یار من باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین منست |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد |
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درا و به ره عیب مپوی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر |
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود |
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا
سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت |
تازیان را غم احوال گرانباران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم |
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هر چه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی |
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دریغا عیش شب گیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی |
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به زاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد
دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم |
ما با می و مستی سر تقوا داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم |
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاک درت تاج سرم |
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است |
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم |
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست |
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
بر سر کار خرابات کنند ایمان را |
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شادی مجلسیان در قدم و مقدم تست
جای غم باد مران دل که نخواهد شادت |
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلشنش تحمل خاری نمی کنی |
یاد باد آنکه نهایت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
یایری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دارم از زلفِ سیـاهـش گـله چـندان کـه مـپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس |
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سر اختران کهن سیر و ماه نو |
اکنون ساعت 09:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)