در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم |
من هماندم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیـر زدم یکسـر بر هرچـه که هست |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رقتن به گلستانها |
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟
بي وفا، بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟ |
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی |
یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست
وانچه در مسجدم امرزو کم است آنجا بود |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند,
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم |
مشاعره سنتی
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصـــول دعـا در ره جانـانه نهادیم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
اکنون ساعت 05:46 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)