نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت غم در دل تنگ من از آن است که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
نی دولت دنیا به ستم میارزد
نی لذت مستیاش الم میارزد |
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران دنیا چون شد |
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه |
سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل
بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمیتوان گفت الا به غمگساران |
هم بلای تو به جان بی قراران میرسد
هم غم عشقت نصیب غمگساران میرسد |
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور |
راهب آفاق شدم با همگان عاق شدم
از همگان میببرم تا که تو از من نبری |
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم |
اکنون ساعت 01:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)