تو وفا با دگران كن كه من سوخته دل
زنده از بهر همينم كه جفاي تو كشم |
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندهست |
تو که درد دل دیوانه ی من می دانی
چنـد دور از تو خورم خون جگر پنهانی |
يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا,
يار تويى غار تويى خواجه نگهدار مرا |
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریف
سـر و دسـتــار نـدانـد کـــه کـــدام انـدازد |
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخور و خونی و تدبیر نثاری بکند |
دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود |
درد من عشق تو و بستر من ، بستر مرگ
جـز تـوأم هـیچ طبیبی و پـرستـاری نیست |
تو نديدي!نگهت هيچ نيفتاد به راهي كه گذشتي
چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت |
اکنون ساعت 08:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)