گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد |
حافظا سر ز کله گوشه خورشید برآر
بختت از قرعه بدان ماه تمام اندازد |
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا.
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند |
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد |
قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یارب چه گدا همت و بیگانه نهادیم |
غزلیات عراقی است سرود حافظ که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد |
حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در بسر بریم |
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد |
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را |
چرخ شنید نالهام گفت منال سعدیا
کاه تو تیره میکند آینه جمال من |
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت |
شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید
آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را |
سوزد آن شمع که پروانه شود همدم او
ما که پروانه نداریم چرا سوخته ایم |
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند |
قمری ریخته بالم به پناه که روم
تا به کی دست کشی ای سرو خرامان از من |
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من |
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند |
گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت
بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت |
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان |
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب ... گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب |
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت |
غربت آن است که بدانند کجایی و نگیرند خبرت
رحمت آن است که ندانند کجایی و بگیرند خبرت |
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را نگو تورو خدا اميدجان _:2::20: |
صبر بر جور رغیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست |
گل اگر خشک شود ساقه اش میماند
دوست اگر دور شود خاطره اش میماند |
معذرت میخوام ساقی جان
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
سوزد آن شمع که پروانه شود همدم او
ما که پروانه نداریم چرا سوخته ایم |
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت |
شرح اين قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروايی |
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کزوی و جام می ام نیست به کس پروایی |
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست |
من ارچه حافظ شهرم جوی نمی ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی |
کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت |
طریق عشق طریقی عجیب خطرناک است
نعوذ بالله اگر ره به مقصد نبری |
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است |
اکنون ساعت 10:17 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)