راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد |
در عهد پادشاه خطا بخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد ومفتی پیاله نوش |
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود روزش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش |
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد |
در بحر فتاده ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد |
در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم |
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد |
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل و دانش او خندند مرغ و ماهی |
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد |
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم |
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست |
تا سر زلف تو در دست نسیم اقتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم |
مرا میبیتی و هردم زیادت می کنی دردم
ترا می بینم و میلم زیادت می شود هردم |
منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام |
من که ملول گشتمی از نفش فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
وضع دوران بنگر ساغر عشرت برگیر
که به هر حالتی این است بهین اوضاع |
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه ای سلامی نه به خامه ای پیامی |
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
توانگر اول درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر |
روی تو مگر آینه ی لطف الهیست؟ حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم |
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم |
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد |
دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را
شد جهان پير همان روز که ما پير شديم |
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم |
می خواه و گل افشان شو از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می گویی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
از جان طمع بریدن آسان بود و لکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن |
اکنون ساعت 08:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)