تو نه چناني كه منم
من نه چنانم كه تويي تو نه بر آني كه منم من نه بر آنم كه تويي |
یکی روبهی دید بی دست و پای فرو ماند در لطف و صنع خدای که چون زندگانی به سر میبرد؟ بدین دست و پای از کجا میخورد؟ در این بود درویش شوریده رنگ که شیری برآمد شغالی به چنگ شغال نگون بخت را شیر خورد بماند آنچه روباه از آن سیر خورد |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند |
در كنج دلم عشق كسي خانه ندارد
كس جاي در اين خانه ي ويرانه ندارد دل را به كف هر كه دهم باز پس آرد كس تاب نگه داري ديوانه ندارد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
دود می خیزد زخلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانه ام با درون سوخته دارم من سخن کی به پایان میرسد افسانه ام تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته ام گرچه میسوزد ازاین اتش بجان لیک براین سوختن دل بسته ام تیرگی پا میکشد از بامها صبح میخندد براه شهر من دود می خیزد هنوز از خلوتم بادرون سوخته دارم من سخن |
نی من منم، نی تو تویی، نی تو منی هم من منم، هم تو تویی، هم تو منی من با تو چنانم ای نگار ختنی کاندر غلطم که من توام یا تو منی |
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل هجران پسندم آنچه را جانان پسندد باباطاهر |
دانی که چرا نام تو در نامه نیارم
زیرا که نخواهم که کسی نام تو داند روزی که نماند ز غم عشق تو خواجو اسرار غمش برورق دهر بماند خواجوى كرمانى |
درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگاه خدا نالم همیشه رفیقان قدر یکدیگر بدانید اجل سنگست و آدم مثل شیشه باباطاهر |
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت |
تو کز مهنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی
|
یک سبد مضمون نابت می دهند
ساغری از آفتابت می دهند |
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشي --------------------------------------------------------- خبر آمد خبري در راه است ...................... اي خوش آن دل كه از آن آگاه است شايد اين جمعه بيايد، شايد .................... پرده از چهره گشايد، شايد |
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست .. |
تو خوشی و خوب و کان هر خوشی
تو چرا خود منت باده کشی ؟ |
يار بي رحم و من از درد به جانم چه كنم؟
من چنين، يار چنان، آه ندانم چه كنم ----------------------------------------------------- چشم تو شرابخانه ماست اين مستي و مي بهانه ماست |
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید عاشقان را بگزارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید. |
دلواپسیهامو با خندهای کم کن
که تویی پایان تردید و بیتابی |
يك عمر بدي كردي و ديدي ثمرش را
نيكي چه ضرر داشت كه يك بار نكردي |
ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتيم
در ميان لاله و گل آشياني داشتيم --------------------------------------------------------- در سرزمين قد كوتاهان، معيارهاي سنجش، همواره بر مدار صفر سفر كرده است (فروغ) |
من چو لا گویم مراد الا بود
من چو لب گویم لب دریا بود |
دوش گذشتي ز درم بوي نبردم ز تو من
كرد خبر گوش مرا جان و روانم كه تويي |
یک بار بی خبر به شبستان من درآ
چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ |
آمد بهار جانها اي شاخ تر به رقص آ چون يوسف اندر آمد مصر و شكر به رقص آ {پپوله}{پپوله}{پپوله} مولانا در لزوم رقص و سماع گويد |
آنان که دم از آداب و منبر مىكنند
چون به خلوت مىروند آن كار ديگر میكنند مشكلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مىكنند |
نقل قول:
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم .. |
گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر
نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد |
داني كه چرا خدا به تو داده دو دست؟
من معتقدم كه اندر آن سري هست يك دست به كار خويش اندر ياري با دست دگر ز ديگران گيري دست ------------------------------------------------------------------------------------------------ آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند |
تو چرا شمع شدی سوختی ای هستی من
آن زمانی که تو را سایه پروانه نبود من جدا از تو نبودم بخدا در همه عمر قبله گاه دل من جز تو در این خانه نبود |
زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست *** زنده آنست که با دوست وصالی دارد
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل *** با کسی حال توان گفت که حالی دارد |
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را |
دیشب هوسی دل غمینم بگرفت *** اندیشه یارنازنینم بگرفت
گفتم بروم از پی دل تا آنجا *** اشکم بدمید و آستینم بگرفت |
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود شهریارا به گدایی در میکده ناز که دلت محرم اسرار نهان خواهد بود |
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم |
ما گل به پاسبان گلستان گذاشتیم
بستان به پرورندهی بستان گذاشتیم |
ما زنده به عشقیم فنارا نشناسیم *** شایسته دردیم دوا را نشناسیم
بی پرده فتادیم در آغوش تو ای گل *** چون شبنم پاکیم حیا را نشناسیم |
ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم
چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
اکنون ساعت 10:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)