صیاد را بگوی که پر مشکن
این صید تیره روز بی آوا را ض |
ضرب ضراب ونوای تاروچنگ
با صدای خوب تو خوب وقشنگ غ |
غم کهن به می سالخورده دفع کنید |
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی گ |
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود // ی |
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت ر |
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست // ت |
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم پری نیم از همه چون نهان شدم ک |
کف پا به هر زمینی که رسد تو نازنین را
به لب خیال بوسم همه عمر آن زمین را // ن |
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری پ |
پدرم گفت و چه خوش گفت که در مکتب عشق
هر کسی لایق آن نیست که بر دار شود // س |
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا خ |
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست ب |
بي تو امشب گريه هم با من غريبي مي كند
ديده بر راهنــد چشــمانـم كــه باز ايي هنــوز // ت |
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل |
من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش
هوای مغبچگانم در این و آن انداخت ک |
کورا هوای دام تو و دانهی تو بود م |
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت چ |
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست ج |
جوانیها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است |
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهی زنگ خورده و جام جمیم و |
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست ع |
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی ز |
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهی بر شده پیکرست ه |
|
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای غ |
غنچهی شوخ پر از شکر و شیر آمده است |
سرمایهی گوهران این چهار
برآورده بیرنج و بیروزگار د |
دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را
شد جهان پير همان روز که ما پير شديم // ت |
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه ظ |
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
کاندرین سایه قرار دل شیدا باشد // ت |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها ف |
فلك موافقت من كبود در پوشيد چو ديد كز تو به هر لحظه شيوني است مرا براي آنكه ز غير تو ديده بردوزم به جاي هر مژه در چشم سوزني است مرا هر آن كه آب من از ديده زيركاه تو ديد يقين شناخت كه بر باد خرمني است مرا... آ |
آرزو میکندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را ج |
جمله که بینی همه دارد عوض
وزعوضش گشته میسر غرض آنچه ندارد عوض ای هوشیار عمر عزیز است غنیمت شمار س |
سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تامل کند این صورت انگشت نما را ن |
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش ر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را ک |
اکنون ساعت 06:25 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)