مصرع اولش یادم رفته
بر صلیب عشق دارم کرده ای خسته ام زین عشق داغونم نکن |
نقل قول:
خسته ام این شعرم بود... |
چرا من امروز که حوصله ندارم همه دارن منو اذیت میکنننننننننننننننن{قیژه}
خسته ام از لبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری |
شمع شبهای سیه بودی و لبخند زنان
با نسیم دم اسحار هم آغوش شدی |
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد |
به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم |
دل میرود زدستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
که وصال هم بلای شب انتظار دارد |
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند |
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد |
در وصل هم زعشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم |
احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تا بدانی چه می کشم |
با عقل آب و عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم |
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دلنگران است که بود |
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران |
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت |
ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم |
بی تو ای سرو روان با گل و گشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم |
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است |
ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی ست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را؟ |
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی |
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟ همچو بر صفحه ی گل قطره ی باران بهاری! |
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم |
دلم بس ناله های زیر دارد فلک بر گردنم زنجیر دارد مگر دیدار ما قیامت که تهران خاک دامن گیر دارد :53::53::53: |
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن می بویم |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را |
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به دلش خیاله خاموشی نیست |
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما |
تو را گم ميكنم امروز و حالا لحظه هاي من
گرفتار سكوتي سرد و سنگينند و چشمانم كه تا ديروز به عشقت مي درخشيدند نميداني چه غمگينند |
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست |
یکی می پرسید اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم برای آنکه باید باشد و نیست |
سوالهاست ز رازم رقیب پرده در تو را
که گر سکوت نورزد یکی جواب ندارد |
مجلس خوش کن از آن دو پاره چوب عود را درسوز و بربط را بکوب این ننالد تا نکوبی بر رگش وان دگر در نفی و در سوزست خوب |
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است |
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم که پیش چشم بیمارت بمیرم .. .. چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم |
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریهء سحرگاهم ده در راه خود اول ز خودم بیخود کن بیخود که شدم ز خود بخود راهم ده |
من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش میآید صفیرم |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
اکنون ساعت 03:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)