{پپوله}{پپوله} آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم ور تو بگوییم که نی , نی شکنم شکر برم آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم آمدهام که زر برم , زر نبرم خبر برم گر شکند دل مرا , جان بدهم به دل شکن گر ز سرم کله برد , من ز میان کمر برم اوست نشسته در نظر , من به کجا نظر کنم اوست گرفته شهر دل , من به کجا سفر برم آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند پیش گشادتیر او , وای اگر سپر برم گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم در هوس خیال او , همچو خیال گشتهام وز سر رشک نام , او نام رخ قمر برم این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم {پپوله}{پپوله} مولانا |
بیدلی را، که عشق بنوازد جان او جلوهگاه خود سازد دل او را ز غم به جان آرد تن او را ز غصه بگدازد به خودش آنچنان کند مشغول که به معشوق هم نپردازد چون کند خانه خالی از اغیار آن گهی عشق با خود آغازد زلف خود را به رخ بیاراید روی خود را به حسن بترازد بر لب خویش بوسها شمرد با رخ خویش عشقها بازد چون درون را همه فرو گیرد ناگهی از درون برون تازد با عراقی کرشمهای بکند دل او را به لطف بنوازد تا به مستی ز خویشتن برود به جهان این سخن دراندازد عراقي |
خوابهایم را تو خواهی دید
خوابهایم را تو خواهی دید http://bp0.blogger.com/_UsKoSigr_28/...est+street.jpg از امشب خوابهایم برای تو از این پس باچشم های باز می خوابم از اینجا به بعد چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم از اینجا به بعد که تو چترت را نو می کنی من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید از اینجا به هر کجا من بدون ساعت راه می روم بدوه هر روز که صبح را از پنجره به عصر می برد و پای سکوت ماه به خاطره خیره می شود از اینجا به بعد دنیا زیر قدم هایم تمام می شود و تو از دو چشم باز که رو به آخر دنیامی خوابد رو به چترهای رفته تمام خوابهایم را خواهی دید .. . --------------- هیوا مسیح |
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو! گرد از تنم به قد برآورد و همچنان بر دل نمیشود متصور گذار ازو گر پیش او گذار کنی، ای نسیم صبح پیغام من بگوی و سلامی بیار ازو او گر به اختیار دل ما رود دمی گردد دل شکستهٔ ما به اختیار ازو هر کس که با درخت گلی دوستی کند شرط آن بود که: باز نگردد ز خار ازو آن کو به تیغ روی بگرداند از حبیب عاشق نشد هنوز، تو باور مدار ازو گر دوست بر دل تو زند زخم بیشمار آن زخم را بزرگ فتوحی شمار ازو تا از کنارم آن گهر شبچراغ رفت از خون دیده پر گهرم شد کنار ازو او را به خون دیده بپروردهایم، لیک شاخی بلند بود، نچیدیم بار ازو داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما دل شاد میکنیم بدین یادگار ازو گفتم که: اوحدی ز غمت مرد، رحمتی گفتا: مرا چه غم که بمیرد هزار ازو؟ اوحدي |
تساوی
تساوی معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گردپنهان بود ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق می زد برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان تساوی های جبری رانشان می داد خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین بنوشت یک با یک برابر هست از میان جمع شاگردان یکی برخاست همیشه یک نفر باید به پا خیزد به آرامی سخن سر داد تساوی اشتباهی فاحش و محض است معلم مات بر جا ماند و او پرسید گر یک فرد انسان واحد یک بود ایا باز یک با یک برابر بود سکوت مدهوشی بود و سئوالی سخت معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود و او با پوزخندی گفت اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود وانکه قلبی پک و دستی فاقد زر داشت پایین بود اگر یک فرد انسان واحد یک بود آن که صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود وان سیه چرده که می نالید پایین بود اگریک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا آماده می گردید یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟ یا که زیر صربت شلاق له می گشت ؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟ معلم ناله آسا گفت بچه ها در جزوه های خویش بنویسید یک با یک برابر نیست --------------- خسرو گلسرخی {پپوله} |
نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است تنها در تو به شادمانی می نگرم ری را هرگز تا بدین پایه بیدار نبوده ام . . . از شب که گذشتیم حرفی بزن سلامنوش لیموی گس..... نه من سراغ شعر می روم نه شعر از من ساده سراغی گرفته است تنها در تو به حیرت می نگرم ری را هرگز تا بدین پایه عاشق نبوده ام پس اگر این سکوت تکوین خواناترین ترانۀ من است تنها مرا زمزمه کن ای ساده ، ای صبور.... , حالا از همۀ این ها گذشته ، بگو راستی در آن دور دست گمشده آیا هنوز کودکی با دو چشم خیس و درشت ، مرا می نگرد ؟! |
تن ادمي شريف است به جان ادميت نه همين لباس زيباست نشان ادميت اگر ادمي به چشم است و دهان و گوش و بيني چه ميان نقش ديوار و ميان ادميت؟ خورو خواب و خشم و شهوت شعب است و جهل و ظلمت حيوان خبر ندارد زجان ادميت به حقيقت ادمي باش وگرنه مرغ باشد که همين سخن بگويد به زبان ادميت مگر ادمي نبودي که اسير ديو ماندي؟ که فرشته ره ندارد به مکان ادميت رسد ادمي به جائي که بجز خدا نبيند بنگر که تا چه حد است مکان ادميت طيران مرغ ديدي تو ز پاي بند شهوت به دراي تا ببيني طيران ادميت نه بيان فضل کردم که نصيحت تو گفتم هم از ادمي شنيدم بيان ادميت |
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ای دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشایدر |
زندگی شاید
|
از خدا خواستم
|
اکنون ساعت 12:37 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)