نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟ |
کهتری را که مهتری یابد
هم بدان چشم کهتری منگر خرد شاخی که شد درخت بزرگ در بزرگیش سرسری منگر |
رسد ز چرخ عطارد هزار تهنيتت
چو فکرتت صفت امر کن فکان گيرد |
در بيابان جنون هر جا كه جوش لاله است
عاشقان خاري ز پاي خويش بيرون كرده اند |
دامن ز پای بر گیر ای خوبروی خوشرو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان سعدی |
نوشتم نامه وز گمراهي طالع نميدانم
که خواهد ره به آن مه برد مرغ نامهبر يا نه |
همیشه گفته ام اما نمیشود انگار
دل تو سخت مرا پایبند خود کرده است |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنيدم سحري نيست که نيست |
تا جام نگـیـری نرســـی از پـــــی مـــقــــصـــد طی کردن این راه به دست است قدم نیست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
اکنون ساعت 03:41 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)