در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
نمیبینی درخت و گل شکفتهست |
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت |
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را |
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازهروی میباید بود |
بهرام که گور میگرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت |
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
وآغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر |
میخور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است |
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت |
اکنون ساعت 06:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)