پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   بیا با خدای مهربان حرف بزنیم (خسته ای؟ دلتنگی؟ سریع بیا اینجا) خدایم ای خدایم ، صدایت می کنم بشنو صدایم (http://p30city.net/showthread.php?t=3113)

مهبا 11-17-2011 01:41 AM

یا خدا

با توام ای همه مهر و همه صفا

آری یا خدا ، با توام

با تو که همه چیز منی و من هیچم

در عین هیچی به پر و بال تو می پیچم،

که اگر آنی تو از من غافل شوی

در ناکجا آباد برهوت هیچم و هیچم و هیچم

یا خدا ای تو سمیع و ای تو بصیر،

ای قادر و ای تو نصیر

با توام یا خدا ، دستان من خالی و تو ، عالم به احوال منی

غرق گناهم ای غفور! رحمی نما ،ای رحیم

ای ستار العیوب و ای غفار الذنوب ،

عین نیازم جود ، تو . من عبدم و معبود ، تو

من ژنده پوشی بی دلم ، جامی نداری بهر ما!؟

مهبا 11-17-2011 01:41 AM

مرا دریاب امشب در خیالم دامانت را باز کن تا تمام تنهائیهایم را گهواره باشد

در این نزدیکی پی کسی می گشتم که مرا بداند تا از دفتر ذهنم آرزویم را بخواند

چقدر گم بودم چقدر دور بودم تو در این نزدیکی بی آنکه من بدانم مرا در آغوش گرفته ای

بی آنکه بفهمم مرا نوازش می کنی ومن بی آنکه بدانم آرام می گیرم

مرا امروز دوباره در آغوش بگیر ...

مهبا 11-17-2011 01:43 AM

آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است

آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و

آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت

و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد

حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی

تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی

خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر

که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم

بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم

یا پر پروازم ده یا...

گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم

هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد

خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی

سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی .

bigbang 11-17-2011 09:47 PM

داششتم راه میرفتم مغرورانه باد به غبغب افتاده مثلاً خیلی برای خودم کسی شدم
بعد تو آمدی همچین پس گردنم زدی که 6-8 ام قاطی شد
خدایا نمیزنی میزنی بد میزنیا ! آخه قوربونت برم بچه رو که اول نمیزنن یه ندایی الهامی چیزی . همه هدایت میشن ما هم هدایت میشیم
خدایا مگر نمیدانی من تورا i love you ؟
میزنی >؟ همین >؟ قهری با من ؟
من میخوام تو جلگه مرام تو باشم و بزرگ شم . خدایا آخر مرامی ! همه از لطف تو میگن من از جباریتت تو هر چی بزنی بیشتر میخوامت . هر چی دست نیافتنی بشی بیشتر میام دنبالت . من پیدات میکنم . پیدات میکنم خدا .

dokhtare darya 11-18-2011 06:23 PM

درد و دل با خدا
 



گفتم: خسته‌ام
گفت: "لاتقنطوا من رحمة الله" از رحمت خدا ناامید نشید (زمر/53)



گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای!
گفت:
"فاذکرونی اذکرکم" منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/152)

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفت: "
و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا" تو چه می‌دانی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)

گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِِِ کوچک، خیلی دوره! تا آن موقع چه کار کنم؟
گفت: "
واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله" کارهایی که به تو گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کند (یونس/109)

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچک است... یک اشاره‌ کنی تمامه!
گفت:
"عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم" شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)

گفتم: "انا عبدک الضعیف الذلیل..." اصلا چطور دلت میاد؟
گفت: "
ان الله بالناس لرئوف رحیم" خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143)

گفتم: دلم گرفته
گفت:
"بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا" باید به فضل و رحمت خدا شاد باشند (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفت:
"ان الله یحب المتوکلین" خدا آنهایی را که توکل می‌کنند دوست دارد (آل عمران/159)

گفتم: خیلی چاکریم! ولی این بار، انگار گفتی: حواست را خوب جمع کن!
گفت: "
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره" بعضی از مردم خدا را فقط به زبان عبادت می‌کنند. اگه خیری به آنها برسد، امن و آرامش پیدا می‌کنند و اگر بلایی سرشان بیاید تا امتحان بشوند، رو گردان میشوند. خودشان تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنند (حج/۱۱)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم؛
گفت:
"فانی قریب" من که نزدیکم (بقره/186)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد به تو نزدیک بشوم
گفت: "
و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال" هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205)


مهبا 11-19-2011 12:18 AM

نمی دونم کجا خوندم شنیدم از کی بود ... که ما آدما راهِ درست رو می دونیم ولی به راهی که عادت داریم پیش می ریم ... در مورد هیشکی هم که درست نباشه، در موردِ من یکی درستِ ... آخه چقدر می تونم یه مسیر رو برمو برگردمو بازم برم؟؟؟ ولی این بار قسم می خورم راهِ درست رو نمی دونم ... فقط یه راهِ احمقانه بلدم که انتهاش یه دیوارِ سیمانیِ بلندِ ...
یکی بهم توصیه کرده بود توی زندگیت هدف داشته باش ... همیشه با این حرف مخالف بودم و شاید هنوز هم هستم، چطور باید هدفی تعیین کنم واسه جایی که نمی دونم چرا اینجا و چطور اومدم ... اما اون آدم بهتر بود بهم توصیه می کرد واسه اینکه زندگی بگذره هدف داشته باش ... و من حالا واسه این زندگی ای که دوست دارم بگذره، دو تا هدفِ کوتاه مدت دارم ... تو از ساختنِ من چه هدفی داشتی؟ که زندگیت بگذره؟؟؟ تو که دستِ خودتِ خب تمومش کن ... پس کلا یه هدفی داره آره؟؟؟ خوبه ... تو از اون دسته از ساخته های ذهنی که همیشه دوستش داشتم و دارم و هزارتا دین و مسلک تو رو تقویت نمی کنه و صد هزارتا هم بخوان دست به دست هم بدن که نباشی ... فکر کنم نشه ... اصلا همین که هستی من هستم

مهبا 11-19-2011 12:20 AM

دلم می خواد بدونی که این سپیده ای رو که بیست و پنج سالِ دارم دنبالِ خودم می کشونمش، اونقدا هم مایه ی افتخارم نیست، چیزی که این وسط مایه ی افتخارِ اینِ که خیلی چیزا رو با هم یاد گرفتیم ، من فهمیدم خیلی جاها ی زندگیم نفسم و خودخواهیم خیلی چیزها رو به باد داد، نابود کرد ... با همه ی این احوالات چیزهایی که نابود شد علی رغمِ دردی که به جا گذاشت نابودیش دور از منفعت نبود
دلم می خواست با همین حالتِ خالصِ ناشی از بیماری بیام سراغت و بگم که از اینکه حواست به همه چیز هست بسیار سپاسگزارم
من یاد گرفتم، با بهای گزاف ... هرگز از دست نخواهم داد ... و هرگز این دردها رو بهانه برای ادامه ای بدتر از این نمی کنم ...
خدایِ من ... درونِ من ...

bigbang 11-25-2011 03:39 AM

خدایا چرا من هر وقت صدات میزنم جوابمو میدی ؟ توی من چی میبینی خدا ؟ فکر میکنی من چکار میتونم بکنم ؟ من کیم خدا ؟
از من چی میخوای ؟
خدایا تو حق داری منو به جهنم بفرستی خدایا تو حق داری تحقیرم کنی مجازاتم کنی به عزتت قسم محقی تا ادبم کنی تو خیلی دوست داشتنی هستی
خدای عزیز همیشه همونی که بودی هستی تو قول میدی و بهش عمل میکنی چیزی که ذهن منو مشغول میکنه این هست که چرا ما اینطوری هستیم
خدایا توبرای من سکوت شبی ! تو برای من لحظه غمگین و شاد هستی
گریه های تنهایی و حس ترحم
خدایا گاهی اوقات از درون خودم تو را با مایه ی وجودم صدا میزنم و تو پاسخت اینقدر گرم و متین هست که من که خیلی زود محبت یا غضب رو درک میکنم مدتها طول میکشه بفهمم ، خیلی خوبه که هر چیزی که در مورد تو در جریان هست همه چیز برای معنایی هست معناگر از تو خدایا نیست . و عجب خدایی هستی خدا . یعنی من چطوری روزی در مقابل تو قرار بگیرم و بگم خدایا سلام . چطور میشه تو از من راضی باشی ؟
رضایت از بابت چی خدا ؟ من پر از سوالم ! پر از سوالهای عجیب و معمولی
چرا بزرگ اینقدر ؟ این آسمون این سیستم بزرگ چرا ؟ اینکه ما ببنیم و حسرت بخوریم ؟
خدایا نسلهای پیشین ما اونهایی که کشته شدن و روزهای خوب رو که تو وعده دادی چی میشن ؟ شاید تا زمانی که فرستاده تو روی زمین میاد من نباشم .
من کی میتونم آخر این نمایش بزرگ این فیلم این تصویر این نقاشی رو ببینم
من هم حق دارم اون روز رو ببینم مثل همه
نمیخوام مثل یک آدم معمولی که موقع مردن دورش جمع میشن گریه زاری میکنن و بعد مثلاً این آدم چه حیف شد که مُرد باشم
میخوام پرواز کنم شوق دارم ، ذوق دارم، دوست دارم خدایا میخوام دوستهام و دشمنام نسبت به من یک حس داشته باشن میخوام بزرگ باشم دوست دارم
مهربانی کنم دوست دارم بابا باشم و پیشانی پسرم یا دخترم رو بوس کنم دوست دارم پاره تن داشته باشم . اما یه حسی به من میگه تو اینطوری نیستی تو مال یه جای دیگه ای مال یه مکان دیگه ای تو نباید جا بزنی . باید ادامه بدی ...............
خدایا چرا اینقدر پیچیده اش میکنی بیا و تکلیف منو روشن کن اگه میخوای من برات بمیرم حاضرم خدای عزیز
خدایا من عروسی و مجلس دوست ندارم . چون ادم راحت نیست حرف بزنه
حرف دلتو نمیگی چون نگرانی ، نگرانی از اینکه کسی ناراحت بشه
اونها فکر میکنن تو قصد و منظوری داری ولی نمیدونن این چیزی هست که هستی
من همینم چیزی هم نمیتونم باشم که نیستم
میدونم که تو از من میخوای همینطور که هستم باشم اما خودم باشم
من نماز هام بدرد هیچی نمیخوره میدونم دلداریم میدی چکار کنم من همین قدر حالیم میشه سوره میخونم و رکوع میکنم سجده میرم اما خیلی کم پیش میاد که حست کنم
خدایا من مکه رفتم . حج عمره ، منو یادته اون روز که همه گریه میکردن ولی من میترسیدم چون نمیفهمیدم ، من میترسیدم چون نمیدونستم
دروغ نمیگم تمام اعمال حجم رو انجام دادم ولی یه حس غریبی بود
نمیدونم اون چه آروزیی بود که اولین بار موقع دیدن کعبه کردم
ولی میدونم که هر کدومشون داره عملی مییشه
یعنی اگر اون آرزویی که کردم برآورده بشه چیییییی میشه خدا !
از کعبه که اومدم بیرون در مسجد الحرام نشستم فقط نگاه کردم . فقط نگاه کردم
خدایا من فکر میکردم همه گریه میکنن پس حاجتاشون رو میگیرن
اما من گریه ام نمیگرفت فکرکردم دست خالی برگشتم اما الان که میبینم من دست خالی برنگشتم
خدایا وعده های تو سخت حقیقت دارند
تو گفتی من رو صدا کن به تو جواب میدم
من صدات کردم و تو به جواب دادی
خدایا اگر بگی من این کار رو میکنم حتماً انجامش میدی من این رو میدونم
ای خدا اراده تو چقدر سخت و محکم هست ! من چی ازت بخوام ؟ من چی از تو بخوام ؟ من که هر چی ازت خواستم بهم دادی من باز به وعده های خودم پشت پا زدم !
تو چه امیدواری خدا ! چه امیدی هست که تو به بنده خودت داری ؟
عجیبتر این که تو همه چیز رو میدونی و ما اینو میدونیم ولی اونطوری که باید نمیدونیم !

dokhtare darya 11-25-2011 08:14 PM

خدایا امشب اومدم تو این جا باهات حرف بزنم،خدایا شکرت ،اما خدا خستم خیلی خستم ،خیلی وقته کم آوردم ،خدایا من تازه داشتم کم کم خودما پیدا میکردم،داشتم به خودم میقبولوندم که باید بسوزم وبسازم با شرایط ،خدایا حالا که من داشتم فراموش میکردم چرا ،خدایا آخه منم بنده تو هستم،خدایا این بغضی که دارم را آخه کجا برم خالی کنم ،حتی از ترس اذیت شدن پدر ومادرم جرات گریه ندارم دارم خفه میشم ،خدایا چرا اخه چرا،میدونم ناشکرم ،گناهکارم،بدم، اما خدا منم بنده تو هستم ،خدایا خودت به دادم برس خسته شدم خسته

donya elahi 11-26-2011 01:27 PM

خدایا آنروز را دوست دارم که با طلوع عشق تو شروع شود آنروزی که خورشید لطف تو سردی زندگیمو گرمی بخشد آنچنان گرمی که حرارت آن سرتاسر وجودم را فرا گیرد.

الهی زنجیر را زمانی دوست دارم که زندانی عشق تو باشم و چه زیباست
حصارزندان آن زمان و آن لحظه ای که خود را در بند تو احساس می کنم و آن زمان است که مفهوم ازادی را ترک خواهم گفت :
ترا می خواهم ترا که در گوشه قلبم بمانی ترا برای مهربانیت فقط تو فقط تو..............


اکنون ساعت 03:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)