|
|
behnam5555 |
02-26-2011 06:59 PM |
جمعه ها
شیوا ارسطویی
داداش دیر كرده بود. شهرزاد نگاه كرد به ساعت بزرگ، بالای سر خانم سرهنگ. با هر تیك تاك، یك چشم با مژهی مصنوعی، كنار صفحه، گوشهی بالای ساعت، چشمك میزد. یك دهان سرخ، با لبهای بزرگ، پایین صفحه میخندید. سر هر ساعت، چشم باز میماند، لب جمع میشد و سوت میكشید.
از وقتی شهرزاد و مادرش رسیده بودند سالن، ساعت هفت بار سوت كشیده بود. بعضی مشتریها همراه ساعت سوت كشیده بودند. گفته بودند: "... اوه... دیرم شد..." تند پول داده بودند به خانم سرهنگ و از در زده بودند بیرون.
روزهای جمعه مادر زودتر از همیشه میآمد سر كار. جمعهها، كلید سالن دست مادر بود. جمعهها، خانم سرهنگ بعد از ناهار میآمد. جمعهها، شهرزاد هم، همراه مادر میآمد سالن.
رازمیك، یك تكه مو از یك بیگودی بزرگ باز كرد. بیگودی را پرت كرد توی سبد، كنار آینه. به كلهی بزرگ زیر دستش، ده دوازده تا بیگودی دیگر بسته بود. زهرا، موهای چیده را جارو میكرد توی خاكانداز. رازمیك، صداش زد برود كمكش. زن چاقی كه رازمیك موهاش را چیده بود و ریخته بود زمین، مو ریزههای پشت گردنش را پاك میكرد. شهرزاد، حركت برس را لابلای گردن چاق تماشا میكرد و یواش، پشت گردنش را میخاراند. خانم سرهنگ، مثل همیشه، توی گوشی تلفن پچپچ میكرد. زن چاق، دامنش را جلو آینه صاف كرد، رفت طرف میز خانم سرهنگ، تا حسابش را بپردازد.
رازمیك، پنجمین تكهی مو را از پنجمین بیگودی كلهی بزرگ باز كرد. برس گرد و بزرگ را از ریشهی مو كشید تا نوك آن. زهرا سشوار دستی را با حركتِ دستِ رازمیك پایین میآورد كه داداش در را باز كرد و آمد تو. قطرههای بارانی كه میكوبید به پنجره، از نوك چترش میچكید كف سالن. در را به روی سرمای پشت سرش بست. شهرزاد نگاه كرد به ساعت. ده دقیقهی دیگر كه سوت میكشید و با داداش میرفتند بیرون، به سانس بعدی فیلم میرسیدند. داداش را بغل كرد. بوسیدش. رازمیك، برس گرد و گنده را پرت كرد جلوِ آینه و آمد سراغ داداش. مادر، هنوز در حمام حولههای كثیف را میشست.
خانم سرهنگ از اوضاع درس و دانشگاه داداش پرسید. خانم سرهنگ، هر جمعه از تعداد واحدهایی كه داداش گذرانده میپرسید و دوباره یادش میرفت. داداش، هر جمعه، بیحوصلهتر و سرسریتر جواب میداد. ایندفعه، اصلا جواب نداد. به رازمیك گفت: "شنیدی خبرهارو؟"
خانم سرهنگ دوست نداشت رازمیك و داداش دربارهی "خبرها" حرف بزنند. هر جمعه، وقتی رازمیك و داداش از خبرها حرف میزدند، صفحهای از صفحههای رازمیك برمیداشت، میبرد میگذاشت روی گرام و صدای آن را بلند میكرد.
مادر، با سبد بزرگ لباسهای شسته از حمام آمد بیرون. خانم سرهنگ، جمعهها، لباسهای خودش را هم، همراه حولهها و پیشبندهای كثیف، میگذاشت برای شستن. مادر به روی خودش نمیآورد. خانم سرهنگ، خوب انعام میداد.
داداش سر حال نبود. شهرزاد دلش میخواست زودتر بروند بیرون تا كلاه تازهای را كه مادر براش بافته بود سرش كند، شال گردن قرمزِ پشمی را بپیچد دورِ گردنش و زیر چتر سیاه داداش، در باران قدم بزنند تا سینما. ولی داداش نشسته بود و با رازمیك حرف میزد. زهرا، سشوار به دست، ایستاده بود بالای سرِ بیگودی بسته، منتظر رازمیك. خواننده از گرام داد میكشید: "...جمعهها خون جای بارون..." چتر داداش هنوز خشك نشده بود.
رازمیك به خانم سرهنگ و داداش سیگار تعارف كرد. هر سه سیگارهاشان را روشن كردند. شهرزاد، چشمش به ساعت بود. جمعهها، همین ساعت، بهترین موقع بود برای سینما رفتن. این جمعه، داداش عین خیالش نبود. مادر، لباسها را میچلاند توی سرمای ایوان و میگفت: " تو این بارون، چه سینما رفتنی داره؟!"
داداش، چشم تنگ كرده بود رو به پنجره و سیگار دود میكرد. رازمیك رفته بود تا بقیهی بیگودیها را از كله دربیاورد و موها را صاف كند. موهای صاف، مد شده بود. همهی زنها میآمدند آرایشگاه، موهاشان را صاف میكردند. شهرزاد، موهای فرفری بیشتر دوست داشت. موهای خودش نه صاف بود نه فرفری. زمستانها، از كلاههایی كه مادر براش میبافت، خوشش میآمد. موهاش، براش مهم نبود. این جمعه، داداش نه به موهاش نگاه میكرد نه به كلاهِ تازهش، نه به شال گردن قرمزش. خاكستر سیگار را میتكاند توی زیرسیگاری وبه باران نگاه میكرد. پیراهن سفیدش را پوشیده بود. ناهید براش خریده بود. شهرزاد، ناهید را دوست داشت. ناهید همیشه مواظب داداش بود. نمیگذاشت داداش ناراحت یا عصبانی بشود. داداش، هر وقت ناهید را میدید آرام میگرفت. شهرزاد خیلی ناهید را دوست داشت. مادر میگفت: " ناهید چاقه! پس فردا، یك شكم بچه بزاد پاك از ریخت میافته."
داداش میگفت: "چاق نیست. توپره. خیلی هم خوبه."
شهرزاد هم، همینطور فكر میكرد.
داداش میگفت: "تازه، ناهید اهل بچه زاییدن نیست."
شهرزاد فكر میكرد: "چه بد!"
مادر میگفت: "وا !؟ پس ولش كن به حال خودش!"
شهرزاد، دلش میگرفت.
داداش میگفت: "نگرفتمش كه ولش كنم!"
شهرزاد، باز دلش میگرفت.
مادر میگفت:" عشق و عاشقیِ این دوره و زمونه..."
شهرزاد فكر میكرد مواظب باشد عاشق نشود.
از وقتی آن سه مرد غریبه و بدخلق، نصف شب، در خانه را كوبیده بودند وبه زور آمده بودند و پدر را با خودشان برده بودند، مادر نمیگذاشت شهرزاد، تنهایی برود جایی. انگار قرار بود همان سه تا، شهرزاد را هم بدزدند و ببرند. یكی از همانها، همان شب، نگاه كرده بود به چشمهای ترسیدهی شهرزاد، پوزخند زده بود به پدر و گفته بود: "دخترِ كوچولوت، جلوِ چشمِ خودت كه زن بشه، آدم میشی!"
پدر حمله كرده بود طرف مرد. فریاد كشیده بود. شهرزاد دلش خواسته بود هیچ وقت زن نشود. همانطوری، كوچولو بماند. جمعهها، با داداش و ناهید برود سینما. ساندویچ كالباس بخورد. بقیه روزها هم منتظر بماند تا پدر برگردد خانه و با هم نقاشی بكشند.
داداش، صفحه را از روی گرام برداشت. شهرزاد خوشحال شد. خیلی وقت بود كه ساعت سوت آخر را كشیده بود. ناهید گفته بود كه این جمعه میروند فیلم "گاو" را میبینند. شهرزاد گفته بود: "نه! چیچو فرانكو!" داداش خندیده بود.: "آره خب، اونا گاوترند!" ناهید گفته بود كه خودش بعدا میبردش فیلم چیچو فرانكو. این جمعه، نه گاو را دیدند نه چیچو فرانكو. چشمِ ساعت دیواری، چشمك نزد، باز ماند. دهانش سوت كشید و ناهید هم آمد تو. خانم سرهنگ كلید را داد به مادر، ماتیك زد كه برود. كله، دیگر بیگودی نداشت. موهای دراز و صاف و سیاه از در رفت بیرون. زهرا آینهها را تمیز كرد. نرفت. از ناهید پرسید: "مطمئنی كه تلویزیون پخش میكنه؟" ناهید گفت: "اعلام كردن كه پخش میكنن، باید چند دقیقهی دیگه صبر كنیم."
خانم سرهنگ كه رفت، رازمیك تلویزیون را روشن كرد. شهرزاد نگاه كرد به صورت ساعت و شكلك درآورد. مادر چشمغره رفت. رازمیك براش سیگار روشن كرد. مادر در را از تو قفل كرد. ولو شد روی مبل، جلوی تلویزیون و محكم پك زد به سیگار. شهرزاد تصویر مرد را كه دید، شناخت. باران هنوز میكوبید به پنجره. مرد ایستاده بود پشت یك میز، در یك دادگاه. مادر از داداش خواست صدای تلویزیون را كم كند. داداش گفت: "صداش كه جرم نیست!"
رازمیك گفت: "خودشون دارن صداش رو پخش میكنن."
مرد، دو دستش را گذاشته بود روی میز، سرش را گرفته بود بالا و بلند حرف میزد. شهرزاد او را در یكی از كافههایی دیده بود كه پدر میبردش. سیبیل پهن مرد را هیچ وقت فراموش نمیكرد وقتی در كافه برای پدر شعر میخواند. پدر میگفت:" شعر نیست، شعاره!"
مرد میگفت: " خلقها را شعار حركت میده."
شهرزاد، دیگر یاد گرفته بود كه منظور مردهای آن كافه از "خلقها"، مردم هستند.
پدر میگفت: "خلقها اول باید با شعر فكر كنند بعد حركت كنند."
شهرزاد، شعرهای پدر را دوست داشت. از شعارهای مرد هم خوشش میآمد. ولی نمیدانست خلقها چرا باید حركت كنند و كجا باید بروند. وقتی از مادر پرسیده بود كه چرا پدرش را كتك زدند و بردند، مادر گفته بود به خاطر شعرهاش. شهرزاد فكر كرده بود كاش پدر به جای شعر گفتن، نقاشی میكشید. داداش، شعرهای پدر را برای رازمیك خوانده بود. ناهید هم گاهی شعرهای پدر را زمزمه میكرد. شهرزاد میترسید. پوزخند مرد غریبه میآمد جلو نظرش. دلش نمیخواست زن بشود، آن هم جلو چشمِ پدرش.
مرد خم شد رو به آدمها. دستهاش هنوز روی میز بود. ایستاده بود. بلند گفت:
"من در این دادگاه برای جانم چانه نمیزنم."
زهرا دستهاش را شسته بود. حالا داشت توی كشوهای جلو آینهها دنبال لوسیون میگشت. مادر اشاره كرد به زهرا كه سروصدا نكند. زهرا آرام نشست پشت به آینه و چشم دوخت به تلویزیون. صدای مرد از پشت همان سبیل پهنی كه موقع شعر یا شعار خواندن میجنبید، از قطرهی ناچیز حرف میزد و از عظمت خلقهای ایران. داداش پشت سرِ هم سیگار روشن میكرد. ناهید، زیرچشمی میپاییدش. مادر آه میكشید و نفرین میكرد.
شهرزاد، منتظر بود پدرش را هم در تلویزیون نشان بدهند. دلش برای پدرش تنگ شده بود. مادر گفته بود پدر یواشكی از ایران رفته به یك كشور خارجی. گفته بود قرار است برای شهرزاد عروسك فرنگی بفرستد. شهرزاد، باور نكرده بود. رفیقِ پدر بلند از تلویزیون گفت كه فقط به نفع خلقش حرف میزند و پرسید كه اگر آزادی حرف زدن ندارد برود بنشیند. دیگر برای سینما رفتن خیلی دیر شده بود. شهرزاد، دلش نمیخواست رفیق پدر برود و بنشیند. میخواست به حرف زدن ادامه بدهد. ته دلش، آرزو میكرد كه پدرش را یك لحظه از تلویزیون نشان بدهند.
پدر را نشان ندادند. دو تا زن را نشان دادند. دو تا كله. یكی با موهای صاف و دراز و سیاه، یكی با موهای فرفری. شهرزاد از هیچ كدام خوشش نیامد. اگر حرفهای رفیق پدر درست بود، پس زنها داشتند برای جانشان چانه میزدند. آنها نه از خلقها حرف زدند، نه از قطرهها، نه از عظمت، نه حرفهای قشنگی كه رفیق پدر میگفت. دو تا كله سیاه بودند كه برای عمرشان چانه میزدند. میخواستند زنده بمانند، بیایند بنشینند جلوِ آینه، زیر دست رازمیك و بیگودیها و سشوار داغ. موهاشان را هِی صاف كنند و بروند و با موهای فرفری برگردند تا رازمیك دوباره موهاشان را صاف كند. موی صاف خیلی مد بود.
وقتی رفیقِ پدر را میبردند، شهرزاد گردنش را میخاراند. تلویزیون هنوز نشانش میداد. رازمیك و داداش ساكت بودند. مادر یواش گریه میكرد. زهرا، ماتش برده بود. ناهید، چشم تنگ كرده بود رو به باران كه هنوز میكوبید به پنجره. هوا تاریك شده بود. گفته بودند رفیق پدر را به دار میآویزند. وقتی میبردنش، از كنار دو تا كله رد شد. وقتی رد میشد، كلهای كه موهاش صاف بود و دراز از خوشحالی كلهی مو فرفری را بغل میكرد و میبوسید. دو تا كله میخندیدند. آنها را بخشیده بودند. شهرزاد نمیدانست چرا كلهی مرد باید از تنش میافتاد و چرا آن دو تا را بخشیده بودند. فقط دلش برای پدرش تنگ شده بود و گردنش میخارید. شال قرمز را پیچید دور گردنش. كلاه تازهاش را گذاشت سرش. ناهید پرسید: " شهرزاد، بریم فیلم چیچو فرانكو؟"
با اینكه خیلی دیر شده بود، مادر اعتراض نكرد. شهرزاد گفت: "نه."
رازمیك پرسید: "من میرم ساندویچ كالباس بگیرم. شهرزاد، موافقی؟"
بوی گوشت سرد و مانده پیچید توی دماغ شهرزاد. پرید طرفِ دستشویی. ناهید رفت دنبالش. شهرزاد عق میزد. مادر برسها و بیگودیها را در سبدهاشان میریخت. زهرا آواز جمعه زمزمه میكرد. شهرزاد، همه را از آینهی دستشویی میدید. هِی عق میزد. داداش و رازمیك بیخودی گردنشان را میخاراندند. از آن جمعه، شهرزاد از بوی كالباس به استفراغ میافتاد.
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:02 PM |
والاس استیونس
Wallace Stevens
1897-1955
The houses are haunted
By white night-gowns.
None are green,
Or purple with green rings,
Or green with yellow rings,
Or yellow with blue rings.
None of them are strange,
With socks of lace
And beaded ceintures.
People are not going
To dream of baboons and periwinkles.
Only, here and there, an old sailor,
Drunk and asleep in his boots,
Catches Tigers
In red weather.
نومیدی ساعت 10
خانه ها را تسخیر کرده اند
لباس خواب های سفید
سبز نیستند هیچکدام
یا به رنگ ارغوانی با حلقه های سبز
یا زرد با حلقه هایی آبی
شگفت انگیز نیستند هیچکدام از آنها
با جوراب های نازک و کمر های سنگ دوزی شده
قرار نیست کسی خواب میمون ها و گلهای تلگرافی را ببیند
تنها اینجا و آنجا ملوانی پیر
که سرمست ، چکمه ها در پا بخواب رفته است
شکار می کند ببرها را
در هوای سرخ
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:10 PM |
(همایون خرم )
موسیقی سنتی ایرانی که با گذر از قرون متمادی خود را سینه به سینه به مشتاقان موسیقی اصیل ایرانی رسانده بود در اواخر دوره قاجار و همزمان با انقلاب مشروطه دچار تحولاتی عظیم گردید و با ظهور بزرگانی چون علی اکبر شیدا ، عارف قزوینی و از سوی دیگر هنرمندان و آهنگسازانی چون درویش خان و ... دورانی باشکوه را تجربه کرد. ظهور عاملی موثر چون رادیو ، در انعکاس و ثبت و ضبط آثار ماندگار موسیقی اصیل ایرانی تاثیری آشکار داشت. اوج این تحول بنیادین را در دهه سی ، چهل و پنجاه شاهد بودیم. ساخته شدن برنامه هایی با نام گلهای رنگارنگ ، گلهای تازه ، برگ سبز و... با همکاری بزرگان موسیقی سنتی اوج این تحول عظیم به شمار می رفت. خلق آثاری جاویدان و ماندگار ، نتیجه تلاش همسوی کارگزاران و هنرمندان بود که نمونه این تلاش هدفمند را در سال های بعد کمتر شاهد بودیم.
از پدری درستكار و آزاده و مادری فهیم و با احساس، پسری پا به عرصه وجود نهاد كه نام او را همایون گذاردند. مادرش از شیفتگان موسیقی اصیل ایرانی بود و از مقام های موسیقی ایرانی به دستگاه همایون علاقه ای وافر داشت. به همین دلیل هم نام همایون را برای فرزند خود انتخاب كرد.
همایون خرم در سن 10-11 سالگی به مكتب استاد صبا راه یافت و به علت استعداد شگرف در 14-15 سالگی یك شبه ره صد ساله را پیمود و به عنوان نوازنده 14 ساله، در رادیو ساز تنها اجرا كرد. بعدها در بسیاری از برنامه های موسیقی رادیو، خصوصاً در برنامه گلها، به عنوان آهنگساز، سولیست ویلن و رهبر اركستر آثاری با ارزش ارائه داد.
همایون به موازات فعالیت عاشقانه و در عین حال محققانه در موسیقی ایرانی، از كسب علم نیز غافل نبود و در اكثر مراحل تحصیل از شاگردان ممتاز بود و تحصیلات عالیه خود را تا اخذ دانشنامه در رشته مهندسی برق ادامه داد. سمت های ایشان در زمینه هنر و موسیقی؛ عضویت در شورای عالی موسیقی رادیو، رهبری اركستر سازهای ملی، استاد دانشكده موسیقی ملی و هنرستان شبانه، آهنگساز در برنامه های موسیقی ایرانی و خصوصاً برنامه گلها، رهبری اركستر گلها و سولیست ویلن بوده است.
تعدادی از آهنگ های ایشان مانند: تو ای پری كجایی(سرگشته)، امشب در سر شوری دارم (غوغای ستارگان)، ساغرم شكست ای ساقی (طاقتم ده)، رسوای زمانه منم، آیا همه شما بیگناهید، اشك من هویدا شد، پیك سحری، بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت، ساقی ببین، دل پریشانم زغم گرفته، آوای خسته دلان و ده ها آهنگ دیگر، همگی بیانگر نبوغ همایون خرم در كارآهنگ سازی است.
شایان ذكر است همایون خرم در ضمن تسلط در نوازندگی و بداهه نوازی، آهنگسازی خلاق و كم نظیر و در عین حال مسلط به ظرایف نظری و تئوریك موسیقی ایرانی است و از این نظر پژوهشگری با ارزش و محققی ممتاز به شمار می رود.
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:21 PM |
طنز مشروطه
ميرزاده عشقی
شايد يکی از بزرگترين موفقيت های شاعران مشروطه اين بود که آنان موفق می شدند که شعرشان را تا حد تبديل شدن به ضرب المثل پيش ببرند. در اين ميان ميرزاده عشقی جوان،که سری پرشور و زبانی گرم و طناز داشت، شاعری منحصربفرد است.
وی مانند بسياری از پيشروان مشروطه از همان سالهای جوانی به فعاليت ادبی وفرهنگی پرداخت. در سن هفده سالگی روزنامه « نامه عشقی» را دائر کرد. سپس همراه گروهی از میدان سياسی به استانبول مهاجرت و نخستين آثار شاعرانه اش از جمله « اپرای رستاخيز شهرياران ايران» و « نوروزی نامه» را در استانبول سرود. اشعاری مانند «خرتوخر» و « بشنو و باورمکن» از حد شعر عبور کرد و به ضرب المثل تبديل شد.
خرتوخر
اين چه بساطی است، چه گشته مگر؟
مملکت از چيست؟ شده محتضر!
موقع خدمت همه مانند خر
جمله اطباش، به گل مانده در
به به از اين مملکت خرتوخر
بشنو و باور مکن
جان پسر، گوش به هر خر مکن
بشنو و باور مکن
تجربه را باز مکرر مکن
بشنوو باور مکن
مملکت ما شده امن و امان
از همدان تا طبس و سيستان
مشهد و تبريز و ری واصفهان
ششتر و کرمانشه و مازندران
امن بود، شکوه دگر، سرمکن
بشنو و باورمکن
.....
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:23 PM |
آیا می دانستید.....
آیا می دانستید تشخیص تخم مرغ سالم از خراب با قرار دادن آن در کاسه ای پر از آب میسر است، بدین صورت که اگر تخم مرغ ته نشین شود سالم است و اگر روی آب شناور شود خراب است!
آیا می دانستید هر انسان میتواند 1 دقیقه نفس خود را حبس کند و رکورد حبس نفس در جهان هشت و نیم دقیقه است!
آیا می دانستید پنگوئن نر میتواند ماهی را در معده خود بیش از یک هفته بدون اینکه هضم اش کند نگه دارد و هر موقع لازم شد مقداری از آن را بالا می آورد و به بچه های خود می دهد!
آیا می دانستید چشم انسان معادل یک دوربین 135 مگاپیکسل است!
آیا می دانستید اگر تار عنکبوت به کلفتی مغز یک مداد به هم تنیده شود میتواند سنگینی یک هواپیمای بزرگ بوینگ را تحمل کند!
آیا می دانستید بلندترین موی سر دنیا 6 متر است!
آیا می دانستید ماه در هر سال به اندازه 8/3 سانتیمتر از زمین دور می شود!
آیا می دانستید بـرای جلوگیـری از جـوانـه زدن سـیـب زمینی کافی است درون سبد آن یک سیب قرار دهید!
آیا می دانستید یک انسان حداکثر میتواند با سرعت 35 کیلومتر در ساعت بدود!
آیا می دانستید تا زمانی که که غذا با بزاق دهان مخلوط نشده باشد، مزه اش احساس نمی گردد!
آیا می دانستید هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمی شود!
آیا می دانستید نوعی عنکبوت میتواند 300 برابر وزنش را بلند کند!
آیا می دانستید مورچه ها بعد از مرگ در اثر سم پاشی به پهلوی راست می افتند!
آیا می دانستید سالانه 3,1 میلیون مترمکعب چوب صرف چوبهای غذاخوری در چین میشود!
آیا می دانستید شما به طور متوسط 15000 بار در روز پلک میزنید!
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:26 PM |
نگرش به...
برای خیلی از ماها بهتره که زیاد بلند پرواز نباشیم
زیاد رو مسائل دوروبرمون دقیق نشیم
زیاد اخبار و پیگیری نکنیم
چون این روزها هر چی بیشتر کنحکاوی کنی بیشتر غمگین میشی
اخبار مسموم و همون بهتر که دنبال نکنی
همون بهتر که زیاد از خونه بیرون نیایی
نه فقط به خاطر الودگی هوا
واسه ارامش روح و روانمون
اینجوری چشممون و رو دروغ و نیرنگ میبندیم
رو پارتی بازی و دزدی و خیانت
رو فقر و بدبختی و بیکاری
بهتره خودمون و بزنیم به اون راه
اینکه اموال ملت به تاراج نرفته
همه چی سر جاشه
همه دارن وظایف خودشون و به نحو احسن انجام میدن
همه خوشختیم... اما چه کنیم که دیدنی ها رو دیدیم و شنیدنی ها تلخ تر از اونه که بخواهیم به دست فراموشی بسپریم...
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:33 PM |
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:36 PM |
گزارشی خواندنی از بینی بازیگران سینما
نشریه ایران دخت در پرونده ای ویژه به بررسی سوژه عمل جراحی بین هنرمندان سینما پرداخته است.
دراین پرونده ویژه آمده است: در بسیاری از سریالها و فیلمهای سینمایی – تاریخی دیدن چهره شخصیتهای تاریخی با بینی عمل کرده ملموس نیست و بارهاشاهد آن بودیم که کارگردانی در پی بازیگری است که بینیاش عمل کرده نباشد.
ایننشریه در ادامه می آورد: زمانی بینی عمل کرده در بین خانمها بیشتر رواجداشت و در بین آقایان کمتر. در این چند سال اخیر تعداد آقایان هم بیشتر شدهاست. اما قبول کنید ظرافت زیاد هم برای آقایان زیبا نیست !
سپندامیرسلیمانی،امین حیایی و میکاییل شهرستانی جزو بازیگرانی هستند که با وجوداینکه کاملا مشخص است بینیشان عمل شده اما در چهرهشان عادی جلوه میکند وتناسب آن، برهم نخورده است. معمولا آناتومی زیبایی صورت به 3 دسته ثلثفوقانی، ثلث میانی و ثلث تحتانی تقسیم میشود که همگی باید هم اندازه همباشند. یوسف مرادیان با وجود چهرهای کاملا خوشتیپ، جراحی بینیاش اینتناسب را کمی برهم زده و با وجود اینکه بینیایی کوچک و ظریف دارد اما اینظرافت با چهره کاملا سازگار است.
امید زندگانی بینیاش بسیار صاف و سربالاست که این همان ظرافت است که با دیگر اجزای صورت تناسبی ندارد. کمترکسی چهره پیش از عمل او را به خاطر میآورد اما به هر حال امید زندگانی رابا همین چهره میشناسیم.
حمید گودرزی، حامد کمیلی و امینزندگانی، با وجود اینکه بینیشان جراحی شده اما کاملا مشخص است که نه صرفکوچک کردن و تراشیدن بلکه اصلاحاتی روی آن صورت گرفته و خلاصه تابلو نیست.
برزوارجمند پیش تر با وجود اینکه بینی کامكلا بزرگی داشت اما باید پذیرفت کهدر چهرهاش به عنوان یک عیب خودنمایی نمیکرد و اگر عمل نمیشد بهتر بودچراکه بینی او هم همانند امید زندگانی بسیار صاف و تراشیده است.
واما بینی عمل شده حسام نوابصفوی، نهتنها به صورتش نمیآید، بلکه بسیارزنانه، کوچک و سربالاست و قطعا به او کمک نمیکند که چهره جذاب الویسپریسلی را برایش به ارمغان بیاورد.
برخیها نهتنها با بزرگیبینیشان مشکلی ندارند بلکه آن را بخشی از کارکتر چهره خود میدانند و بهقول مهران رجبی، بینی بزرگش، تعادلی در او ایجاد میکند. بهطور مثال اگریوسف صیادی بینیاش را عمل کند، دیگر یوسف صیادی نیست مثل امیر نوری یارابعه اسکویی که اگر لاغر شوند بهتر است اسمشان را هم عوض کنند.
علیرضا خمسه اگر بینیاش را جراحی کند، قطعا باید به فکر دیگر جراحیهای زیبایی صورت نیز باشد.
فرهاد آئیش و رضا کیانیان، بینی بزرگی دارند اما بدون آن بینی دیگر خودشان نیست و کارکتر چهرهشان تغییر میکند.
مسعود کرامتی و داریوش فرهنگ بینیهای کاملا بزرگ و گوشتی دارند. اما واقعا اگر بینیشان کوچک میشد، زیباتر بودند؟
ارژنگ امیرفضلی و جواد رضویان، برای ایفای نقشهای طنز به بینی بزرگشان احتیاج دارند.
برادرانارجمند، داریوش و انوشیروان نیز بینیشان نسبت به صورتشان بزرگ است. البته این بینی در صورت داریوش ارجمند به او کمک میکند که چهرهای پرصلابتو قدرتمند به خود گیرد و حس مردی خشن و گاه سنتی و یک دنده را به خوبیبروز دهد.
به هر حال طبیعت آقایان همیشه با خانمها متفاوت است، بیشترخانمها در پی بینی عروسکی و قشنگ میگردند که وقتی در آیینه بدان مینگرندبه تنهایی نیز زیبا باشد.
فلور نظری و آرام جعفری پیشتر بینیهایبزرگی نداشتند، اما با جراحی بینی و تبدیلاش به بینی عروسکی، فاصله بینیتا لبشان کمی بیشتر شده و در مجموع چهرهشان تغییر بسیاری کرده.
کتایونریاحی در دهه ۶۰ جزو مطرحترین چهرههای سینمای ایران بود. بهخصوص اینکهچشمان رنگی او پس از فریماه فرجامی، چهره او را بیش از دیگران مطرحمیکرد. پس از جراحی بینی هرچند تناسب بین اندامهای صورتش بیشتر شد اماتفاوت آنچنانی با سابقاش نداشت جز اینکه در کلوزآپها جای تیغ جراحی وتفاوت بین بخشهای چپ و راست بینیاش دیده میشود.
سیما تیرانداز و شهره سلطانی بینی عمل کرده معمولی دارند و با صورتشان تناسب کامل دارد. نه بسیار کوچک و نه عروسکی است.
لادنطباطبایی و بهنوش بختیاری جزو بازیگرانی هستند که بیش از دیگر نقاطصورتشان بینیشان به چشم میخورد. اما به هر حال از ابتدا چهرهشان باهمین فرم در ذهنها جا افتاده است.
عاطفه رضوی نیز در اولین فیلمهایشبینی عملکرده نداشت. بینیاش بزرگ بود اما کاملا بر چهرهاش نشسته بود. پساز جراحی بزرگی بینی تغییری نکرد اما سر بالا شد.
هانیه توسلی نیز جزو بازیگرانی است که جراحی بینی در چهرهاش محسوس نیست و بزرگ جلوه میکند.
الناز شاکردوست و بهنوش طباطبایی اجزای صورت ظریفی دارند و بینیشان نیز بسیار ظریف عمل شده و کاملا با چهرهشان هماهنگ است.
کمند امیرسلیمانی بینی کوچکی داشت و با ظرافت چهرهاش سازگار اما چرا چنین تغییری داد را باید از خودش پرسید.
افسانهبایگان بیشترین حضورش در تصویر با بینی عمل نکرده بود. بینیاش بزرگ امازنانگی و جذابیتاش کاملا نمایان بود. به هر حال پس از جراحی فوکوس بیشترروی دندانهایش است.
حدیث فولادوند نیز جزو آن دسته از بازیگرانیبود که با جراحی بینیاش تناسب بین اندام صورتاش را از دست داد و چهرهمعصوم و ملیحی که اغلب در بازیهایش دیده میشد را تحت تاثیر قرار داد. پیشتر بینیاش بزرگ بود اما در مجموع چهرهاش مطلوبتر از پس از عمل.
نگارفروزنده چشمانی درشت دارد و بینی اصلیاش به غرور چهرهاش کمک میکرد اماپس از جراحی شخصیت چهرهاش تغییر کرد و به یک زن پرجنبوجوش، گاهی شوخطبع وگاهی شیطون تبدیل شد. اما حقیقتا بینی قبلیاش بیشتر با چهرهاش سازگاربود.
آزیتا حاجیان چهره کاملا جذاب و شیرینی دارد. بینیاش عملکرده نیست بلکه در نماهایی کاملا بزرگ هم جلوه میکند اما آزیتا حاجیانهمین است و ما چهرهاش را کاملا دوست داریم.
مریم امیرجلالی زن درشتاندام با بینی کمی بزرگ و بلند است اما همین فرم اوست که به کارکتر بازیهایش کمک میکند.
ایراندخت در ادامه با ناموفق ترین عمل بینی اشاره میکند و مینویسد: صبا کمالیبا چهره ملیح و ظریفاش که در سریال پس از باران بسیار محبوب بود، چنینتغییرات اساسی در صورتاش ایجاد کرد و او را از یک دختر شاد و سرزنده بهچهرهای کاملا عبوس و عنق مبدل کرد؟ بینیاش کوچک بود و کاملا مناسبصورتاش.
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:41 PM |
فواید لبخند زدن
لبخند جذابتان می کند
همهما به سمت افرادیکه لبخند می زنند کشیده می شویم. لبخند یک کشش و جذبهفوری ایجاد می کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.
. لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد
دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.
لبخند مسری است
لبخند زدن برایتان شادی می آورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.
لبخند زدن استرس را از بین می برد
وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می شود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.
لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند
بهاین دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.
لبخند زدن فشارخونتان را پایین می آورد.
وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین می آید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.
. لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد می کند
تحقیقاتنشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیهمی شود. می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.
لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد
عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.
لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید
به نظر می رسد که افرادیکه لبخند می زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می کنند.
لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید
لبخندبزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکرکنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می فرستدکه “زندگی خوب پیش می رود”. پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانیدور بمانید.
پس….همیشه لبخند بزنید
|
behnam5555 |
02-26-2011 07:51 PM |
نظرى به كشورگشائى ها و تلاشهاى اسكندر
فليقوس كه قيصر وفرمانرواى((يونان))فرزنددختر خود را كه اسكندر نام داشت بجانشينى خود برگزيد و او را وليعهد خود نمود و پس از آنكه از دنيا رفت ، اسكندر زمام امور كشور روم را به دست گرفت .
ولى اسكندرتنها به يونان قناعت نكرد، بلكه بى امان در راه كشورگشائى و توسعه ملك خود به تلاش و كوشش پرداخت و با سپاهيان بيكران خود به ايران و هند و يونان و تبت و... حمله هاى پى درپى كرد تا سرانجام همه را تحت تسخير حكومت خود درآورد، از جمله از يورشهاى مهم اسكندر، يورش به ايران و جنگ با((دارا))است .
فردوسى در مورد حمله اسكندر به ايران و برخوردسپاه ايران با سپاه اسكندر گويد:
دو لشكر كه آن را كرانه نبود
چو اسكندر اندر زمانه نبود
سرانجام در اين گيرودار پادشاه ايران((دارا))كشته شد و خاك ايران تحت تصرف اسكندر درآمد.
در جنگ اسكندر با سپاه ايران ، پس از آنكه اسكندربر سپاه ايران غالب شد، چهل مليون طلا و نقره و آلات و ظروف طلا و جواهرآگين واشياء نفيس به عنوان غنيمت تحت تصرف مردم يونان درآمد، كه آنها را با بيست هزاراستر و پنجهزار شتر حمل كردند، و وقتى كه اسكندر به شهر شوشتر آمد، دفينه اى ازدارا به دست اسكندر رسيد كه محتوى پنجاه هزار((طالينت))بود.
وقتى كه به تقاضاى((همخوابش))به شهراصطخر ( استخر ) وارد شد، مبلغ 120 هزار((طالينت))از مردم آن شهر به غارت برد و سپس همه شهر نامبرده را كه سالها پايتخت پادشاهان ايران بود، خراب كرد و به آتش كشيد و حتى دستور داد تخت جمشيد را سوزاندند و ويران كردند.
در همين گيرودار كتاب مذهبى ايرانيان كه((اوستا))ناميده مى شد از ميان رفت .
اسكندر پس از آنكه خاك وسيع ايران را تحت قلمرو حكومت خود آورد، قصدسرزمين پهناور هند كرد در آن عصر پادشاه هند شخصى بود به نام((كيد))كه در بينش و درايت وآگاهى شهرت داشت .
اسكندر، لشكر خود را به سوى هند به راه انداخت ، به قول فردوسى :
سكندر چو كرد اندر ايران نگاه
بدانست كاو را شد آن تاج وگاه
سوى كيد هندى سپه بركشيد
پس از درگيريهاى متعدد، سرانجام سپهسالارهند كه((فور))نام داشت باسپاهش در برابر سپاه اسكندر قرار گرفتند، طولى نكشيد كه فور هندى به دست اسكندر،كشته شد، آنگاه اسكندر، سورگ هندى را به جاى فور، بر تخت نشاند، چنانكه فردوسی گويد:
يكى باگهر بود نامش سورگ
سرتخت شاهى بدو داد وگفت
ببخش و بخور هر چه آيدفراز
بدين تاج و تخت سپنجى مناز
كه گاهى سكندر بود گاه فور
گهى درد و خشم است و گه بزم سور
پس از بپايان رساندن فتح سرزمين پهناورهند، اسكندر از جانب هندوستان برگشته به سوى جده عزيمت كرد و از جده به سوى مصرلشكر كشيد،((قبطون))پادشاه مصر، به محض شنيدن لشكركشى اسكندر، خود و سپاه و تاج و تختش را تسليم اسكندركرد، اسكندر با سپاهش يك سال در مصر استراحت كرد و سپس به سوى اندلس لشكر كشيد و پس از آن مسافرتهاى طولانى به خاور و باختر نمود و در اين سفر شگفتيها ديد، و سپس به سوى يمن لشكر كشيد و پس از آن با سپاه بيكرانى به طرف بابلروانه شد.
|
اکنون ساعت 06:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)