مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند |
گر کوه دجله آن گردد که دارد مردوار
در درون مجنون محرم وز برون فرهاد را |
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را علاج درد مشتاقان طبیت عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را |
حکایت لب شیرین کلام فرهاد است
شکنج طره لیلی مقام مجنون است دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است |
خویشان همه در شکایت او
غمگین پدر از حکایت او |
همه شب نهاده ام سر چون سگان بر آستانت
كه رقيب ز در نيايد به بهانه گدايي |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود |
چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان برای خویشتن است |
این گل ز بر همنفسی میآید
شادی به دلم از او بسی میآید پیوسته از آن روی کنم همدمیاش کز رنگ ویام بوی کسی میآید |
اکنون ساعت 01:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)