http://p30city.net/images/buttons/post_thanks.gif
زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران ره رو حیله هندو ببین |
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام من برسانی |
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد |
عافیت خواهی نظر در منظر خوبان مکن
ور کنی بدرود کن خواب و قرار خویش را |
ماییم و آستانه عشق و سر نیاز
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را از بر خویش جدا می داری |
همچنان امید میدارم که بعد از داغ هجر
مرهمی بر دل نهد امیدوار خویش را |
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
دل که آئینه شاهیست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی |
زلف دل دزدش صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیله هندو ببین |
آیینه ی سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا :53::53::53: |
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار
تا از آن جام زر افشان جرعه ای بخشد به من |
گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل
جرعهای ناخورده شمشیر جفا برداشتی |
ما بیغمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم |
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده جو می بینم |
سوز دل اشک روان، آه سحر ، ناله شب
این همه از نظر لطف شما می بینم |
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم |
زلف تو عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم |
تو مو مببینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو |
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست |
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست |
نکته دوست فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تا کی غم آن خوری که داری یا نی؟
وین عمر به خوشدلی گذاری یا نی؟ |
شب بود شمع بود من بودم و غم
شب رفت شمع سوخت من ماندم و غم |
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست |
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سال ها هست که از دیده من رفتی لیک، دلم از مهر تو آکنده هنوز |
گر بکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم |
مهر تو گر به دل ما افتد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست |
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت |
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
که از آتش دوزخ بودش روی رهایی |
هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه گنهیم |
محتســـب مســـتی به ره دیــــد و گریبــانش گرفـــت
مست گفت:ای دوست،این پیراهن است افسار نیست |
چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قبا گیرم در آغوش |
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند |
من نیز اسیر کمند نظر شدم
|
این دیگه چی بود؟
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق تنها نه از برای من این شور و شر فتاد |
اکنون ساعت 12:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)