گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد ب |
بر او ختم آمده پایان این راه
در او منزل شده «ادعوا الی الله» مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است ح |
لاله در دامن کوه آمد و من بی رخ دوست
اشک چون لالهی سیراب به دامن کردم در رخ من مکن ای غنچه ز لبخند دریغ که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم ژ |
ژاله بر لاله فرود آمده نزديک سحر
راست چون عارض گلبوي عرق کردهي يار غ |
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیدست // ت |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیر و بی منت سپاهی م |
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد ت |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی ب |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را ج |
جگر چون نافه ام خون گشت ، کم ز نیم نمی باید
جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتیم چ |
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست ح |
حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد ل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گناه موسوس شد ص |
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست //و |
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب آوردهام به دیده گهرهای سفته را ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار مـن اسـت ش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد // ت |
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از در به مباركبادم ق |
قطره اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا میشویم // س |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خار خ |
خودت ميدوني عزيزي
عزيزي كه ميگريزي:d تشديد |
مسجد جای بی ادبی نیست آریاناجون;)
یـاد یـاران قدیـمم نرود از دل تنـگ چون هوای چمن از یاد اسیران قفس // ا |
ای کاروان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود م |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا |
با چه حرفی شعر بگم؟
اگه اتفاقی افتاد اول تو رو خبر میکنیم خبری نیست:77: |
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
|
نیفتاده در دست دشمن اسیر بگردش نباریده باران تیر ت |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی ا |
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سـر و دسـتــار نـدانـد کـــه کـــدام انـدازد // ت |
تو را که هرچه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری س |
سـمـن بویـان غبـارغـم چـو بنـشینند بنـشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند // ن |
نه هر بازو که در وی قوتی است بمردی عاجزان را بشکند دست ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور زورمندی ز |
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده ويند دل كند ياد بسازم خنجري نيشش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد |
دود اگر بالا نشیند کسرشآن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون از او بالا تر است ل |
لعل شاهد نشیندیم بدین شیرینی
زلف معشوقه ندیدیم بدین زیبائی کاش یک روز سر زلف تو در دست افتد تا ستانم من از او داد شب تنهائی و |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که ان به // ر |
روز مظلوم اگر شوم و اگر مشعوم است
روز ظالم به یقین تیره تر از مظلوم است ف |
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم // ج |
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد س |
ساز خوش و آواز خوش و بادهی دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی، خبر اینجاست ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست ژ |
اکنون ساعت 02:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)