تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام |
من كه ملول گشتمي از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمي مي كشم از براي تو |
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم |
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش |
نیست بر نقش دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم |
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او عکس خود دید گمان کرد که مشکین خالیست! |
تا بو که یابم آگهی از سایه ی سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوشخرامی میزنم |
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پرکن قدح که بی می مجلس ندارد آبی |
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان نظر نکرد |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روز و شب خوابم نمی آید ز چشم غم پرست
بس که در بیماری چشم تو گریانم چو شمع |
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قران ز بر بخوانیم در چارده روایت |
تو که کیمیا فروشی نظری به حال ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی |
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد |
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسندست
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زمان که میشنوم نا مکررست |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چو گل
لایق بندگی خواجه جلالدینی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان در بازم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر از لذت شرب مدام ما |
از بس که دست میگزم و آه میکشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش |
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد |
دیدن روی ترا دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است |
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران کنه موسوس شد |
دیشب گله زلفت با باد همی گفتم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم |
می چکد خون هنوز از لب همچون شکرش گرچه در شیوه گری هر مژه اش قتالیست |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
اکنون ساعت 11:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)