منم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست که این وظیفه محول به اشک و آه من است |
نزدیك رفت پیرزنی كوژ پشت و گفت
این اشك دیده من وخون دل شماست |
آن جام بلورین که ز می خندان است
اشکی است که خون دل درو پنهان است |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد |
نسیم در سر گل بشکند کلاله ی شنبل چو از میان چمن بوی آن کلاله بر آید |
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است |
هر گل نو ز گلرخی یاد همی کند ولی
گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو |
هر گلرخی که بود ز سرما اسیر خاک
بر عشق گرمدار به بازار میرود اندر بهار وحی خدا درس عام گفت بنوشت باغ و مرغ به تکرار میرود |
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
سبکبار مردم سبکتر روند
حق این است و صاحبدلان بشنوند تهیدست تشویش نانی خورد جهانبان بقدر جهانی خورد |
اکنون ساعت 04:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)