در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم |
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همیدیدم و از کالبدم جان میرفت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |
از این افیون که ساقی در می افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار |
روی زر دست و آه درد آلود
عاشقان را دوای رنجوری |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
اکنون ساعت 12:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)