دامن مفشان از من خاکی که پس از من
زین در نتواند که برد باد غبارم |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست |
:41:
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم |
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها |
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را |
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق ومستی
و آنگه برو که رستی از نیستی و هستی |
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین منست |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو |
تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا می داری |
يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين |
تو پنداری که بد گو رفت وجان برد
حسابش باکرام الکاتبین است |
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیارگردهان که گذست اختیار عمر |
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن فدح آینه کردار بیار |
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن از او
اگر امروز نبرده ست که فردا ببرد |
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست |
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم |
ما و می و زاهدان و تقوا
تا یار سر کدام دارد |
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت |
تحصیل عشق و رندی آسان نمد اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است |
ترسم اين قوم كه بر دردكشان مي خندند
بر سر كار خرابات كنند ايمان را |
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامن غم مخور |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
درآ که در دل خسته توان درآيد باز |
بلبلی برگ گلی خوش در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است |
ترسم این قوم که بر درد کشان میخندند
درسر کار خرابات کنند ایمان را |
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست |
تو که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت |
تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد
هشیارگردهان که گذست اختیار عمر |
اکنون ساعت 08:27 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)