تيمار غريبان اثر ذکر جميل است |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شمانیست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دل دادمش بمژده وخجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
تا بي سو پا باشد اوضاع فلك زين دست
در سر هوس ساقي در دست شراب اولي |
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تا دم از شام سر زلف تو هرجا نزند
با صبا گفت و شنودم سحري نيست كه نيست |
تو را که حسن خدا داده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خارا |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی |
یارب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند |
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد ومفتی پیاله نوش |
شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت |
تا سحر چشم یار چه بازی کند که باز
بنیاد بر کرشمه جادو نهاده ایم |
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست |
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه بار بر بط و پیمانه روم |
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست |
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
ترا رسد شکر آویز خواجگی گه جود
که آستین بکریمان عالم افشانی |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر بر انگیزد |
در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسیست
آن به کز این گریوه سبکبار بگذری |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد |
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ورنه با گوشه رود خرقه ما در سر گیر |
روز و شب خوابم نمی آید ز چشم غم پرست
بس که در بیماری چشت تو گریانم چو شمع |
عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هر که این آب خورد رخت به دریا فکنش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو |
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو
بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
اکنون ساعت 06:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)