اینم یه شعر بهاری تقدیم به دوستان بهاری
با "خاک" http://p30city.net/showpost.php?p=42204&postcount=3 |
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را |
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آري به اتفاق جهان مي توان گرفت |
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست که مونس دم صبحم دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست برد ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست |
در جهان عيشي ندارم بي رخت ايدوست دوست
جز تو در عالم نخواهم اي بت عيار يار |
شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا |
خب تا من جواب آقا مهدی رو میدادم جناب آقا/سرکار خانم ساقی ساقی جواب داده بودند
هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد دشوار برآید که محقر ثمنست آن مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد در کوی وفا مرد مخوانش که زنست آن |
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا با تو بگویم حال او برخوان اذا جاء القضا جباروار و زفت او دامن کشان میرفت او تسخرکنان بر عاشقان بازیچه دیده عشق را |
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود |
اکنون ساعت 12:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)