پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   متن ترانه های لحظات دلتنگی ما (http://p30city.net/showthread.php?t=1173)

GolBarg 11-09-2010 10:25 PM

آشنایان کهن را خبری از دل تنهایم نیست
غم دل با که بگویم که کسی یادم نیست

دلم ز دست زمانه بسی تنگ است
چه کنم که کار دنیا فقط نیرنگ است


نیرنگهای دنیا هزار و یک رنگ است
خدا کند شود پیدا دلی که با دل من یک رنگ است

یک نفس یادخدا یک سبد خاطر آسوده و شاد
یک بغل شبنم آرامش صبح یک هزار آیینه ازجنس دعا


همه تقدیم تو باد


Setare 11-10-2010 12:58 AM

مرا عاشقی شیدا فارق از دنیا تو کردی، تو کردی...
مرا عاقبت رسوا مست و بی پروا تو کردی، تو کردی...
نداند کس جانا، چه کردی...
چه ها کردی با ما چه کردی...
دو چشمم را دریا در افشان گهر زا تو کردی...تو کردی...
روان از چشم ما گهر ها دریاها تو کردی توکردی...
نه یک دم از جورت فغان کردم؛
نه دستی سوی آسمان کردم؛
منم اکنون چون خاک راهی؛
غباری در شام سیاهی...


اگر مهری رخشد تو آن مهری؛
اگر ماهی تابد تو آن ماهی؛
اگر هستی باید تو هستی؛
اگر بودی باید تو بودی...
بی لطف و صفا باشد به خدا، بی تو هستی ها...
از دیدارت، از رخسارت
ای جان بینم سرمستی ها...
شمیم روح افزایی؛
مشکی، عودی...
منیره بزم آرایی...
چنگی رودی....

این ترانه سروده منیره طه
با صدای زنده یاد استاد بنان
آهنگ علی تجویدی
دستگاه: سه گاه
آفرینش 1334

shokofe 11-10-2010 10:01 AM

حال و هوای بعضي روزای آسمون
عین حال و هوای این روزا و ماه های منه!!!
وقتی آسمون با این بزرگیش
با این صبرش و عظمتش
دلش می گیره و مي باره
وقتی درختا و برگا رو پرت می کنه اینور اونور و داد و بیداد راه میندازه
از من چه توقعی هست؟!
منم گاهی دلم می خواد مثل آسمون داد بزنم و گریه کنم
ببارم و صدای هق هقم و همه بشنون
شاید خدا هم شنید
خوش به حال آسمون که به خدا نزدیکتره
خودم و نمی دونم
اما
می دونی از زمین تا آسمون خدا چقدر راهه؟!
ولي ميدونم كه ميخوام ببارم ......


ابریشم 11-10-2010 07:14 PM

روز از اون روزهاست که فکر میکنم باید برم . دیروز هم از همین روزها بود . و حتما فردا هم !
تنهایی دندون های تیزشو تو گلوم فشار میده .
درد داره اما هر چی باشه نمیذاره بغضی تو گلوم بمونه و خب این خودش خیلی خوبه .
دلتنگم !
نه برای چیزهایی که از دست دادم ،
برا چیزهایی که بدست نیاوردم !
خیلی چیزها هست که نیست
و خیلی چیزها هست که نباید باشه
مبهوت لحظه هایی هستم که باید میبود
ولی هر چی گذشته رو مرور میکنم و زیر و رو میکنم
پیداشون نمیکنم
فکر کنم یکی به خاطراتم دستبرد زده
یکی شب اومده و رویاهامو برده
حالا هر چی تلاش میکنم
رویایی ندارم !
یکی یه شب اومده
شبی که من نبودم
رفته سر جالیز رویاهام
فکر میکنم باید برم
پیش یکی که اونقدر مهربون باشه که رویاهاشو به من هم بده
منو تو رویاهاش شریک کنه
باید برم
شاید یه کسی
یه جایی
منتظره تا رویاهاشو با من سهیم بشه

ابریشم 11-10-2010 07:17 PM

چشمانم تو را می خواهند تا به ان ها
راه و رسم گریه کردن را بیاموزی
لبانم صدایت می زنند تا به ان ها
بگویی چگونه بخندند
دستهایم به سویت دراز است
که انها را به سوی شهر عشق ببری
اما نمی دانم چرا پاهایم با تو همراه نیست
که بخواهی به خاکسترم بنشانی؟

forrest 11-10-2010 07:23 PM

که مادام جای کبوتر ملخ می زاید
و من سبز می میرم
می مانم
در آوار ملخ ها

ساقي 11-11-2010 12:20 AM

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
 
شعری از حضرت حافظ



ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟
رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما
گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند
بکشد از همه انصاف ستم داور ما
روز باشد که بیاید به سلامت بازم
ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما
به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ
گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما


{پپوله}



ساقي 11-11-2010 12:22 AM

ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
 
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای
آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای
هر سطری از خصال تو و از رحمت آیتی
کی عطرسای مجلس روحانیان شدی
گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک در یار سوختیم
یاد آور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت
صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت
این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رخش دست می‌دهد
ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ از این درد و غصه چیست
از تو کرشمه‌ای و ز خسرو عنایتی




{پپوله}




ساقي 11-11-2010 12:44 AM


اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای کنم انگار کوهکن بودم



ابریشم 11-11-2010 05:16 PM

در کلاس ادبيات معلم گفت: فعل رفتن را صرف کن: رفتم ..رفتي.. رفت ساکت ميشوم ميخندم ولي خنده ام تلخ ميشود استاد داد ميزند خوب بعد ادامه بده و من ميگويم: رفت... رفت... رفت رفت و دلم را شکست


اکنون ساعت 01:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)