من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه ما پنداشتیم |
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد |
در چنين عهدي که نزديکان ز هم دوري کنند
يار غم بين که از من يک نفس هم دور نيست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
ارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
مومن و کافر بر او یابد گذار
ما ندیدیم اندرین ره دود نار |
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا |
اکنون ساعت 03:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)