نقل قول:
کاش نزدیک بودید و با دوستان میتونستیم قسمتی از جای خالی اون عزیز از دست رفته رو براتون پر کنیم ... روحشون شاد ... اواز زیر از خانم روح انگیز تقدیم به همه کسایی که الان دلشون خش خش موسیقی های قدیمی و صفحه گرام کرده میکنم . لطفا اطفال گوش نکنن ! چون گوششون میسوزه ! . از هلالی جغتایی دل خون شد از امید و نشد یار یار من ای وای ! بر من و دل امیدوار من |
ماه من .. غصه چرا؟ "قیصر امین پور"
ماه من .. غصه چرا؟ "قیصر امین پور" ماه من غصه چرا؟؟؟ آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم...و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟؟ تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست ماه من دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست هنوز او همانیست که در تارترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد همه زندگی ام غرق شادی باشد ماه من... غصه اگر هست بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است اینهمه غصه و غم اینهمه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی می خواند که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز |
اینم هم تقدیم به کسانی که مثل من ساز روزگار هیچوقت با آنها همساز نبود |
با آ ن کلام که بیداریم را |
چه شعر زیبایست جان کلام در چند کلمه
فرق هنرمند و من ها هونەر ناتوانێ جوانی تؤ بە هیچ شێوێک بنوێنێ! لە مەڕمەڕ چۆن دەتاشترێ هەیکەلی ئەو بەژن و باڵایە؟ (ماموستا هێمن) هونه ر- ناتوانی- جوانی- تو- به- هیچ- شیویک- بنوینی! له- مه ر مه ر- چون- ده تاشتری- هه یکه لی- ئه و- به ژن- و- بالایه؟ ماموستا هیمن |
قبلا اختصاصی تقدیم کرده بودم:
عطر تو را پاییز برایم آورد خستگیهایم را باد برد غرق در نگاهت حس زندگی را بخشیدی باران آمد و در آغوش گرمت پناه گرفتهام... |
|
عشق
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است گر به دریا افکند دریا خوش است گر بسوزاند در آتش دلکش است ای خوشا آن دل که در این آتش است تا ببینی عشق را ایینه وار آتشی از جان ِ خاموشت برآر هر چه می خواهی به دنیا در نگر دشمنی از خود نداری سخت تر عشق پیروزت کند بر خویشتن عشق آتش می زند در ما و من عشق را دریاب و خود را واگذار تا بیابی جانِ نو، خورشیدوار عشق هستی زا و روح افزا بود هر چه فرمان می دهد زیبا بود |
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز، دگر نیست دگر هیچ مگو چهره ی زرد مرا بین و مرا هیچ مگو درد بی حد بنگر، بهر خدا هیچ مگو دل پر خون بنگر، چشم چو جیهون بنگر هر چه دیدی بگذر چون و چرا هیچ مگو گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال خیز از این خانه برون رخت ببند هیچ مگو (غزل شماره 2219 دیوان شمس مولانا |
|
تمام جاده های جهان را،
به جستجوی نگاه تو آمده ام پیاده! باور نمی کنی؟ پس این تو و این پینه های پای پیاده من حالا بگو! در این تراکم تنهایی، مهمان بی چراغ نمی خواهی؟ یغما گلرویی |
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن - شفیعی کدکنی
تقدیم تقدیم به تقدیم به... تقدیم به همه دلباخته ها :):53:{پپوله} نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن ای نگاه تو پناهم ! تو ندانی چه گناهی ست... خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن دیدم از رشته ی جان دست گسستن بود آسان لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن امشب اشک من آزرد و خدا را که چه ظلمی ست ساقه ی خرم گلدان نگاه تو شکستن سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن... {پپوله}{پپوله}{پپوله} |
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست کسرایی شجریان
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست مکش دریا به خون پروا کن ای دوست کنار چشمه ای بودیم در خواب تو با جامی ربودی ماه از آب چو نوشیدیم از آن جام گوارا تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب تن بیشه پر از مهتابه امشب پلنگ کوه ها درخوابه امشب به هر شاخی دلی سامون گرفته دل من در تنم بی تابه امشب دل من در تنم بی تابه امشب به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست مکش دریا به خون پروا کن ای دوست |
شعر اصلی کلاغ و روباه دوران دبستان
کلاغــــی به شاخــی شده جای گـــیر -------- به منـــــــــــقار بگرفته قــدری پنیر یکـــی روبـــهی بــوی طــــعمـه شنــید--------به پیــــش آمـــــــد و مدح او برگزید بگـــفتا ســـــــــلام ای کلاغ قــــــشنگ--------که آیی مرا در نظر شـــــوخ وشنگ اگــــر راســـــــتی بـــــــــــود آوای ِتـــو--------به مانـــــند پـــــــــرهای زیبای تــو در این جـــنگل انــدر ســـــــــــمندر بُدی--------براین مــــرغ ها جـمله سرور بُدی ز تـــعریفِ روباه شـــــــد زاغ ،شــــــــاد--------ز شــــــــــادی نیاورد خود را به یاد به آواز کـــــــردن دهــــــــان برگشــــود--------شــــــــکارش بیـــفتاد و روبه ربود بگفـتا که ای زاغ ایـــن را بـــــــــــــــدان--------که هر کس بُود چرب و شیرین زبان خـــورد نعمت از دولــتِ آن کــــــــــسی--------که گـــفتِ او گـــــــوشَ دارد بسی چنان چـــــــون به چــــــربی نطق و بیان--------گــــــرفتم پنیر ِ تــــــــورا از دهان اثر: ایرج میرزا |
البته حسین جان این شعر اصلش مال ایرج میرزا هم نیست مال یه شاعر فرانسوی هست که مال قرن هفده هست و اونی که ما داشتیم فقط یه ترجمه بوده اما صداشو در نیاورده بودند .
Jean de La Fontaine http://ts4.mm.bing.net/images/thumbn...f3be3056a313c4 http://upload.wikimedia.org/wikipedi...ome_1.djvu.jpg |
نقل قول:
|
برای او که دوستش دارم
جغد بارون خورده ای تو كوچه فریاد می زنه |
نگاه کن که غم درون دیده ام - فروغ فرخزاد - سالار عقیلی - جهان قشقایی
آفتاب می شود نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها به راه پرستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان، به بیکران، به جاودان کنون که آمدیم تا به اوجها مرا بشوی با شراب موجها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی دیدگان من به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود نگاه کن تو میدمی و آفتاب می شود این اهنگ رو اول فکر میکنم از سالار عقیلی عزیز شنیدم قسمتیشو که اروم میخونه واقعا عالی میخونه و من دوست دارم اما اوجش رو مرحوم جهان قوی تر میخونه هر کسی قسمتیش دلچسب تره کسان دیگه ای هم این اهنگو خوندن اما در مجموع من دوست دارم نسخه سالار عقیلیشو باز هم گوش کنم براتون اپلود کردم تقدیم به همه کسایی که با شنیدن سالار در این اهنگ بعد از اینکه به خودشون گفتند کاش صدایی داشتم ... , یه حس ترش و شیرین بهشون دست میده. عقیلی : http://www.mediafire.com/?xsafp3bzj7phcm5 جهان : نگاه کن - افتاب میشود - اجرای تصویری http://www.mediafire.com/?3e9qtm1dd4ojbev |
برای او که دوستش دارم
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را اسیر کرده است خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آیینه و گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من چنین سخن مگوی گفت خوابی , سالها دیر کرده است در آیینه به خود نگاه می کنم , آه عشق تو عجیب مرا پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است … |
امروز هم با "بي تو" بودن گذشت
خوش به حال يادم كه هميشه با توست |
اهل عشق ، اهل علم ، اهل تخت این جهان آئینه کردار ماست خوب یا بدهرچه هست آثار ماست اهل عشق ، اهل علم ، اهل تخت کارما کردند هم آسان و سخت... اهل علم آمد به دانائی فزود اهل عشق آئین زیبائی گشود... اهل تخت آمد حکومت دار شد خلق از کردار او بیمار شد بازبان صدها اسیر آزاد کرد درنهان با مردمان بیداد کرد اهل تخت آمد که نادانی کند هرچه آبادیست ویرانی کند حاکمان اندیشه در غل کرده اند عاشقان دنیا پر از گل کرده اند حاکمان خود عاقبت گم کرده اند عاشقان خود وقف مردم کرده اند مجتبی کاشانی |
بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد یا آن که گدایی محبت شده باشد دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک تبدیل به غوغای حسادت شده باشد دل در تب و طوفان تنوع طلبیچیست؟ باغی ست که آلوده به آفت شده باشد خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است بگذار که آیینه نفرت شده باشد! از وهن خیانت به امانت چه بگویم آنجا که خیانت به خیانت شده باشد! شرمنده عشقیم و دل منجمد ما جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست ای عشق مبادا که جسارت شده باشد محمدرضاترکی |
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی من همه در حکم توام تو همه در خون منی گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم بر سر آن منظرهها هم بنشانم که تویی مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی حضرت مولانا |
|
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم شراب خورده ساقی ز جامِ صافیِ وصل ضرورتست که درد سر خمار کشم گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم |
همه میپرسند ... شاعر: زنده یاد فریدون مشیری + لینک دانلود آهنگ با صدای محمد اصفهانی
1 فایل پیوست
http://upload.wikimedia.org/wikipedi...on_Moshiri.jpg همه مي پرسند چيست در زمزمه مبهم آب ؟ چيست در همهمه دلكش برگ ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد ؟ روي اين آبي آرام بلند كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال چيست در خلوت خاموش كبوتر ها ؟ چيست در كوشش بي حاصل موج ؟ چيست در خنده جام كه تو چندين ساعت مات و مبهوت به آن مي نگري ؟ من مناجات درختان را هنگام سحر رقص عطر گل يخ را با باد نفس پاك شقايق را در سينۀ كوه صحبت چلچله ها را با صبح نبض پايندۀ هستي را در گندم زار گردش رنگ و طراوت را در گونۀ گل همه را مي شنوم ، مي بينم من به اين جمله نمي انديشم تو بدان اين را تنها تو بدان تو بيا تو بمان با من تنها تو بمان جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز ريسماني كن از آن موي دراز تو بگير تو ببند تو بخواه پاسخ چلچله ها را تو بگو قصۀ ابر هوا را تو بخوان تو بمان با من تنها تو بمان در دل ساغر هستي تو بجوش من همين يك نفس از جرعۀ جانم باقيست آخرين جرعۀ اين جام تهي را تو بنوش بشنوید - با صدای محمد اصفهانی -------------------------------------------------------------------
|
خنــــــــــــده را بــــــــــرای دهـــــــــــــان او، او را بـــــــــــــــــه خاطــــــــر مـــــــــن، و مــــــــرا به نیــــــــت گم شدن آفـــــریــــــــدی ....
|
من زنگی را دوست دارم |
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب .. "محمد علی بهمنی"
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هرشب .. "محمد علی بهمنی" تو را گم مي كنم هر روز و پيدا ميكنم هر شب بدينسان خوابها را با تو زيبا مي كنم هر شب تبي اين کاه را چون كوه سنگين مي كند آنگاه چه آتشها كه در اين كوه برپا مي كنم هر شب تماشايي است پيچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من كه پيچ و تاب آتش را تماشا مي كنم هر شب مرا يك شب تحمل كن كه تا باور كني اي دوست چگونه با جنون خود مدارا مي كنم هر شب چنان دستم تهي گرديده از گرماي دست تو كه اين يخ كرده را از بي كسي، ها مي كنم هرشب تمام سايه ها را مي كشم بر روزن مهتاب حضورم را ز چشم شهرحاشا مي كنم هر شب دلم فرياد مي خواهد ولي در انزواي خويش چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب كجا دنبال مفهومي براي عشق مي گردي ؟ كه من اين واژه را تا صبح معنا مي كنم هر شب ------------------------------------------------------------ محمد علی بهمنی http://www.ahangsara.com/images/P-HOZ-1482.jpg زادهٔ ۲۷ فروردین۱۳۲۱ شاعر و غزلسرای ایرانی اهل بندرعباس است. شعر بهمنی نیز البتّه شاید با خود او متولّد شده باشد، گرچه بسیاری بر این عقیدهاند که غزلهای او وامدار سبک و سیاق نیما یوشیج ست. نخستین شعر بهمنی در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت، به چاپ رسید |
شعر زیبای "بزن تار .. "
بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم بزن تار همیشه با منو از من قدیمی تر واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار براه عاشقی بردن به خنجر دل سپر کردن واسه هرکی که آسون نیست برای جاودان بودن واسه عاشق دیگه راهی بجز دل کندن از جون نیست بزن تا بخونم همینو میتونم برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من برای هر کی مثل ما داره میخونه غمگینم بزن تار همیشه با منو از من قدیمی تر واسه اونکه تو کار عاشقی میمونه غمگینم بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته بزن تار و بزن تار بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار بزن تار و بزن تار |
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد خاک سر هر کویی بی فایده میبیزم در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم با یاد تو گر سعدی در شعر نمیگنجد چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم {پپوله}{پپوله}{پپوله} |
شاعر تمام شده اثری زیبا از "سید مهدی موسوی"
نگاه میکنم از غم بهغم که بیشتر است به خیسیی چمدانی که عازم سفر است من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم که سرنوشت درختان باغمان تبر است به کودکانهترین خوابهای توی تنات به عشقبازی من با ادامهی بدنات به هر رگی که زدی و زدم به حسّ جنون به بچّهای که توام! در میان جاری خون به آخرین فریادی که توی حنجره است صدای پای تگرگی که پشت پنجره است به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره به خوردن ِ دمپایی بر آخرین حشره به «هرگز»ات که سؤالی شد و نوشت: «کدام؟» به دستهای تو در آخرین تشنّجهام به گریه کردن یک مرد آنور ِ گوشی به شعر خواندن ِ تا صبح بی همآغوشی به بوسههای تو در خواب احتمالی من به فیلمهای ندیده، به مبل خالی من به لذّت رؤیایت که بر تن ِ کفیام… به خستگی تو از حرفهای فلسفیام به گریه در وسط ِ شعرهایی از «سعدی» به چای خوردن تو پیش آدم بعدی قسم به اینهمه که در سَرم مُدام شده قسم به من! به همین شاعر تمام شده قسم به این شب و این شعرهای خط خطیام دوباره برمیگردم به شهر لعنتیام به بحث علمی بی مزّهام در ِ گوشات دوباره برمیگردم به امن ِ آغوشات به آخرین رؤیامان، به قبل کابوس ِ … دوباره برمیگردم، به آخرین بوسه |
شاهکاری ازمشیری |
شاید دیگر پس از این |
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود https://mail.google.com/mail/images/cleardot.gifچشم خواب آلوده اش را مستي رويا نبود نقش عشق و آرزو از چهره ي دل شسته بود عكس شيدايي در آن آيينه ي شيدا نبود لب همان لب بود،اما بوسه اش گرمي نداشت دل همان دل بود، اما مست و بي پروا نبود در دل ِ بيدار خود جز دين رسوايي نداشت گر چه روزي همنشين جز با من رسوا نبود در نگاهِ سرد او غوغاي دل خاموش بود برق چشمش را نشان از آتش ِ سودا نبود ديده ام آن چشم رخشان را،ولي دراين صدف گوهر اشكي كه من ميخواستم پيدا نبود در لب ِ لرزان من فرياد ِ دل خاموش بود آخر آن تنها اميد ِ جان ، من تنها نبود جز من و او ديگري هم بود ، اما اي دريغ آگه از درد دلم زآن عشق جان فرسا نبود… |
|
ترانه ترکی "ساری گلین" + لینک دانلود - آهنگساز استاد حسین علیزاده
ترانه ترکی "ساری گلین" + لینک دانلود - آهنگساز استاد حسین علیزاده
ساری گلین |
شیرکو در شعر «بوسههای شیرین» مرگ خویش را با تولد چند شعر زیبا چنین پیشگویی کرده بود: «بوسههای شیرین» کبک که میمیرد آوازهایی از خود برای کوه بر جای میگذارد زنبور که میمیرد بوسههایی شیرین از خود برای باغ بر جای میگذارد طاووس که میمیرد چند پر رنگین از خود برای گلدان بر جای میگذارد آهو که میمیرد مشک از خود بر جای میگذارد من که بمیرم چند شعر تازه و زیبا از خود برای کردستان بر جای میگذارم 13 مرداد 1392 تهران |
ساري گلين - سر له سر راني ترانه كردي - محمد ماملي
نقل قول:
زيبا بود مرسي فكر كنم جز در تلويزيون بدون اينكه بدونم شناسنامه اثر چيه تا حالا نشنيده بودم يه تيكه هاييش برام شبيه ملودي يكي از ترانه هاي قديمي كردي به نام سر له سر راني بود كه يكي از اجراهاش توسط اقاي محمد مامله بوده كه براتون اپلود كردم زورم قاوي له دوا دا سر له سر راني تاكو بياني بي وفا بو نمزاني سر له سر راني تاكو بياني بومه ميواني نازنينم به نظر ميرسه محتواي شعر دو قطب متضاد داره كه احتمالا دلالت بر "انچه فكر ميكردم" و "انچه شد" دارد در يك قطب نازنيني كه كه تا به صبح سر بر دامان وي داري و در قطب ديگر ياري كه بي وفاست و ندانستم و ياري كه در پي رفتن او بارها به دنبالش فرياد زنان گشته ام. |
از نگاه یاران به یاران، ندا میرسد .. صدیق تعریف + لینک دانلود
شگفتــــــا آقای ادمین! عجب شباهتی داشت! {پپوله} "از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد این شب پریشان پریشان سحر می شود روز نو گُل افشان گل افشان به ما می رسد بخت آن ندارم که یارم کند یاد من حال من که گوید که گوید به صیاد من گرچه شد به نیزار گرفتار به بیداد او عاقبت رسد عشق رسد عشق به فریاد من از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی رهایی فرا می رسد ساقیا کجایی کجایی که در آتشم وز غمش ندانی چه ها می کشم ساقی از در و بام در و بام بلا می رسد بر دلم از این عشق از این عشق چه ها می رسد از نگاه یاران به یاران ندا می رسد دوره ی رهایی، رهایی فرا می رسد" بشنــــــــــــــــــــــوید - با صدای استاد تعریف شعر: فریدون مشیری --------------------------------------------------------------- البته یاد "جلال محمدیان" می افتید: ساقیا وههار هات وههار هات وهسهر چی زمسان ... بر مبنای آهنگ "حهریر حهریره" است و این چیزی بود که کشف کردم! |
اکنون ساعت 09:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)