|
|
behnam5555 |
02-18-2011 09:34 PM |
منوچهری
اَبوالنَّجم احمَدبن قوصبن احمد منوچهری دامغانی ناماور به منوچهری شاعر ایرانی بود.
زندگی
کودکی و جوانی منوچهری در دامغان به تحصیل عربی گذشت، تا این که به خدمت منوچهر قابوس زیاری در طبرستان رسید. پس از مرگ منوچهر قابوس، منوچهری به ری رفت و به خدمت طاهر دبیر رسید که از طرف سلطان مسعود غزنوی در آنجا فرمانروایی داشت. وی از آنجا به دربار غزنه راه یافته، و به ستایشگری سلطان مسعود غزنوی مشغول شد. منوچهری برای جلب حمایت عنصری قصیدهای به نام «لغز شمع» سرود و در آن عنصری را ستایش کرد. در سال ۴۳۲ هجری قمری، منوچهری در حالی که سی و چهار سال داشت درگذشت.
موضوع و قالب شعری
بیشتر شعرهای او دربارهٔ طبیعت است. منوچهری علاوه بر آشنایی به زبان عربی، از دانشهایی چون نحو، پزشکی، ستارهشناسی، و موسیقی آگاهی داشت، و در شعر خود از واژههای خاص این دانشها بهره میبرد. دیوان منوچهری مشتمل بر اشعاری است که در قالب غزل، قصیده، مسمط، قطعه، و ترکیببند سروده شده و موضوعاتی چون ستایش، وصف، و خمریه را در بر میگیرد. منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورده است.
چو از زلف شب بازشد تابها
چو از زلف شب بازشد تابها فرو مرد قندیل محرابها
سپیدهدم، از بیم سرمای سخت بپوشید بر کوه سنجابها
به میخوارگان ساقی آواز داد فکنده به زلف اندرون تابها
به بانگ نخستین از آن خواب خوش بجستیم چون گو ز طبطابها
عصیر جوانه هنوز از قدح همیزد بتعجیل پرتابها
از آواز ما خفته همسایگان بیآرام گشتند در خوابها
برافتاد بر طرف دیوار و بام ز بگمازها نور مهتابها
منجم به بام آمد از نور می گرفت ارتفاع سطرلابها
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس همیزد زننده به مضرابها
و کاس شربت علی لذة و اخری تداویت منها بها
لکی یعلم الناس انی امرو اخذت المعیشة من بابها
|
behnam5555 |
02-18-2011 09:43 PM |
مولانا جلاالدین رومی
مولانا جلاالدین رومی در رسالهی «فیه ما فیه» چنین می گوید:
« یکی به سید برهان الدین محقق گفت مدح تو از فلان کس شنیدم. گفت:
« تا ببینم که آن فلان! چه کس است او را آن مرتبه است که مرا بشناسد و مدح من کند؟ اگر او مرا به سخن شناخته است پس مرا نشناخته باشد چه سخن و حرف و صوت و لب و دهان نماند و این همه عَرَض است، و اگر به فعل شناخته باشد همچنین، ولی اگر به ذات شناخته آنگه دانم که او مدح من تواند کردن و آن مدح از آنِ من باشد و الّا خطاست.»
همچنین است که
« پادشاهی پسری را به رمل آموختن داد و بسیار سعی کرد تا نیکو بدانست. پس پادشاه روزی انگشتری در دست گرفت و گفت:
ای پسر بگو تا چه دارم در دست؟ پسر گفت:
گرد است و کانی است و سوراخی در میان دارد. پادشاه گفت:
نشانها راست دادی حکم کن که چنین چیز، چه باشد؟
پسر بعد از فکر بسیار گفت:
آسیا سنگی باشد! پادشاه گفت:
آخر چندین نشانههای دقیق که عقول در آن حیران می شوند دادی از قوّت تحصیل و دانش، اینقدر عقل نداشتی که آسیا در مشت نگنجد و در دست نتوان گرفت؟!»
همچنین علمای زمان، در علم موی می شکافند و چیزهایی که به ایشان تعلق ندارند می گویند و نیکو می دانند و آنچه مهم است و به ایشان نزدیکتر از همه است و آن خودی او است نمی دانند! یعنی خود را نمی شناسند که پاکند یا ناپاک! که من عرف نفسه فقد عرف ربه. همهی چیزها را بحِل یا به حُرمت حکم کنند که این جایز است و آن ناجایز، این حلال است و آن حرام و خود را ندانند که چیستند! »
|
behnam5555 |
02-18-2011 09:46 PM |
طنز مشروطه
ميرزا علی اکبرخان دهخدا
دهخدا، علاوه بر طنز نوشتاری در شعر طنز نيز بسيار روان و زيبا شعر میسرود.
يکی از معروف ترين و زيباترين اشعار دهخدا که متاثر از ميرزا علی اکبرخان صابراست، به نام « روسا و دولت» با کنايه از وضع استبداد، روسا را در نقش مادرانی نادانو ملت را در نقش کودکی بيمار به شعر درآورده، شعر روسا و دولت، طنزی است تلخ ازدوران مشروطه که هم معرف شيوه طنزدهخدا و هم نشان دهنده اوضاع زمانه و زبان مردماست. دهخدا در اين شعر شاهکار زبانی انجام داده است.
روسا و دولت
خاک به سرم بچه به هوش آمده
بخواب ننه يک سر دوگوش آمده
گريه نکن لولو مياد می خوره
گربه مياد بزبزی رو می بره
- اهه اهه – ننه چته؟ گشنمه
- بترکی، اين همه خوردی کمه؟!
چخ چخ سگه نازی پيشی پيش پيش
لالای جونم گلم باشی کيش کيش
- ازگشنگی، ننه، دارم جون می دم
- گريه نکن فردا بهت نون می دم
- دستم، آخش، ببين چط يخ شده
- تف تف جونم، ببين ممه اخ شده
- سرم چرا آن قده چرخ می زنه؟
توی سرت شيپيشه جا می کنه
خ خ خ خ -جونم چت شده!-هاق هاق
- وای خاله! چشماش چرا افتاد به طاق
آخ تنشم، بيا ببين سرد شده
رنگش چرا، خاک به سرم، زرد شده؟
وای بچم رفت ز کف، رود رود
مانده به من آه و اسف، رود رود!
|
behnam5555 |
02-18-2011 09:50 PM |
سخنان جالب و زیبای بزرگان جهان درباره کوروش کبیر!
پرفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان :
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان كورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و كشورهای مسخر شده كه در گذشته نه تنها وجود نداشت بلكه كاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .
دكتر هانری بر دانشمند فرانسوی - تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی كورش هخامنشی برعكس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود
زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود كه شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می كردند .
آلبر شاندور - كورش بزرگ :
شاهنشاهی ایران كه پایه گذار او كورش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشنونت پی ریزی نشد . بلكه عكس آن صادق است زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد . پارسیها با مساعدت یكدیگر و به یاری پادشاهان مقتدر خود عظمت وشكوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند كه نشانه نبوغ و نژاد پاك آنان است . نژادی كه حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریكی نشان میدهد . آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند كه برای آیندگان نیز خواهد ماند .
ژنرال سرپرسی سایكس :
خوش زبانی او از پاسخی كه در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشكار است. مطالب كتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند كه كورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.
ما نیز میتوانیم بدان ببالیم كه نخستین مرد بزرگ آریائی كه سرگذشت اش بر تاریخ روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است .
ژنرال سرپرسی سایكس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه كورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار كرده ام ، و توانسته ام اندك تعمیری نیز در آنجا بكنم، و در هر سه بار این نكته رایادآورده شده ام كه زیارت آمارگاه اصلی كورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز كوچكی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام كه بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم كه آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست كه از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .
سرپرسی سایكس - تا ایران باستان :
در شاهنشاهی كورش زیبایی - مردانگی - شجاعت - قهرمانیت - عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نكرد . كاری كه اكثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی كه داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افكاری داشت كه به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
كورش یكی از شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان است . او ابتدا پادشاه سرزمین كوچكی بود . ولی پس از مدتی با اراده مصمم و قلبی آكنده از وطن پرستی امپراتوری را در تاریخ بنا نهاد كه در كل جهان بی سابقه بود . این بدین دلیل بود كه تاكنون هیچ كشوری نتوانسته بود اینچنین با صلح و احترام به عقاید دیگران كل خاورمیانه را تصاحب كند . او هیچ گاه
خوشگذران و تن آسایی نكرد .
هیچ گاه مغرور نشد و همیشه به یاد خداوند خود بود و برای احترام به مزدا حیواناتی را نثار می كرد . كاساندان دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود كه از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر و اجدادش در
چند نسل شاه پارسیان بودند .
كورش در شوخ طبی و انسانیت سرآمد زمان خود بود . من سه بار تا كنون موفق شده ام آرامگاه این ابر مرد آریایی را زیارت كنم و خداوند را برای این توفیق سپاس میگویم .
افلاطون - قوانین ( 477 تا 347 پیش از میلاد ) :
پارسیان در زمان شاهنشاهی كورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند . از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند . در زمان او ( كورش بزرگ ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند وآنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی میكردند .
مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند ازاین رو در موقع خطر به یاری آنان میشتافتند و در جنگها شركت میكردند . از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان راهمراهی میكرد و به آنان اندرز میداد . آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام میگرفت
هرودوت – تاریخ هرودو ت( 484 تا 425 پیش از میلاد ) :
هیچ پارسی یافت نمی شد كه بتواند خود را با كورش مقایسه كند . از اینرو من كتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تاكردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود .
كورش سرداری بزرگ بود . در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی كه زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش مینمودند . سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال میكردند .
هارولد لمب دانشمند امریكایی - كورش بزرگ :
در شاهنشاهی ایران باستان كه كورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به كردار نیك - گفتار نیك - پندار نیك سوگند یاد میكردند كه طرفدار ملت و كشورشان باشند و نه خودشان . كه این امر در صدهها نبرد آنان به وضوح دیده میشود كه خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ كیان كشورشان می تاخته است .
گزنفون – كوروپد ا ی ( 445 پیش از میلاد ) :
مهمترین صفت كورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند میكرد . این رسوم و دینداری آنان هنوزدر زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل میشود . از صفتهای برجسته دیگر كورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فكر كردیم كه چرا كورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود . سه دلیل را برایش پیدا كردیم . نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از كودكی بوده است .
كورش نابغه ای بزرگ - انسانی والا منش - صلح طلب و نیك منش بود . او دوست انسانها و طالب علم و حكمت و راستی بود . كورش عقیده داشت پیروزی بر كشوری این حق را به كشور فاتح نمیدهد تا هر تجاوز و كار غیر انسانی را مرتكب شود .
او برای دفاع از كشورش كه هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار میگرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت كه سابقه نداشت . او در نبردها آتش جنگ را متوجه كشاورزان و افراد عام كشور نمی كرد . او ملتهای مغلوب راشیفته خود كرد به صورتی كه اقوام شكست خورده كه كورش آنان را از دست پادشاهان خودكامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند . او برترین مرد تاریخ - بزرگترین - بخشنده ترین - پاك دل ترین انسان تا این زمان بود .
كنت دوگوبینو فرانسوی - ایران باستان :
شاهنشاهی كورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت . او به راستی یك مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت كه تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد .
نیكلای دمشقی
كورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر كس دیگر آگاهی داشت . این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود .
پرفسور كریستن سن ایران شناس - استاد زبان اوستایی و پهلوی :
شاهنشاه كورش بزرگ نمونه یك پادشاه "جوان مرد" بوده است . این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده میشده . در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان كشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده . كه این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است .
آلبر شاندور فرانسوی - شاهنشاهی كورش بزرگ :
كورش یكسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود . برای كسی كه دشمن خودش بود . او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینكه ثابت كند كه هدف فتح و جنگ و كشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی كه ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود . او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد . در همین حین كتیبه های شاهان همزمان او حاكی از برده داری و تكه تكه كردن انسان های بیگناه و بریدن دست و پای آنان خبر میدهد .
پرفسور گیریشمن - ایران از آغاز تا اسلام :
كمتر پادشاهی است كه پس از خود چنین نام نیكی باقی گذاشته باشد . كورش سرداری بزرگ و نیكوخواه بود . او آنقدر خردمند بود كه هر زمانی كشور تازه ای را تسخیر می كرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود . او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و كشتار نمی كرد . ایرانیان كورش را پدر و یونانیان كه سرزمینشان بوسیله كورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند میخوانند.
كنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران ( مورخ فرانسوی ) :
تا كنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را كه كورش در تاریخ جهان باقی گذاشت - در افكار میلیونها مردم جهان بوجود آورد . من اذعان میدارم كه اسكندر و سزار و كورش كه سه مرد اول جهان شده اند كورش در صدر انها قرار دارد . وتا كنون كسی در جهان بوجود نیامده است كه بتواند با او برابری كند و او همانطور كه در كتابهای ما آمده است مسیح خداوند است . قوانینی كه او صادر كرد در تاریخ آن زمان كه انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود
ویل دورانت - تاریخ تمدن ویل دورانت - مشرق زمین :
كورش از افرادی بوده كه برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در كشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شكست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود . بهمین دلیل یونانیان كه دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسكندر مینامند . او كرزوس را پس از شكست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود . كورش سرداری بود كه بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
كلمان هوار - تمدن ایرانی :
كورش بزرگ در سال 550 قبل از میلاد بر اریكه پادشاهی ایران نشست . وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت كه تا آن روزگار كسی به دنیا ندیده بود . كورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود . او اقوام مختلف را مطیع خود كرد . او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی كرد . برای احترام به مردمان كشورهای دیگر معابدشان را بازسازی كرد . وی پیرو دین یكتا پرستی مزدیسنا بود . ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود .
مولانا ابوالكلام احمد آزاد فیلسوف هندی -كورش بزرگ ( عباس خلیلی ) :
كورش همان ذوالقرنین قرآن است . وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و كردار نیك را به مردمان ایران و جهان هدیه داد . سنگ نگاره او با بالهای كشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد .
دیودوروس سیسولوس ( 100 پس از میلاد ) :
كورش پسر كمبوجیه و ماندان در دلاوری و كارآیی خردمندانه حزم و سایر خصائص نیكو سرآمد روزگار خود بود . در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی كم نظیر و در كردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میكرد . پارسیان او را پدر می خواندند .
دكتر جهانگیر اوشیدری - دانشنامه مزدیسنا :
كورش به سال 559 قبل از میلاد بر اریكه شاهنشاهی بنشست و در سال 529 قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شكست خورده بامهربانی رفتار كرد و اسیران یهودی را كه بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد كرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر كرد كه معبد اورشلیم را كه بخت النصر ویران كرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی كنند . كورش را در پارسه گرد كه امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاك سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیكی ستایش كرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار - شجاع - با فتوت - با عزم و اراده - با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .
اخیلوس ( آشیل ) شاعر نامدار یونانی - تراژدی پارسه :
كورش یك تن فانی سعادتمند بود . او به ملل گوناگون خود آرامش بخشید . خدایان او را دوست داشتند . او دارای عقلی سرشار از بزرگی بود.
|
behnam5555 |
02-18-2011 10:04 PM |
با 4 كلاهبردار نابغه آشنا شوید
همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبودهاند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسی آن راانجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند.
.كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند.. بودهاند كسانی كه در دنیاچیزهایی را جعل كردهاند كه عقل جن هم به آن نرسیده. البته ما در تاریخ كشورمان هیچوقت از این كارها نكردهایم!
این نوشته كاملا جدی است.
خواهشمندیم این چیزها را یاد نگیرید و برای یكبار هم شدهاگر چیزی هم بدآموزی داشت شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آنرا به یك متن آموزنده تبدیل كنید. مثلا اگر كسی میدان آزادی یا تخت جمشید را فروخت یاچیزی را جعل كرد، یا خلاصه از اینجوركارها! تعجب نكنید.
قبلا از این اتفاقها افتاده است. مثلا فروش برج ایفل!
1- ویكتور لوستیگ - Victor Lustig
سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبانزنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقطدر كشور آمریكا، مردی كه میتوانست زیركترین قربانیانش را نیز گول بزند،در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد ودر سال 1960 به آمریكا رفت.
سالی كه بازار سهام به شدت رشد میكرد و به نظر میرسید كه همه روزبهروزپولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود كه از این موضوع سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود،ویكتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ایفل!
ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ویكتوررسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد وهزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.
دینگ! زنگی در سر ویكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد ومداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست وتلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف رابه جلسهای دولتی و محرمانه در هتل كرئون (creon) كه محلی شناخته شده برایقرارهای دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند.
ویكتور برای آنها توضیح داد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است وتأمین هزینههای نگهداری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابرایناو از طرف دولت مأموریت دارد كه در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند واز میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویكتورتأكید كرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود.
این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج بهخاطراینكه با ساختمانهای دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت.
چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتوربه دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛مردی كه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد!
آندره پویسون (Andre poisson).
در بین آن شش نفر، آندره كمسابقهترین بود وامیدوار بود كه با برنده شدن در این مناقصه، یكشبه ره صدساله را طی كند وكلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود.
ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست.
اما همانطور كه تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمند ساده بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته استایشان را برنده كند و...
آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد!
فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوتینگ كیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی كه در یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!
2-هان ون میگهرن (Han Van Meegeren)
نقاش و كپیكننده آثار هنری، باهوشترین و زبردستترین جاعل تابلوهای نقاشی، مردی كه سر نازیهای آلمانی كلاه گذاشت، مردی كه اگر كلاهبردارنمیشد، بیشك یكی از مهمترین نقاشان قرن بیستم بود، در سال 1889 در هلندبه دنیا آمد.
از كودكی عاشق رنگها بود و در جوانی با تأثیر از نقاشیهای دوره طلایی هلند، تابلوهای زیادی خلق كرد..
اما منتقدان، آثار او را بیروح و تقلیدی و تكراری نامیدند و میگهرنسرخورده از این برخورد و برای اثبات تواناییهایش به منتقدان تصمیم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلایی همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورمیه را كپی كند.
میگهرن با پشتكار زیاد فرمول رنگهای قدیمی و نحوه ساخت بومهای آن زمان را پیدا كرد.
او كار را شروع كرد و آنقدر ماهرانه این كار را انجام داد كه تیزبینترین كارشناسان نیز از تشخیص بدلی بودن آثار ناتوان بودند و میگهرن با اطمینان كامل، در نقش یك دلال، تابلوهایش را بهعنوان آثار كشفشده دوره طلایی به مجموعهداران و گالریها فروخت. در همین دوران بود كه اروپا درگیر جنگ جهانی دوم شد.
یكی از مشتریان پر و پا قرص او، مارشال گورینگ از سران درجه اول حزب نازیآلمان بود كه علاقه فراوانی به آثار نقاشان هلندی داشت و تعداد زیادی ازكارهای میگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد.
اما زمانه بازی دیگری را در سر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند ومیگهرن به جرم فروش میراث فرهنگی هلند به نازیها بازداشت و در دادگاه متهم به خیانت به وطن شد كه مجازاتش اعدام بود.
میگهرن در دادگاه واقعیت را ابراز كرد، اما هیچكس حرفهایش را باور نكرد. تابلوهای جعلی در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبینی قرار گرفت و همگی براصل بودن آنها صحه گذاشتند.
هیچكس باور نمیكرد كسی بتواند با چنین دقت و ظرافتی این آثار را جعل كند. میگهرن از دادگاه درخواست كرد كه وسایل مورد نیازش را در اختیارش بگذارندتا در حضور همه یكی از آثار دوره طلایی جعل كند!
میگهرن از اتهام خیانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنری به زندان محكوم شد و چند سال بعد درگذشت.
میگهرن بهعنوان یك كلاهبردار در كار خود موفق بود، اما مشتری اصلی اوگورینگ از او زیركتر بود. اسكناسهایی كه گورینگ در ازای تابلوها به میگهرن میداد همگی تقلبی بودند!
3- فرانك ویلیام آباگنیل (Frank William Abagnale )
صاحب كلكسیونی از انواع كلاهبرداریها، قاضی، خلبان، جراح و استاد دانشگاه!
و كسی كه زندگیاش دستمایه ساخت فیلم «اگه میتونی منو بگیر» شد، در سال 1948 در آمریكا به دنیا آمد.
وقتی او 14 ساله بود، پدر و مادرش از یكدیگر جدا شدند و این ضربه روحی بزرگی برای فرانك بود.
دو سال بعد از خانه فرار كرد و به نیویورك رفت و در آنجا بود كه فهمید برای امرار معاش چارهای بهجز كلاهبرداری ندارد.
پس از مدت كوتاهی او به یكی از حرفهایترین جاعلان چك بدل شد و چنان در كار خود مهارت پیدا كرد كه هیچ بانكی قادر به تشخیص جعلی بودن چكهای او نبود.
فرانك برای آنكه بتواند بدون پرداخت پول بلیت با هواپیما سفر كند، با جعل كارتهای شناسایی و مدرك خلبانی، خود را به عنوان خلبان خط هوایی پانامریكن جا زد و از امتیاز خلبانها برای مسافرت مجانی استفاده كرد.
این موضوع لو رفت، اما قبل از آنكه دست پلیس به او برسد، به شهر جورجیا فرار كرد و با هویت جعلی تازهای، به عنوان یك دكتر در یك آپارتمان ساكن شد.
از قضا در همسایگی فرانك یك دكتر واقعی زندگی میكرد و به فرانك پیشنهاد داد تا در بیمارستان شهر مشغول به كار شود وفرانك این پیشنهاد را پذیرفت و 11ماه به عنوان متخصص جراحی اطفال در آنبیمارستان به درمان بیماران پرداخت!
پس از آن به شهر لوئیزیانا رفت و با جعل مدرك حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلی لوئیزیانااستخدام شد. او پس از چندماه توسط یكی از فارغالتحصیلان واقعی هارواردشناخته شد، اما قبل از آنكه دستگیر شود، از آنجا به ایالت یوتا گریخت و باجعل مدرك دانشگاه كلمبیا، در دانشگاه بریگام در رشته جامعهشناسی شروع به تدریس كرد!
او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگیر شد وزمانی كه پلیس فرانسه این موضوع را اعلام كرد، 26 كشور خواستار محاكمه اودر كشورشان شدند!
فرانك به آمریكا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محكوم شد، ولی پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.
فرانك آباگ نیل هماكنون بهعنوان كارشناس خبره جعل اسناد و چك با پلیس آمریكا همكاری میكند و با تأسیس شركت آباگنیل و شركا به بانكها نیز مشاوره میدهد!
4-حسین.ك (hoseyn.k)
كلاهبردار وطنی، مردی كه كاخ دادگستری را فروخت، حدود 70 سال پیش در شهریار متولد شد.
ح.ك مردی بیسواد ولی باهوش بود و بیتردید اگر تحصیلات مناسبی داشت، به یكی از بزرگان ادب و علم كشور بدل میشد. اما او از جوانی به راهی غیر از آن كشیده شد.
حسین.ك با كلاهبرداریهای كوچك روزگار میگذراند، اما این كارها برای مردی با هوش او كارهایی كوچك محسوب میشدند.
تا اینكه یك روز طعمه بزرگترین كلاهبرداری خود را در جلوی در سفارت انگلیس شكار كرد؛
دو توریست آمریكایی كه به دنبال خرید یك هتل در ایران بودند.
ح.ك آنها را به دفترش كه در خیابان گیشا بوددعوت كرد و در آنجا به آنها پیشنهاد خرید یك ساختمان بزرگ و مجلل را به قیمت بسیار مناسب داد.
این ساختمان، كاخ دادگستری بود كه در خیابان خیام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستری از آن استفاده میشود. قرار بازدید از كاخ برای فردای آن روز گذاشته شد و ح.ك همان روز عصر به آنجا رفت و با تطمیع اتاقدار وزیر وقت دادگستری، دفتر كار وزیر را برای مدت یكساعت اجاره كرد.
فردای آن روز قبل از آمدن مشتریها، 200 جفت دمپایی پلاستیكی تهیه كرد و جلوی در اتاقهای كاخ كه یك ساختمان اداری محسوب میشد و در آن ساعت خالی بود، گذاشت. به اتاق وزیر رفت و منتظرشكارهایش شد.
آمریكاییها سروقت آمدند و ح.ك به عنوان صاحبآن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتی مشتریها درخواست دیدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاییها،آنها را منصرف میكرد.
مشتریان ساختمان را پسندیدند و به پول رایج آنزمان 500 هزار تومان به ح.ك پرداخت كردند و خوشحال از این معامله پرسود،برای تحویل ساختمان 10 روز دیگر مراجعه كردند.
اما همانجا بود كه فهمیدند چه كلاه بزرگی بر سرشان رفته است.
ح.ك همان روز معامله، به مصر فرار كرد و بعد ازچند ماه زندگی در آنجا، به ایران بازگشت. اما در ایران بازداشت و به زندان محكوم شد و چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامی فوت كرد.
ح.ك یك كلاهبردار ذاتی بود،حتی در زندان!
او تلویزیون زندان را به یكی از زندانیان به قیمت 100 تومان فروخت و وقتی آن زندانی بعد از آزادی تلویزیون را زیر بغل زد و میخواست آن را با خود ببرد، فهمیده بود كه چه كلاهی بر سرش رفته ومضحكه بقیه شده است.
|
behnam5555 |
02-18-2011 10:07 PM |
سخن بزرگان
" نامخفت دهندگان را نمی خواستم و خفت کشندگان را ، می خواستم نام تو را بدانم ،و تنها نامی که می خواستم و ندانستم .
" احمد شاملو
" میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی دارهکه می شکننت ، نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ، تو کوله بارت عشق می ذارمکه بگذری ، قلب می ذارم که جا بدی ، اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ کهبدونی بر می گردی پیش خودم .
" احمد شاملو
" همه لرزش دست و دلم از آن بود ، که عشق پناهی گردد ، پروازی ، نه گریزگاهی گردد .
"احمد شاملو
" زندگیرا از نخست برای من بد ترجمه کرده اند ، زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد، یکی بدبختی مطلق معنی کرد ، یکی درد درمان ناپذیرش خواند ، و سرانجامیکی رسید و گفت : زندگی به تنهایی ناقص است تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمیشود ."
احمد شاملو
" نه دررفتن حرکت بود ، نه در ماندن سکون ، شاخه ها را از ریشه جدایی نبود ، وباد سخن چین با برگ ها رازی چنان نگفت که به شاید ، دوشیزه عشق من مادریبیگانه است ، و ستاره پر شتاب بر مداری معیوس جاودانه می گردد .
" احمدشاملو
" نامخفت دهندگان را نمی خواستم و خفت کشندگان را ، می خواستم نام تو را بدانم ،و تنها نامی که می خواستم و ندانستم .
" احمد شاملو
" مسلمان بودن تنها در نماز خواندن نیست ... کسی که ظلم را می بیند و مبارزه نمی کند ، مسلمان نیست !
" دکتر علی شریعتی
"نیازهمیشه زاده نقص نیست ، زاده فقر نیست ، نیازهایی هست که زاده کمال است واقتضای غنی . آن که زیبایی دارد ، در جستجوی نگاه آشنایی است که بدان عشقبورزد و آن که غنی است نیازمند یافتن نیازمندی که بدان ببخشد !
" دکتر علی شریعتی
"دو زندانی که از تاریکی و تنگنا به ستوه آمده اند ، آهنگ فرار دارند : یکی به " آن جا " و دیگری به " هرجا"...
" دکتر علی شریعتی
"من ازدو کار متنفرم: نالیدن و از خود دفاع کردن ! شجاع به همدرد نیازمند نیست ومرد پاک را زندگی و زمان تنها نمی گذارد ! زندگی اش از او دفاع می کند . پلیدان، هرگز پاکدامنی را نمی توانند آلوده کنند، هر چند اگر سنگ را بسته وسگ ها را رها کرده باشند!
" دکتر علی شریعتی
" قلمم را بشکنید، زبانم را ببرید و لبهایم رابدوزید، حسرت یک آخ را بردلتان می گذارم!
" دکتر علی شریعتی
|
behnam5555 |
02-18-2011 10:20 PM |
شعری متفاوت و سرشار از معنی از دکتر شریعتی
رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو، زمین گاهوارهای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام رامادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد
باتو، دریا با من مهربانی می کند
باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه میزند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوان مرا شانه می زند
باتو، من با بهارمی رویم
باتو، من در عطر یاس هاپخش می شوم
باتو، من در شیره ی هرنبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای مناند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خوبه کینه می فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بیتو، من با بهار می میرم
بی تو، مندر عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، منزندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد میبرم
بی تو، من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سرراه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.
|
behnam5555 |
02-18-2011 10:26 PM |
پادشاه و کنیز زیبا
در روزگارهای پیش ، پادشاهی برای شکار به بیابان و صحرا رفت در شکارگاه ، چشمش به کنیزکی زیبا افتاد و دلش سرشار از عشق او شد . شاه ، برای شکار و صید رفته بود ، ولی کنیز دل و جان او را شکار کرد .
شاه چون ثروت و قدرت بسیار داشت ، پول و طلای زیاد در این راه داد ، آن کنیز را خرید و به کاخ خویش آورد .
طولی نکشید که آن کنیزک ، در کاخ او بیمار و رنجور شد و زردروی شد . به طوری که شاه از غم او بسیار افسرده کردید . او چندین پزشک ماهر را که می شناخت ، برای درمان او طلبید . ولی هر چه آن ها مداوا کردند نتیجه نداشت . هــر چــه کــردنــد از عـــــلاج و از دوا
گــشت رنــج افــزون و حـــاجت نــاروا
آن کــنیزک از مــرض چون مــوی شد
چشم شاه از اشک خون چون جوی شد
آری غافل مباش که وقتی مست نعمت شدی بدان که روزی آن نعمت از دست می رود و به جای خوشی ناخوشی ممکن است به تو روی آورد
. از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بـادام خشکـی می نـمود
شاه ، از درمان پزشکان مایوس شد . سراسیمه به به محراب عبادت شتافت ، و شروع به راز و نیاز با خداوند کرد . او اشک بسیار ریخت و شفای کنیزگ را از خدای بزرگ طلبید .
چون برآورد از میان جان خروش
انـدر آمـد بـحر بخشـــایش بجوش
در این حال خواب او را ربود . در عالم خواب ، پیرمردی را دید . پیر مرد به او مژده داد که دعایت مستجاب شد و بزودی حکیم و پزشک باهوشی نزد تو می آید و کنیز را درمان می کند .
شاه وقتی از خواب بیدار شد ، بسیار شاد گردید و در انتظار آمدن چنین پزشک حکیمی قرار گرفت . طولی نکشید که انتظار به سر رسید و نگاه پادشاه از دور به آن پزشک حکیم افتاد . او درعوض دربانان خود ، به پیشواز او رفت .
از خــــــدا جوییـــم تـــوفیــق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
آری شاه دریافت که روی آوردن به سوی خدا از روی اخلاص ، کارساز و نتیجه بخش است ، شکر و سپاس خود را به درگاه خدا ابراز نمود .
شاه ، جریان بیماری کنیزک و توفیق نیافتن پزشکان را در درمان او ، برای پزشک حکیم بازگو نمود او را برای مداوا ، نزد کنیزک برد .
پزشک پس از معاینات بالینی ، دریافت که بیماری او جسمی نیست ، بلکه روحی است و درد او ؛ درد عشق است :
عــلت عــاشق زعلت هــا جــدا است
عــشـق اســطرلاب اسرار خــدا است
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتــــــــاب آمــــــــد دلیـــــــل آفتــــاب
گــر دلیلت بایـــــد از وی رومتـــــاب
پزشک حکیم ( غیبی ) پرسشهایی از کنیزک نمود و هنگام پرسش و پاسخ ، نبض کنیزک در دست پزشک حکیم بود . او از دیار و خویشان و دوستان او سوال می کرد و کنیز به تمام این سوالات پاسخ می داد ، تا اینکه پزشک حکیم از شهر سمرقند ، سخن به میان آورد و ناگهان دریافت که نبض کنیزک ، حالت عادی خود را از دست داده و رنگ او سرخ و زرد می شود .
پزشک از خیابان ها و کوچه های سمرقند ، سوال کرد . وقتی از کوچه « غاتفر » و ساکنان آن ، سخن به میان آمد ، ضربان نبض کنیزک شدت یافت و به این ترتیب پزشک دریافت که او به درد جانکاه عشق « زرگر سمرقندی » ، که در کوی غاتفر سکونت دارد ، گرفتار است . بیماری کنیزک را پیدا کرد و جریان را به شاه گفت و از همین طریق او را درمان کرد
|
behnam5555 |
02-18-2011 11:07 PM |
آیا میدانید....
1) يک سوسک حمام ميتواند 9 روز بدون سر زندگي کند تا اينکه از گرسنگي بميرد.
2) يک کوروکوديل نميتواند زبانش را بيرون در بياورد.
4) حلزون ميتواند 3 سال بخوابد.
5) به طور ميانگين مردم از عنکبوت بيشتر ميترسند تا از مرگ!
6) اگر جمعيت چين به شکل يک صف از مقابل شما راه بروند، اين صف به خاطر سرعت توليد مثل هيچوقت تمام نخواهد شد.
7) خطوط هوايي آمريکا با کم کردن فقط يک زيتون از سالاد هر مسافر در سال 1987 توانست 40000$ صرفهجويي کند.
8) ملت آمريکا بطور ميانگين روزانه 73000 متر مربع پيتزا ميخورند.
9) چشمهاي شترمرغ از مغزش بزرگتر است.
10) بچهها بدون کشکک زانو متولد ميشوند. کشککها در سن 2 تا 6 سالگي ظاهر ميشوند.
11) کوبيدن سر به ديوار 150 کالري در ساعت مصرف ميکند.
12) پروانهها با پاهايشان ميچشند.
13) گربهها ميتوانند بيش از يکصد صدا با حنجره خود توليد کنند در حاليکه سگها کمتر از 10 تا!
14) ادرار گربه زير نور سياه ميدرخشد.
15) تعداد چينيهايي که انگليسي بلدند، از تعداد آمريکاييهايي که انگليسي بلدند، بيشتر است!!
16) دوئل کردن در پاراگوئه آزاد است به شرطي که طرفين خون خود را بر گردن بگيرند.
17) فيلها تنها حيواناتي هستند که نميتوانند بپرند.
18) هر بار که يک تمبر را ميليسيد 10/1 کالري انرژي مصرف ميکنيد.
19) فورييه 1865 تنها زماني بود که ماه کامل نشد.
20) کوتاهترين جمله کامل در زبان انگليسي I am است.
21) اگر عروسک باربي را زنده تصور کنيد سايزش 33-23-39 و قدش 2 متر و 15 سانتيمتر خواهد بود با گردني 2 برابر بلندتر از يک انسان نرمال.
22) تمام خرسهاي قطبي، چپ دست هستند.
23) اگر يک ماهي قرمز را در يک اتاق تاريک قرار دهيد، کم کم رنگش سفيد ميشود.
24) اگر به صورت مداوم 8 سال و 7 ماه و 6 روز فرياد بزنيد، انرژي صوتي لازم براي گرم کردن يک فنجان قهوه را توليد کردهايد.
25) در مصر باستان افراد روحاني تمام موهاي بدن خود را ميکندند حتي ابروها و موژهها.
26) کوتاهترين جنگ در تاريخ در سال 1896 بين زانزيبار و انگلستان رخ داد که 38 دقيقه طول کشيد.
27) در 4000 سال گذشته هيچ حيوان جديدي رام نشده است.
28) هيچوقت نميتواني با چشمان باز عطسه کني.
29) تعداد انسانهايي که به وسيله خر کشته ميشوند، از انسانهايي که در سانحه هوايي ميميرند بيشتر است.
30) چشمهاي ما از بدو تولد همين اندازه بودهاند، اما رشد دماغ و گوش ما هيچوقت متوقف نميشوند
|
behnam5555 |
02-26-2011 06:56 PM |
سیمین بهبهانی
بانوی غزل ایران
تسکین
ن یمه شب در بستر خاموش سرد
ناله کرد از رنج بی همبستری
سر ، میان هر دو دست خور فشرد
از غم تنهایی و بی همسری
رغبتی شیرین و طاقت سوز و تند
در دل آشفته اش بیدار شد
گرمی خون ، گونه اش را رنگ زد
روشنی ها پیش چشمش تار شد
آرزویی ، همچو نقشی نیمه رنگ
سر کشید و جان گرفت و زنده شد
شد زنی زیبا و شوخ و ناشناس
چهره اش در تیرگی تابنده شد
دیده اش در چهره ی زن خیره ماند
ره ، چه زیبا و چه مهر آمیز بود
چنگ بر دامان او زد بی شکیب
لیک رویایی خیال انگیز بود
در دل تاریک شب ، بازو گشود
وان خیال زنده را در بر گرفت
اشک شوقی پیش پای او فشاند
دامنش را بر دو چشم تر گرفت
بوسه زد بر چهره ی زیبای او
بوسه زد ،اما به دست خویش زد
خست با دندان لب او را ، ولی
بر لبان تشنه ی خود نیش زد
گرمی شب ، زوزه ی سگ های شهر
پرده ی رؤیای او را پاره کرد
سوزش جانکاه نیش پشه ها
درد بی درمان او را چاره کرد
نیم خیزی کرد و در بستر نشست
بر لبان خشک سیگاری نهاد
داور اندیشه ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته ی مغشوش او
پیش او ، بنوشته طوماری نهاد
وندر آن طومار ، نام آن کسان
کز ستم ها کامرانی می کنند
دسترنج خلق می سوزند و ، خویش
فارغ از غم زندگانی می کنند
نام آنکس کز هوس هر شامگاه
در کنار آرد زنی یا دختری
روز ، کوشد تا شکار او شود
شام دیگر ، دلفریب دیگری
او درین بستر به خود پیچید مگر
رغبتی سوزنده را تسکین دهد
وان دگر هر شب به فرمان هوس
نو عروسی تازه را کابین دهد
سردی ی تسکین جانفرسای او
چون غبار افتاد بر سیمای او
زیر این سردی ، به گرمی می گداخت
اخگری از کینه ی فردای او
|
اکنون ساعت 06:53 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)