دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم |
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار... |
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما سعدی |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد |
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم |
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بازم |
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم |
میرفت خیال تو زچشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندهست |
اکنون ساعت 06:46 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)