پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   تالارهای آزاد (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=192)
-   -   پاتوق آزاد کاربران پی سی سیتی - همفکری - بحث و درد دل (http://p30city.net/showthread.php?t=3619)

ماهین 10-28-2012 12:51 AM

صبا جون ممنون...می دونم که خودتم می دونی چقدر به این دعاها احتیاج داره ...
زنگ زدم ...گفتن بهتر شده ...اما قرصی که خورده خیلی خطر ناک هست ...
فکر نمی کنم امشب خوابم ببره ...

Afsaneh_roj 10-28-2012 10:01 AM

کار اشتباه
 
سلام . صبح بخیر دوستان :53:
امروز هوا ابری . اگه گفتین تو این هوا اگه یه نمه بارون هم بیاد چی می چسبه ؟؟؟؟؟ من هوس آش رشته کردم . اونم از نوع کرمانشاهیش :p
نقل قول:

نوشته اصلی توسط bigbang (پست 271036)
موافقم حضورتون کمرنگ شده ! چیشده نکنه عید قربون بعتون ساخته کلکها اینقدر مینویسم که جوهر دون این فروم رو به آتیش بکشم مگه فروم بی صاحاب که شما نمیاید ؟ چقدر این کوروش از دست شما حرص بخوره ؟ ها ؟ ها بچه های بد ( دارم پاچه خواری میکنم لطفاً سرزنشم نکنید از اون تاج خوشگلا میخوام ! )


========================
من برم غذا بخورم و برگردم ، برگشتم نیومدید مخصوصاض همه مدیرها بخشاتون یعنی بهم میریزیما بخواید درستش کنید یه 2 ، 3 سالی طول بکشه

---------------------------
تا حالا تو لیوان شربت چایی خوردید ؟ خیلی حال میده مخصوصاً اگر خالی خالی بخوریدش
بدون قند و نبات و شکلات مخصوصاً بعد جوشکاری ! :d من که جوشکاری بلدم شما بلد نیستید که هههه !


آی گفتی ........ این ترنم خانم هم نیستش .
خوبه الان اسم خودش رو بزنیم پشت شیشه .....
=============================
از حالا هم مبارک باد میگم دریافت این تاج خوشگل موشگل رو :d
میگم می خوای غذا بخوری نیرو بگیری بیای دعوا :p
کمک خواستی بگو منم بیام :d
=========================
حالا واقعا توی لیوان شربت چایی خوردی ؟
سوال بعدی چه نوع شربتی بوده ؟
حالا هر وقت خونه ساختیم جوشکاریش رو شما زحمتش رو بکشید ببینم چقدر کار بلدین :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 271042)
آنا من یه چند روزیه یکم سردرگمم!
برام دعا کنین!
اینجا که میام پرم از حرفهایی که دلم می خواد به همه دنیا بگم و نظرشونو بدونم، اما نمیشه گفت!
بخاطر همین حرصم میگیره هیچی نمیگم!
دوستون هم که ندارم! دیگه همین میشه دیگه!:d

صبا جون به نیمه ی پر لیوان فکر کن . هرچی تو درونت هست رو بریز بیرون .
امیدوارم روحیاتت بهتر از قبل بشه ....
پس دوستمون داشته باش تا روحیه ت عوض شه مادر جان :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ماهین (پست 271045)
دوستان تصور کنید :
خانوم و آقایی که با وجود داشتن 3 فرزند جوون به این نتیجه می رسن که تفاهم ندارن !
خانوم با قهر از منزل میرن بیرون...
آقا زود میرن و دیر میان ...
همه عصبی و ناراحت ...
تصور کنید دختر زیبای 20 ساله ای رو که غم و اندوه درونیش اونقدر زیاده که هیچ کدوم از زیبایی های زندگی به چشش نمی یاد...
یه دختر تنها که بریده ...فضای خونش به جای اینکه منبع آرامشش باشه شده باعث عذابش ...
...............
ساعت 10:20 به شماره ی سالن زنگ زدن ...یه آقایی بودن ...گفتن سروان ...از پلیس 110 هستن...گفتن خانوم ......رو می شناسید ؟! گفتن کارت سالن تو کیفش بوده ...گفتن "قرص برنج " خورده ...گفتن هیچ نشونی از خونوادش ندارن...گفتن حالش بدِ...
من فقط یک نفر رو با این اسم می شناسم ....
اون لحظه فقط یه دختر جوون با چشم های فوق العاده زیبا تو ذهنم بود و اسم خدایی که از زبونم نمی افتاد...
دست هام می لرزید ...اشک هام هم که ...قلبم اونقدر با شدت می کوبید که نمی تونستم نفس بکشم...
به یکی از بچه های سالن که دوستش بود زنگ زدم ...با خونوادش تماس گرفت ...واااای بچه ها ، خودش بود ...
زنگ زدم بیمارستان ...فقط صدای جیغ و گریه ی مامانش رو میشنیدم ...
معدش رو شستشو دادن ...آوردنش تو بخش ...اما گفتن هیچ چیزی معلوم نیست ...
دعا کنید ...برای دختر جوونی که اونقدر احمق هست که به جای موندن و تلاش برای بهتر شدن شرایط ترجیح داد نباشه ...
...............


ماهین جون کار بسیار اشتباهی کرده .. اون مامان بابا هم بسیار بی فکر بودن . ولی با هر مشکلی که انسان نباید دست به همچین کارایی بزنه
امیدوارم هر چی زودتر خوب شه ... مطمئنا خودش هم الان پشیمونه

===========
دور از جون این دختر خانم
. دو سه سال پیش یکی از آشناهای ما یه دختر 19 ساله داشت .
که کنکور قبول شده بود مادرش به رحمت خدا رفته بود .
باباش کشاورز بود و با دانشگاه رفتنش مخالف بوده و گفته با ید ازدواج کنه با کی؟
با کسی که داداش دختره می گه .
یه روز داداشش میاد و با این دختره بگو مگو می کنن و دعواشون میشه
و دختر هم از روی سادگی و ترسوندن داداشش از این قرص ها خورده بود ..

از قضا مامانم میره خونه شون بگه باباش برگشت از سر زمین براش سبزی بیاره که می بینه حالش خوش نیست .
بهش می گه چته ؟. می گه قرص خوردم .
مامانم میبره بیمارستان . معده ش رو شستشو میدن .
حالش کمی بهتر می شه .
میگن باید ببری بیمارستان دیگه ما امکانات نداریم .
مامانم به باباش زنگ میزنه می که حال دخترت خوب نیست .
باباش میگه به جهنم بزار بمیره .
مامانم باهاش میره تو راه دختره از مامانم تشکر می کنه و
میگه که پشیمون شدم از کاری که کردم .
خلاصه در بین راه حالش بد میشه و تا میرسن به بیمارستان
دختره بیچاره میمیره . مامانم تا چند وقت فقط براش اشک می ریخت .
خدایی خیلی دردناک بود .......

======================
ولی امیدوارم که این دختر هرچی زودتر خوب شه

اینا رو نگفتم که تو دل کسی رو خالی کنم .
اینا رو گفتم که همه بخونن و دست به این جور کارهای اشتباه نزنن......

ماهین 10-28-2012 10:46 AM

صبح بارونی همگی سرشار از لبخند و آرامش...
دیشب تا ساعت 1:30 حالش خوب بوده ، البته به ظاهر ...با دوستش که از بچه های سالنه حرف زده ...خواستن لباسشو عوض کنن اما گفته نمی خوام ...وقتی متوجه شد به من زنگ زدن کلی غصه خورده که آبروش رفته ...با مامان و باباش حرف زده ...خوب بود ...پشیمون بود ...اما دیگه فرصتی برای جبران نداشت ...رفت ...فوت کرد ...ساعت 2 چشای خوشگلشو به روی تمام خوبی ها و بدی ها ی دنیا بست...
خودمم دیشب اونقدر حالم بد شد که کاره به سرم کشید ...نمی دونم کی می تونم این غم زیادی رو که تو قلبمه فراموش کنم...
.................
یه مامان و بابا وقتی لطف خداوند شامل حالشون می شه و صاحب بچه می شن باید خیلی خیلی مسئولیت پذیر باشن ...باید آگاه باشن و راهنما ...
کاشکی یکی بود تا بهش بگه زندگی پر شده از سختی و راحتی ...این ها در کنار همند ...
کاشکی بهش می گفتن که باید قوی باشه ...برای پیروزی باید شکست رو هم تجربه کنه ...
اما خب " بر اگر نتوان نشست ."
الان دیگه گریه و زاری مامانش چه فایده ای داره ؟! یا ناراحتی و چشمای قرمز از اشک باباش ؟!
یه دختر جوون 20 ساله ی زیبا که نتونست در مقابل مشکلش مقاوت کنه و کوتاه ترین و درد ناک ترین راه رو انتخاب کرد ...
امیدوارم خداوند ببخشدش ...


hossein 10-28-2012 11:37 AM

درود به همه دوستان عزیز :53:

حضور همه اینجا حسابی کمرنگ شده و غیبت ها زیاد شده . خودم هم که از کم رنگ رد کرده حسابی بیرنگ شده .

بیگی یه لیست از اسامی غائبین تهیه کن بزن پشت شیشه نفر اول هم بنویس رزیتا :d

Afsaneh_roj 10-28-2012 01:16 PM

اشتباه
 
سلام بر دوستان .....
بازم نیستید که ......
نقل قول:

نوشته اصلی توسط ماهین (پست 271051)
صبح بارونی همگی سرشار از لبخند و آرامش...
دیشب تا ساعت 1:30 حالش خوب بوده ، البته به ظاهر ...با دوستش که از بچه های سالنه حرف زده ...خواستن لباسشو عوض کنن اما گفته نمی خوام ...وقتی متوجه شد به من زنگ زدن کلی غصه خورده که آبروش رفته ...با مامان و باباش حرف زده ...خوب بود ...پشیمون بود ...اما دیگه فرصتی برای جبران نداشت ...رفت ...فوت کرد ...ساعت 2 چشای خوشگلشو به روی تمام خوبی ها و بدی ها ی دنیا بست...
خودمم دیشب اونقدر حالم بد شد که کاره به سرم کشید ...نمی دونم کی می تونم این غم زیادی رو که تو قلبمه فراموش کنم...


خدا رحمتش کنه ... کارش خیلی اشتباه بوده ...
دقیقا عین همونی که من گفتم ....
منم الان یاد اون طفلکی افتادم ...
واقعا دردناکه ......

رزیتا 10-28-2012 01:49 PM

سلام
دوستان عزیز هستم در کنارتون
همه ی مطالبتون رو میخونم
اما حس نوشتنم نیست
یه مدت باید بگذره برگردم حال و هوای قبل
اما قول میدم زیاد طول نکشه

ماهین جان خدا رحمتش کنه و به خانوادش صبر بده
هرچی بچه ها بزرگتر میشن مسئولیت پدر مادرا بیشتر میشه
واقعا متاسفم شدم
امیدوارم دیگه شاهد همچین اتفاقاتی نباشیم


نقل قول:

نوشته اصلی توسط hossein (پست 271052)

بیگی یه لیست از اسامی غائبین تهیه کن بزن پشت شیشه نفر اول هم بنویس رزیتا :d

نههههههههههههههه حسین من اینجام;)


دایی محمد من تا به حال جوشکاری نکردم:cool:
آخه معمولا تو هر کاری یه سرکی میکشم:21:
یادمه آز فیزیک فقط با دیود کار کردم
اونم که بی خطر بی خطره

ولی دوران دبیرستان هنوز یادمه وقتی که نوار منیزیمو سوزوندیممرافه

به پیشنهاد افسانه خانوم هم برای پویان تفنگ مورد بحث رو گرفتم، چشمتون روز بد نبینه، در یه زمان خیلی کوتاه بیشتر از 300 تا تیرو خالی کرد، اونم کجا؟ تو ماشین بغل گوش من و پگاه

بعد از 2 روز هنوز سردرد دارم، داخل گوشام متورمه
2 تایی "من و پگاه" بی حال می افتیم یه گوشه:rolleyes:
آخه به جز این صداهای وحشتناک و بویی که یه زمان دوست داشتم و حالا باعث سرگیجه م شده، کلی خیابونارو دور زدیم
تا ماشین پلیس گیر بیاریم آقا پویان به پلیسها شلیک کنه:21:






Saba_Baran90 10-28-2012 02:33 PM

سلام به همه
واقعا متأسف شدم
می دونی، اون دخترخانوم خدابیامرز اون لحظه ای که این تصمیمو گرفته، فکر نکرده که چه تأثیری روی خودش و بقیه داره
قصد سخنرانی ندارم اما من همیشه فکر می کنم خیلی از اینطور خودکشی ها(که شرایط افراد توشون واقعا اونقدرها هم حاد و غیرقابل تحمل نیست)، فقط به خاطر این اتفاق می افتن که فرد میخواد کاری کنه دیگران بهش توجه کنن
می دونه اگه دست به این کار بزنه، میشه مرکز توجه همه
دیگران دوباره یادشون میفته که اون هم وجود داره و شاید اینطوری یکی هم مجبور شه قضیه رو از دید اون نگاه کنه
حس می کنم خودشون امیدوارن این هدف که اتفاق افتاد یکی به موقع نجاتشون بده
اما معمولا اینطور نمیشه
بهرحال امیدوارم خدا بخاطرخوبی هاش رحمتش کنه
____________________________
یه چیز دیگه هم هست
اون خونواده هم دیگه هرگز رنگ آرامشو نمیبینن و اون پدر و مادر هیچوقت خودشونو نمیبخشن
نمی دونم چی می تونه اینقدر بزرگ باشه که کاری کنه یه خانوم که مادر یه دختر 20 ساله اس و این همه سال سر زندگیش بوده، دووم نیاره و نخواد ادامه بده
تو ایران متأسفانه اینقدر رابطه ها نزدیکه که آدم از هر طرف که می چرخه ممکنه بخوره به یکی
منظورم اینه که حالتی رو تصور کنین که تو یه جایی آدمها اینقدر بافاصله کم کنار هم وایسادن که اگه یکی بخواد برا خودش یه تکونی بخوره و نفس بکشه، حتما یا جای یکی دیگه تنگ میشه یا بالاخره یه جوری به یکی دیگه آسیب وارد میشه
آدم ها استقلال تصمیم گیری ندارن
قدیمی تر ها میگن که این نزدیکی خوبه
باعث میشه آدم تنها نمونه اما به نظر من هیچ هم خوب نیست
آدم باید اینقدر استقلال داشته باشه که اگه اشتباهی کرد یا تصمیمی گرفت، عواقبش فقط متوجه شخص خودش باشه
می خوام بگم کاش می شد شرایط طوری بود دیگران دنیا رو از دید اون مادر هم میدیدن
شاید چیزی هست که اینقدر سخته که مادری توی این شرایط نمی تونه تحملش کنه
کاش دنیا اینقدر سخت گیر نبود
اما با رابطه نزدیک یا دور، دنیای سخت گیر یا آسون گیر، آدم در برابر دو چیز همیشه مسئوله: یکی کسا و چیزهایی که خودش بهشون عشق و اعتماد و امید عمیق داره، و یکی کسا و چیزهایی به اون آدم عشق و اعتماد و امید عمیق دارن
با این دو دسته نمیشه شوخی کرد
این دو دسته رو نمیشه الکی گرفت نمیشه تجربه شون کرد
چون بناهایی اند از بلور
راحت میشکنن اما امکان نداره دیگه بشه عین اول سر هم بندشون کرد
..........

چقدر حرف زدم باز
جدا غم انگیزه
خدا به خونوادش صبر بده

Afsaneh_roj 10-28-2012 03:22 PM

لذت بازی بچگی
 
نقل قول:

نوشته اصلی توسط رزیتا (پست 271055)



به پیشنهاد افسانه خانوم هم برای پویان تفنگ مورد بحث رو گرفتم، چشمتون روز بد نبینه، در یه زمان خیلی کوتاه بیشتر از 300 تا تیرو خالی کرد، اونم کجا؟ تو ماشین بغل گوش من و پگاه

بعد از 2 روز هنوز سردرد دارم، داخل گوشام متورمه
2 تایی "من و پگاه" بی حال می افتیم یه گوشه:rolleyes:
آخه به جز این صداهای وحشتناک و بویی که یه زمان دوست داشتم و حالا باعث سرگیجه م شده، کلی خیابونارو دور زدیم
تا ماشین پلیس گیر بیاریم آقا پویان به پلیسها شلیک کنه:21:






ای جانم . پویان کوچولو ..:21:... هااااااااا رزیتا خانم ببین چه لذتی داشته براش .
به خدا بهاین دنبال پلیس گشتنت کلی خندیدم :24:.... بچه باید تخلیه بشه خووووو. بعدش هم تقصیر خودت بوده باید زودتر می گرفتی اون موقع ها که زیاد حالیش نبود . الان تازه لذتش رو چشیده . همچنان راه رو برای تیراندازیش باز کن . بالاخره خسته میشه و دست از تیر اندازی بر میداره :d
کلی ذوق کارش رو کردم به خدا .....
همه به من میگن بچه رو پر رو می کنم ......
بچه چه گناهی کرده که ما حوصله نداریم یا سرمون درد میکنه ..
مگه خودمون تو بچگی شیطنت نکردیم :d
نقل قول:

نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 (پست 271056)
سلام به همه
واقعا متأسف شدم
می دونی، اون دخترخانوم خدابیامرز اون لحظه ای که این تصمیمو گرفته، فکر نکرده که چه تأثیری روی خودش و بقیه داره
قصد سخنرانی ندارم اما من همیشه فکر می کنم خیلی از اینطور خودکشی ها(که شرایط افراد توشون واقعا اونقدرها هم حاد و غیرقابل تحمل نیست)، فقط به خاطر این اتفاق می افتن که فرد میخواد کاری کنه دیگران بهش توجه کنن
می دونه اگه دست به این کار بزنه، میشه مرکز توجه همه
دیگران دوباره یادشون میفته که اون هم وجود داره و شاید اینطوری یکی هم مجبور شه قضیه رو از دید اون نگاه کنه
حس می کنم خودشون امیدوارن این هدف که اتفاق افتاد یکی به موقع نجاتشون بده
اما معمولا اینطور نمیشه
بهرحال امیدوارم خدا بخاطرخوبی هاش رحمتش کنه
____________________________
یه چیز دیگه هم هست
اون خونواده هم دیگه هرگز رنگ آرامشو نمیبینن و اون پدر و مادر هیچوقت خودشونو نمیبخشن
نمی دونم چی می تونه اینقدر بزرگ باشه که کاری کنه یه خانوم که مادر یه دختر 20 ساله اس و این همه سال سر زندگیش بوده، دووم نیاره و نخواد ادامه بده
تو ایران متأسفانه اینقدر رابطه ها نزدیکه که آدم از هر طرف که می چرخه ممکنه بخوره به یکی
منظورم اینه که حالتی رو تصور کنین که تو یه جایی آدمها اینقدر بافاصله کم کنار هم وایسادن که اگه یکی بخواد برا خودش یه تکونی بخوره و نفس بکشه، حتما یا جای یکی دیگه تنگ میشه یا بالاخره یه جوری به یکی دیگه آسیب وارد میشه
آدم ها استقلال تصمیم گیری ندارن
قدیمی تر ها میگن که این نزدیکی خوبه
باعث میشه آدم تنها نمونه اما به نظر من هیچ هم خوب نیست
آدم باید اینقدر استقلال داشته باشه که اگه اشتباهی کرد یا تصمیمی گرفت، عواقبش فقط متوجه شخص خودش باشه
می خوام بگم کاش می شد شرایط طوری بود دیگران دنیا رو از دید اون مادر هم میدیدن
شاید چیزی هست که اینقدر سخته که مادری توی این شرایط نمی تونه تحملش کنه
کاش دنیا اینقدر سخت گیر نبود
اما با رابطه نزدیک یا دور، دنیای سخت گیر یا آسون گیر، آدم در برابر دو چیز همیشه مسئوله: یکی کسا و چیزهایی که خودش بهشون عشق و اعتماد و امید عمیق داره، و یکی کسا و چیزهایی به اون آدم عشق و اعتماد و امید عمیق دارن
با این دو دسته نمیشه شوخی کرد
این دو دسته رو نمیشه الکی گرفت نمیشه تجربه شون کرد
چون بناهایی اند از بلور
راحت میشکنن اما امکان نداره دیگه بشه عین اول سر هم بندشون کرد
..........

چقدر حرف زدم باز
جدا غم انگیزه
خدا به خونوادش صبر بده

صبا جون کاملا باهات موافقم ....
یک دلیلش هم اینه که خیلی بچه ها رو وابسته ی خودمون می کنیم .
که این خیلی بده ...

رزیتا 10-28-2012 03:46 PM

مرسی افسانه جون منم لنگه ی خودتم تو بچه پر رو کردن
خلاصه هنوز ماجرای این تیر و تفنگ ادامه داره
سر فرصت میام براتون میگم

صبا جون نمیشه همه ی زاویه ی دید رو به طرف مادر گرفت
عامل دلخوری مادر و ترک خانه و خانواده مستقیم برمیگرده به پدر
من نمیدونم مشکل این خانواده چی بوده و نمیخوام قضاوت کنم
ولی واقعا بیشتر اینجور مشکلات نشأت میگیره از رفتار پدر
بعضی از آقایون سنو سالشون یادشون میره
متوجه نیستن که با خواسته های نامعقولشون فقط به زنشون ضربه نمی زنن
بلکه مستقیما دارن بچه هاشونو له میکنن

البته اینم نظر و دیدگاه منه، شاید اصلا مشکلشون چیز دیگه ای بوده
ولی اینطور میشه برداشت کرد که یه دختر 20 ساله فعالیت اجتماعیش میخواد
پررنگ تر بشه، در شرف ازدواجه و زیر ذره بین همه، طبعا دوست داره خانوادش
بهترین باشن، کوچکترین رفتار ناخوشایندی از سوی خانواده، روح لطیف این دخترو
کدر کرده، وای اصلا نمیخوام به عمق مسئله دقت کنم

ضمنا نام نفر اول غایبین رو همراه با چند ضربدر بزرگ مزین کنید
چون کسی نیست جز آقا مهدی:d

ماهین 10-28-2012 05:29 PM

عصر همگی بخیر
اول بگم که رزیتا جونم من هر وقت امضاتو می خونم لذت می برم ...
دیگه اینکه همسر مهربان نذاشتن برم منزل اون دختر خانوم ...
تو هر زندگی قهر و اشتی هست ...حالا به هر دلیلی ! نمی خوامم بگم خانوم مقصر بودن یا اقا چون اعتقادم بر اینه که هر دو طرف در ایجاد این شرایط نقش داشتن حالا یکی بیشتر یکی کمتر ...
اما حرف اصلیم اینه که آخه آدم چقدر می تونه ضعیف باشه که یه همچین چیزی اون رو از پا در بیاره و یه همچین راهی رو انتخاب کنه ...
نهایتش این بود که مامان و باباش از هم جدا می شدن !! خب می شدن !!
دلم سوخت واقعا ...از دیشب چهرش مدام جلو چشامه !!! یه دختر خانوم دانشجو ی زیبا و بسیار خوش سلیقه ...
.........................
رزیتا جون منم این تجربه رو داشتم ...
مهبد عاشق پلیس و پلیس بازی و تفنگه ...
چند سال پیش داداشم یه کلاه همراه پلیس براش گرفت که تا یه مدت از سرش نمی افتاد !!! تفنگ هم که هم خودش دوست داره هم همسر مهربان ...انواع و اقسامشم براش می خرید و می خره ! البته دو تایی بازی میکنن !
یه روزی داشتیم تو پارک قدم می زدیم که چند تا افسر رو دیدیم ... مهبد از جلوشون رد شد و بهشون سلام نظامی داد اما اون ها توجهی نکردند ! :24:چند بار این کار رو تکرار کرد ...بعد عصبانی شد ...با تفنگش رفت جلوشون وایساد و گفت : شما پلیسین ؟ پس چرا جوابمو نمی دین ! اصلا دستاتون بالا...:21:
اون ها هم که به سختی داشتن خودشونو کنترل می کردن که نخندن! کلی باهاش حرف زدن و به سلامش جواب دادن ...


اکنون ساعت 04:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)