تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که بر دیده چه ها رفت! |
من به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است تو نگاه کن کار من آه کردن است :rolleyes: |
نقل قول:
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است جان به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را |
ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا بلا درست بلایش بنوش و در میبار چه میگریزی آخر گریز توست بلا پیاله بر کف زاهد ز خلق باکش نیست میان خلق نشستست در خلاست خلا زهی پیاله که در چشم سر همیناید ز دست ساقی معنی تو هم بنوش هلا |
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس |
افتادگی آموز گر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است |
نقل قول:
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
ماه من پرده از آن چهره زیبا بردار
تا فلک لاف نیاید که چه ماهی دارد |
غیر این نیست راهی غیر این نیست شاهی غیر این نیست ماهی غیر این جمله فانی نی خمش کن خمش کن رو به قاصد ترش کن ترک اصحاب هش کن باده خور در نهانی {پپوله} |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب |
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد |
هله ای دلیکه خفته تو به زیر ظل مایی شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی ... |
دل روشن من چو برگشت ازوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی |
آواره ام در كوچه هاي بي نشاني در جستجوي يك جهان آرماني اي بام ابروهات بر بالاي تبت اي حرفهايت آخر شيرين زباني! |
تو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو |
دیشب باران زنگ زنگی می زد آهسته به شیشه ریزه سنگی می زد من بودم و شعر بود و تنهایی وتو باران چه پیانوی قشنگی می زد :53::53::53: |
باز باران باترانه
با گوهرهای فراوان یادم آرد روز دیرین گردش یک روز شیرین |
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری چشم تو گریانم چو شمع |
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خوردآب یا که در آبادی سیره ای پر میشوید آب را گل نکنیم |
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود |
چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز |
روی زیبا فتنه بر پا می کند
فتنه بر پا روی زیبا می کند |
رخ زیبای تو را خال زدم بر بدنم
تا که باشد یادگاری از تنت در کفنم |
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند |
شرح حال ما ز یار ما مپرس
قصه ی عشق از دل شیدا بپرس |
منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان
معذور دارمت که تو او را ندیده ای |
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشـــــــق می بینم |
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد |
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند |
ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
از می عشق ار چه سرمستی، مکن با حریفان سرگرانی ساقیا وعدهای میده، اگر چه کج بود کز بهانه در گمانی ساقیا نیست در عالم عراقی را دمی بر لب تو کامرانی ساقیا |
احسنت آريانا چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن فضول نفس حکایت بسی کند ساقی تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن |
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند |
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را |
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد |
باورم نیست زبد عهدی ایام هنوز
قصه ی غصه که در دولت یار آخر شد |
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت |
اکنون ساعت 10:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)