پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 02-22-2010 12:54 PM

چه زیباست به خاطر تو زیستن...
 


چه زیباست بخاطر تو زیستن
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛
وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،
زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،
وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛
برای تو می تپد
دوست دارم تا اخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق كنم
زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده
زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده
زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته
نفس كشیدن من تنها با یاد اوری زنده بودن تو امكان پذیر است
همین كه گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تو را میبینم برایم كافی است و قانع
كننده است كه زندگی زیباست
اگر روزی از دیار من سفر كنی با چشمانی نابینا شده از گریستن در نبودت جای
قدمهایت را بر روی سنگفرش خیابان گل باران میكنم....

behnam5555 02-22-2010 01:02 PM

سلام...
 

مثل همان روز نخست امشب سلامت مي کنم
عاشق تر از آن روزها جان را فدايت مي کنم

دريايي چشمان تو مثل همان روز نخست
زيبا و پرآرامش است وقتي نگاهت مي کنم

چشمان تو بيت غزل ابروي تو چون قافيه
چشم تو را مي خوانم و شعري به نامت مي كنم

يك بوسه از لبهاي تو چون جام لبريز از شراب
يكدم نگاهم كن بگو امشب خرابت مي كنم

ورد زبانم نام توست وقتي نمي بينم تورا
باشد- بيا پيشم نشين- كمتر صدايت مي كنم


behnam5555 02-22-2010 01:04 PM

من بي تو ميميرم
 





روزي كه با عشقت بستي به زنجيرم
بازنده من بودم اين بوده تقديرم

خوش باوري بودم پيش نگاه تو
هر دم ز چشمانت خواندم كلامي نو

عشق تو چون برگي در دست طوفان بود
دل كندن و رفتن پيش تو آسان بود

روزي به من گفتي ديگر نميمانم
گفتم كه ميميرم گفتي كه ميدانم

باور نمي كردم هر گز جدايي را
آن آمدن با عشق اين بي وفايي را


behnam5555 02-22-2010 01:06 PM

دلم ا ز عشق گرفت
 


دلم ا ز عشق گرفت
زندگي غنچه‌ي احساس مرا پرپر كرد
بي تو دلتنگ شدم
دلم ا ز عشق گرفت
زندگي وسعت اندوه مرا باور كرد
بي تو افسوس كه گلزار دلم،
همچو پاييز،
بهارانش رفت
دلم ايمانش رفت
مهر و احساس و وفا در من مرد
من در اين فصل خزان، پر از احساس غريب يك برگ
در پي لحظه‌ي مرگ
من رها در بادم چون بهاري آرام
نشنوي فريادم
ماهتاب شب من! درنگاه من چيست؟
اين همه بي مهري، گو گناه من چيست؟
غربت چشمانت، همه از محنت توست
تو رهايم كردي
و ندانستي كه اشكهاي پاكم
همه در حسرت توست
آه ديگه در من، آن دل عاشق دريايي مرد
بي‌وفايي هايت،آرزوهايم را، عاقبت باخود برد
حال من مي‌دانم كه نبايد دل داد
كه نبايد به فريبي دل باخت
در بيابان عمري، در عطش بايد سوخت
و نبايد به سرابي دل بست
جرعه‌ي مهر نبايد نوشيد
باده‌ي عشق نبايد بوسيد
و نبايد به شرابي دل بست
سرنوشت عاشق، عاقبت تنهايي است
روح او مي‌ميرد
دل او مي‌شكند
و گناهش همه بي پروايي است
حال من تنهايم
بار خود را بستي
عهد و پيمان عشق،
همه را بشكستي
جاده يعني رفتن
و سكوت من و تو
راز دل بنهفتن
تو كه رفتي، سفرت خوش
به سلامت باشي
اشك من بدرقه‌ي راهت باد
تو بدان كه زين پس
همچنان پاييزم
از غمت لبريزم
....تا مگر روزي تو،
به سراغم آيي....



behnam5555 02-22-2010 01:08 PM

به تو می ورزم عشق
 


به تو می ورزم عشق

به تو می ورزم عشق
به تو ای عطر گلستان بهار
به تو ای ژالۀ آغشته به رنگ گل سرخ
به تو ای سرخی پاک گل ناز
به تو می ورزم عشق
به تو ای سبزۀ خوابیده در آغوش نسیم
به تو ای آب روان در کف جوی
به تو ای دانۀ باران که به هر گلشن و باغ
صدهزاران گل زیبا به رَهت منتظرند
به تو می ورزم عشق
به تو ای صبح سپید ، به تو ای شام سیاه
به تو ای پهنۀ نورانی صبح
به تو ای دامن پر خون غروب
به تو می ورزم عشق
به تو ای برف سپید
به تو ای پیک نوید
که بهر دانۀ تو
رحمت و لطف خدا پنهان است
به تو می ورزم عشق
به تو ای گلشن رنگین بهار
به تو ای شاخۀ بی شعر خزان
به تو ای شام زمستان بلند
به تو می ورزم عشق
به تو ای سینۀ دریای شمال
به تو ای وسعت دریای جنوب
به تو ای موج پر از خشم و غرور
به تو ای ماهی بازیگر شاد
به تو ای قوی سبکبال سفید
به تو می ورزم عشق
به تو ای کوه چو اندیشه بلند
به تو ای عمری ایستاده بجای
به تو ای مظهر خونسردی و سر سختی و ناز
به تو می ورزم عشق
به تو ای بستر مهتاب بلند
به تو ای اختر چشمک زن دور
به تو ای پیک پر از راز و نسیم
به تو ای ابر پر از اشک فراق
به تو می ورزم عشق
به تو ای شهر قشنگ
به تو ای کوچۀ میعاد غروب
به تو ای خانۀ یک عمر امید
به تو می ورزم عشق
به تو ای برده مرا تا دم دروازه بخت
به تو ای دختر گمگشته در آغوش نسیم
به تو کز حال دلم بی خبری
به تو ، کز عطر گل و شبنم و گل پا کتری
به تو کز هر چه در عالم هست
در نگاه دل من خوبتری
به تو می ورزم عشق
به تو می ورزم عشق

behnam5555 02-22-2010 01:10 PM

یاد تو
 

یاد تو

امشب از یاد تو این خانه بهار است
در و دیوار پر از نقش و نگار است
آسمان غرقه نور است
زمین غرق سرور است
دامن آبی مهتاب ، پر از گوی بلور است
وه چه زیباست خیالت ، همه خوبی همه پاکی
امشب از یاد تو این خانه بهشت است
سر پر از مستی و شور است
دل از عشق تنور است
همه در خون منی ، حیف نگاهم ، زان دو چشمه پر از وسوسه دور است
زورق یاد تو بر موج نگاهم چه فریبا ست
تو ز من دوری و اما
میهمان است خیالت به سرایم
و سرایم چه مصفا ست
باغ پر زمزمه چشم سیاهت
تا سحرگاه ، بر این سوخته باز است
لب من غرق نیاز است
و لبان هوس آموز تو ای با دل من جفت
قصه گوی خوشی و مستی و ناز است
همچو شبهای دگر قصه زلف تو دراز است
چشم من خوش به شبستان نگاهت ، همه سرگرم نماز است
جوی پر زمزمه شعر تو جاریست
و گیاهان امیدم همه سرسبز از این جوی زلالند
همه ره پوی کما لند ، چه گوار است کلام ات
همه شیرینی و شور است ، همه غرقه نور است

عود شعرم در وصف تو ، پر کرده فضا را
مرغ اندیشه من بوسه زده پای خدا را
مهر پاک تو به دنیای می آورده صفا را
حوریان عطر فشانند
ملائک همگی زمزمه خوانند و مرغان بهشتی
به طواف حرم یاد تو اندر طیرانند.
امشب این خانه ، پر از سایه طوبی است
همه ذرات پر از شعر و سرود است
پر از نکهت و عود است
ای پر از نغمه جانبخش تو نیزار وجودم
ای فدای تو همه بود و نبودم
همه شب در نظرم جلوه گری کن
و مرا از همه اوهام بری کن
که بجز یاد تو هرگز نپسندم
که بجز مهر تو هرگز نپذیرم
همه از یاد رخ توست که این خانه بهشت است
همه از یاد دو چشم تو پر از شادی و شور است
همه از شعر تو پر نور و سرور است
عود ، با یاد تو می سوزد و دیریست
دامن آبی مهتاب ،
پر از گوی بلور است

behnam5555 02-22-2010 01:12 PM

دل پر درد ، جسم تشنه
 



دل پر درد ، جسم تشنه ، بی آرام
به بخت تیره صد نفرین فرستادم
به گردون ناسزا دادم
گذشت از پرده های عرش فریادم
بنا های امیدم ریخت ، ویران شد
به اقیانوس جانم سخت طوفان شد
و حتی شاخه ای دست مرا نگرفت
و حتی گلبنی روی مرا ننواخت
دست من کوتاه
چشم حاسد در کمین من
زمان دست مرا نگرفت
تا از بعد دوری ها
زِ گلزار ...
و باز امشب ، چو شبهای دگر
از من تو هستی دور
و من در حسرتت بی تاب


behnam5555 02-22-2010 01:13 PM

خلایق گر نمی دانند
 

خلایق گر نمی دانند ، می دانی که انسانم
چه بود از خلقت من حاصلت یا رب نمی دانم

من آن مهرم که از بی مهری ایام دلتنگم
هزاران جلوه دارم لیک ، زیر ابر پنهانم

دلم گلدان شادی بود و خُرد از ضربت غم شد
گلم در غنچه پرپر گشت تا بشکست گلدانم

چو عکس ماه در آینه امواج لرزانم
چو چشم ابر بر حال گل و گلزار گریانم

زِ شادی ها گریزانم ، زِ بس خو کرده ام با غم
زِ بس خو کرده ام با غم ، زِ شادی ها گریزانم

به یاد دوره شادی به یاد عهد آزادی
سرشک غم زِ مژگان می چکد هر شب به دامانم

زِ لطف و طبع گل در پیش پایم خاک می بوسد
که از روز ازل دَستانسرای هر گلستانم

هزاران نغمه پر شور دارم در گلو ، لیکن
برای هر خس و خاری ، نمی خوانم ، نمی خوانم



behnam5555 02-22-2010 01:15 PM

دیروز
 


دیروز

دیروز می رفتیم و خاکی بودیم،

امروز ماندیم و خاکستری شدیم

راستان رفتند تا راستی نرود

چپ ها هم راست نرفتند.

از سیم های خاردار گذشتیم

اما از زر و سیم های روزگار هرگز

دیروز تیپ و لشکر می زدیم

امروز مانده ایم چه تیپی بزنیم

دیروز روز فدا شدن بود

امروز روز فدایت شوم



behnam5555 02-22-2010 01:16 PM

چرا خاموش می مانی؟
 



دَم ِ مرگم ، ترا پیغام خواهم داد
و ز ِ رفتنم ترا آگاه خواهم کرد
و می دانم که پر اندوه می آیی به بالینم
و با اشک پشیمانی ، همی کوشی به تسکینم
سکوتم را که چندین سال نگشودم
در آنجا باز خواهم کرد
در آنجا جمله یاران را
ز ِ گرد بستر خود دور خواهم ساخت
و تنها با تو در ساعات آخر راز خواهم گفت
رازی تلخ و پر اندوه
از عمری که از کف رفت
و دیگر بار آن را می نخواهم خواست
و دیگر بار آن را می نخواهم دید
برایت باز می گویم ، که با جانم چه ها کردی
و عمری در دلم آتش به پا کردی
برایت باز می گویم ، که سیمرغ غرورم را
به خاک ره کشانیدی
که تنهایم رها کردی
برایت باز می گویم
عذاب آن شب تلخی
که تو در جامه پاک عروسی
حجله گاهی را صفا دادی
و من تا صبحدم خون گریه می کردم
برایت باز می گویم
که هر باری که می دیدم ترا
از خویش می رفتم
برایت باز می گویم
که تنهائی چه آتش ها به جان می زد
چه نیشتر ها به مغز استخوان می زد
برایت باز می گویم غم شب های یلدا را
سکوت بستر بی مونس آغوش تنها را
سپس دست تو را در دست می گیرم
و بر دامان سردت ، دانه ها ی اشک می ریزم
و شعر واپسینم را ، برایت باز می خوانم
و دفتر های شعرم را
به رسم یادگاری ، بر تو می بخشم
و در باران اشکت دیده می بندم
و با مهر تو با خاک سیه همدوش می گردم
پس از من شعر هایم را
چو جان محفوظ خواهی داشت
و با هر شعر من آتش به جانت شعله خواهد زد
و غوغای پشیمانی تو را دیوانه خواهد ساخت
بگو تا زنده هستم
از چه حالم را نمی پرسی؟
چرا از آشنایانم سراغم را نمی گیری؟
چرا یک گام از این سو بر نمی داری؟
چرا یک بار،
از مهری که می دانم به من داری نمی گوئی؟
چرا خاموش می مانی؟
چرا خاموش می مانی؟




اکنون ساعت 09:37 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)