پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   مطالب آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=11)
-   -   مهمترین اتفاقی که امروز برات افتاده رو بنویس (http://p30city.net/showthread.php?t=10480)

Saba_Baran90 07-17-2012 09:52 AM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط peleshk (پست 268972)
تولد داداشم!!!! {شیت شدن}

مبارک باشه!{شیت شدن}:53:
ماهین جان خسته نباشی:53::53::)

bigbang 10-16-2012 10:07 PM

بچه ها من استرس گرفتم میدونید همون دندونی که گفتم پر کردم الان یه مقداری شروع کرده به درد گرفتن ! یه چیزی برام سواله این هست که چه وقتی دندون نیاز به عصب کشی داره خدا نیاره اون روز رو که من برم دندونم رو عصب کشی کنم
دندونام رو خیلی دوست دارم نمیخوام سرشون بلا بیاد
--------------------------------------------------------------------------
این ترم 3 تا کارگاه دارم که نمیتونم از هیچکدومشون بزنم آزمایشگاه هم که اصلاً یه جلسه غیبت حرام هست گاهی این درسای یک واحدی 3 ، 4 تاشون کار یه ترم رو میکنن و ضربه اشون رو بهت میزنن ، خسته میشم فردا صبح کارگاه اتومکانیک دارم با مهندس عمرانی ، خدایا فارق التحصیل شم برم ارشد زودتر ، نگرانم لامصب زودتر باید مدرکم رو بگیرم سربازی هر داستانی هم که هست باید زودتر اوکی بشه
خدایا همه جوونها رو خوشبخت کن من و هم خوشبخت کن الهی آمین

ماهین 10-18-2012 07:14 AM

درود دوست جونا
مهم ترین اتفاق امروز
...همین که چشامو وا کردم ...تصمیم گرفتم امروز امتحانم رو بی خیال شم !!!
دیدین روزایی که کلی کار دارین یهو از همه جا براتون می باره ؟!
خب منم خواستم تو سالن درس بخونم اما نشد ، از زمین و آسمون بارید !:21:


مستور 10-18-2012 09:06 PM

امروز اتفاقی سر راه که به خونه بر میگشتم سری به
یکی از دوستان صمیمیم زدم از پشت آیفون گفت بیا بالا
خواهش کردم بیاد پایین ببینمشو برم
اصرار کرد برم بالا رفتم دیدم چه خبره
روز تولدش بود جشن گرفته بودن
همه ی فامیلش جمع بودن از خجالت مردم
اول اینکه دست خالی رفته بودم
دوم از روز تولدش فراموش کرده بودم
فکر کنید چه حالی شدم

مستور 10-20-2012 01:11 PM

اوایل تایستان رفتم روی پشت بام برا راه اندازی کولر دیدم زنبورهای
قرمز بزرگ که ما به اونا میگیم زنبور گاوی کنار
جان پناه دارن لونه می سازن با خودم گفتم بذار
باشند اینام به ما پناه آوردن امروز چون حالم خوب نبود نرفتم سرکار
تو خونه بودم خواهرم با بچه هاش اومدن
همایون بچه سه سالش رفت رو پشت بوم بازی کنه
یک وقت دیدم جیغش هوا رفت دویدم به طرفش دیدم
گردنشو گرفته و داد میزنه نگاه کردم دیدم زنبور زده
چشمتون روز بد نبینه نگاهم افتاد به لونه ی زنبورها
دیدم یک محوطه ای در حدود 20در40 را برای خوشان تصرف کرده بودند
مثل اینه یه جایی را با گل بپوشانی روی لونه را پوشیده
بودند و از یک سوراخ کوچک که در پایین باز بود داخل و خارج می شدند
بیا و ببین چه زنبوری رفت و آمد میکنن زنگ زدم 115

بنده های خدا آمدن و کلی هم خرده گرفتن چرا زودتر خبر ندادین خیل خطرناک
بوده با تبر و کلنگ و پیف پاف افتادن به جان زنبورها
هر چه پیله بود درآوردن و بعد مقداری پارچه نفتی فرو کردن تو سوراخشون
بعد همایون رو سوار کردن با مامانش رفتن درمانگاه یکساعتی هست دارم
پشت بام رو تمیز میکنم ولی هنوز خواهرم برنگشته
دلم برای بچه های توی پیله ها که مرده بودن خیلی سوخت

شابادی 10-21-2012 10:46 AM

البته اتفاق دیروزه
تورو خدا ببینید تو چه شهر گندی هستیم
دانشگاه بودم هوا خوب بود یه هو هوا تاریک شد بیرونو که نگاه کردم دیدم گرد و غبار اون قدر زیاده هوا قرمز شده نیم ساعت بعد باد تندی و اومد بلافاصله بارون تند حساب کنید هوا غبار الود بود بارون هم اومد یعنی گل باریده از اسمون تو تندی بارون تگرگ هم بارید
اینجا اخر دنیاس( خرمشهررو میگم)

ماهین 10-26-2012 12:35 AM

درود

معمولا آخر هفته ها سرمون شلوغه ...
چند روز پیش یکی از دوستام برای کاری اومد پیشم و بعد از کلی صحبت گفت که یه روزی تو همین هفته دور هم جمع بشیم...
برنامه ریزی کردم ...
روز مهمونی بدون اینکه خودم خبر داشته باشم یکی از شاگردای سالن نوبت مشتری ها رو جابه جا کرد...
من مجبور شدم زودتر از همیشه برم ...کارها رو سپردم به بچه ها و رفتم...
هنوز 15 دقیقه از اومدنم نگذشته بود که زنگ زدن !!!
پرسیدم مهمون دیگه ای دارین ؟! دیدم همو نگاه میکنن و لبخند می زنن ! :confused:
مهمونا اومدن ... فکر میکنید کیا بودن ؟!
تمام دوستای مشترکمون ...
دوست جونام برام تولد گرفتن و غافلگیرم کردن ...برام خیلی شیرین بود ...خیلی خوش حال شدم ...حتی الان که دارم براتون مینویسم هنوز مزه ی خوبش رو احساس می کنم...
همیشه من بودم که از این برنامه ها میذاشتم و دوستام رو غافلگیر می کردم ...
نمیدونم تونستم براتون خوب بگم که چه حس خوبی داشتم یا نه ؟!
داشتن دوستای خوب خیلی خوبه ...
اون دوستی که منزلش جمع شده بودیم ؛ 24 ساله که دوستیم ...
............
روز تولدم از روز های مهم زندگیمه !! نگید خود خواهم !!!
هر سال خدام رو شکر می کنم که بهم یه سال دیگه فرصت زندگی داد ...
خوش حالم که هستم و تونستم زندگی کنم ...
خوش حالم که حواس پنج گانم سالمن و می تونم از هر چیزی که بهم داده لذت ببرم...
هر سال ازش می خوام اگه لایقم می دونه فرصت و توانی بهم بده که بتونم شکرش رو به جا بیارم ...
کمکم کنه آدم باشم ...

.............
دوست جونا ...من الان خیلی خوش حالم... {شیت شدن}
براتون آرزوی روز های پر از رنگ و آسایش و آرامش رو دارم...{پپوله}


Islander 10-26-2012 12:49 AM

ماهین خانوم تولدتون مبارک.
امیدوارم همیشه همین قدر خوشحال باشید، همه چی شیرین باشه، سلامت باشید و از زندگیتون لذت ببرید.
:53:

bigbang 10-31-2012 08:56 PM

اینقدر حرف زیاد تو این حرف دونمون باقی مونده که نمیدونم چطوری شروع کنم اصلاً از کجا شروع کنم از اونجایی که این تاپیک مربوط به مهمترین اتفاقی هست که امروز برامون افتاده من باید هر چی امروز اتفاق افتاده بگم ولی از اونجایی که به نظرم کل اتفاقات اینح هفته همه بهم مربوط بودن پس نمیتونم به امروز بدون اشاره به روزهای گذشته از این هفته اشاره کنم یه جوری همشون به هم مربوطن اما به حرف زیاد میرم سراغ اصل مطلب :
خوب حقیقتش برنامه این ترمم دور از انتظار نبود که اینقدر هم سخت باشه
شنبه و یکشنبه واقعاً روزهای مشکلی برای من هست مخصوصاً این که باید دو تا 4 ساعت کارگاه باشم و کلی روغن بخوریم و الکترود بسوزونیم ولی مخصوصاً شنبه رو اعصاب هست چون باید صبح زود کلاس برم ولی از اون جا که ما همه حزب بیدار باش هستیم و مطمئنم شما هم شبا بیداری میکشید پس درک میکنید منو !
دوشنبه روز خوبی هست ولی 3 شنبه نه چون تربیت 2 دارم و صبحم باید برم دانشگاه با دوستم در مورد پروژه صحبت کنیم و مشورت کنیم ، دو تا موضوع هم خانواده ولی متفاوت هست که باید روش کار کنیم ، ولی تربیت بدنی حقیقتش من چون نمیتونم مثل دوستام بدوئم اعصابم خورد میشه اضافه وزن هم دارم دیگه این ترم بدجور مصمم شدم که خودم رو لاغر کنم و از شر چربی های دور شکمم هم خلاص بشم لامصب چربی های دور شکم خیلی زود به وجود میان ولی آخرین چربی هایی هستن از بدن که میسوزن
اعصاب آدم داغون میشه ! تازه بعد تربیت بدنی آز ترمو دارم ، آزمایشگاه سنگین هست گاهی از کارگاه هم سنگین تر هست اگر سوتی بدی نگرت میدارن تا خوب یاد بگیری !
و البته 4 شنبه یا همون امروز خودمون که کارگاه اتومکانیک داشتم ، حقیقتش رو بخواید نمودار خوشحالی و ناراحتیم تو این هفته سینوسی بوده اگر ناراحتی بوده جاشو خوشحالی هم گرفته ! خلاصه روزهایی بوده که گذشته و این هفته به زودی تموم میشه و هفته بعد میاد ولی نه آخ جون شنبه تعطیل هست همین کلی خوشحالم میکنه و کلی وجهه جمعه رو به عنوان روزی که به دنیا اومدم برام با ارزش تر میکنه مخصوصاً اینکه وقتی ببینم که شنبه مجبور نیستم صبح بیدار بشم !
، ثبت نام ارشد هم شروع شده اما چی بگم آخه دوست ندارم ثبت نام کنم بابام میگه حالا تو برو امتحان بده ، آخه پدر من وقتی من هیچ برای ارشد نخوندم چی برم امتحان بدم آخه ! از طرفی خودم از ترس سربازی باید هر چه زودتر یه فکری به حال این وضعم بکنم ! خلاصه یک وضعیت همچین شلم شوربایی هم هست خداوکیلی این روزگار چه پدرسوخته اون موقعی که بیکاری هیچ فیلمی ، هیچ سریالی هیچ برنامه ای ، هیچی سرگرمی ای ، اصلاً انگار عقلت پاره سنگ برمیداره ولی تا میری درس بخونی انگار دنیا بسیج میشه تا این کله بیصاحاب از روی دفتر کتاب برداره بره سراغ الافی
این روزا اتفاق های دیگه هم در جریان هست مثلاً با دوستم داشتم صحبت میکردم یه مقداری جو حرفاش منفی بود آخر من اعصابم خورد شد گفتم یعنی میگی حالا ما بمیریم گفتش : نه نمیگم نا امید باش
گفتم پس چی میگی ؟ مثال زد برام که مثلاً عسلویه بزرگترین بنگاه تجاری ایران هست اونجا اصلاً پول ریخته هیچ میدونستی مثلاً چرثقیل های کل عسلویه مال کیه مال فلانی هست ! منو میگی همینجوری چشم 4 تا شد !
بعد پول هاییی اونجا رد و بدل میشه در مقابل پولهایی که ما ازش صحبت میکنیم هیچه !
میگفتش حالا اینا مهم نیست درستو که خوندی وقتی شرکت زدی مجبور شدی هر ماه 3 میلیون چک پاس کنی تازه متوجه میشی مشکل اصلاً یعنی چی ‍!
تازه این اوقاتی که داری روزهای خوبت هستن معنی استرسو وقتی رفتی تو کار متوجه میشی ، ولی حقیقتش نمیگم دستم به کار رفته من از اونهایی هستم که خیلی وسواس .و استرس دارم روی کار عملی ،و به خاطر وسواسم یه مقدار کارم رو دیرتر از بقیه هم انجام میدم تو کارگاه و آزمایشگاه هم همین وضع رو دارم ولی بیفتم رو دور یعنی از کارم مطمئن بشم میترکونم ! یعنی منفجر میکنم رکورد میزنم ، تا چند سال پیش کسی فکر نمیکرد ....بگذریم خلاصه ما باید آملی بودن خودمون رو یجوری نشون بدیم دیگه (تعصب در حد لالیگا :d)
امید به خدا دارم ، عزت و بزرگی رو خدا به آدم میده فقط کافی هست اراده کنم و تلاش روزی رو اون میده بهش توکل میکنم دیگه هر چی میخواد بشه بشه
درسته که تو اقتصاد جای ریسک نیست ، جای سعی و خطا نیست ، ولی این که بگی باختی دیگه باختی نه قبول ندارم پسر خاله مادرم 70میلیون بالا آورد رفت تو کار ام دی اف نه تنها تمام بدهی هاش رو پاس کرد بلکه الان وضعش از تمام طلبکاراش هم بهتر هست هر کجا همت باشه نظر خدا هم هست برکت از یک جایی که فکرش رو نمیکنی به زندگیت جاری میشه خلاصه ما هم راضی هستیم به رضای خدا ولی تلاش خودمون رو میکنیم .
----------------------------------------------------------------------------------
نمیخواستم فقط همینجوری سفره دلم رو باز کنم اینا رو گفتم که بگم چه حال عجیب غریبی دارم گاهی آدم از این که باید امیدوار باشه یا نا امید عاجز میشه نمیدونه اصلا ً باید چه حالی داشته باشه !

مستور 10-31-2012 09:53 PM

ساعت یک و نیم بود نشستم پای پی سی تا کمی پست بزنم که موبایلم زنگ زد خواهرم بود همون که چند روز پیش تو خونمون زنبور بچه را گزید
از پشت خط صداش میلرزید و می گفت پاشو بیا خونمون هر چی گفتم چیه نگفت با عجله و در حالیکه توی شهر به شدت باران می بارید خودمو رسوندم در خونش دیدم در خونشونو کندن برای طرح اگو و دارن پر میکنن
پرسیدم چی شده گفت میخواستم ماشینواز تو پارکینگ بیارم بیرون دیدم یک پی کی درب پارکینگ توقف کرده به هرطبقه زنگ زدم گفتن مال ما نیست منم که عجله داشتم میخواستم آزمایش همایون رو برسونم به آزمایشگاه اعصابم خورد بالاخره بعد از 45 دقیقه یک خانم از چند تا آپارتمان اون طرفتر اومد تا ماشینشو برداره بعنوان اعتراض جلو رفتم و مودبانه گفتم آخه خانم این کار از نظر شما صحیحه خانمه میگه حالا چی شده 2 دقیقه رفتم و برگشتم . گفتم خانم 45 دقیقه است رفتی . یکباره گفت رفتم که رفتم دلم خواسته اینجا پارک کنم من گفتم واقعاً که .... آمد پایین و گفت واقعاً که چی و یک چک محکم زد تو گوشم وقتی من نگاه کردم دیدم اثر پنجه هاش مونده بعد خواهرم میگه الان زنگ میزنم داداشم بیاد میگه (خواهرم قزاقستان زندگی میکنه و برای مرخص آمده ایران ولی شوهرش هنوز نیامده )خانمه میگه من شوهرم تو دادگستریه پدرتونو در میاره بعد هم زنگ میزنه به شوهرش و یک پاترول از دادگستری میاد و کلی برا اون خط و نشون میکشه وقتی من رسیدم که شوهر اون خانم از آپارتمان اومد
من حتما از شما شکایت خواهم کرد خیلی وقیحانه فرمودند هر غلطی میتونی بکن از ساعت 3 رفتیم پزشک قانونی آقای دکتر ساعت 6 تشریف آوردند و پس از معاینه گفتند آثاری نمونده گفتم میذاشتین یک دفعه صبح میومدین حتماً دردش هم تموم میشد بالاخره یک پاکت سر به مهر به ما دادند تا فردا بریم از طریق دادگاه پیگیری کنیم نزدیک 6 شب رسیدم خونه گرسنه و خسته این است حکومت سراسر عدل و عدالت خبرای بعدی را به اطلاعتان خواهم رساند


اکنون ساعت 06:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)