می رم تنها می رم اونور دنیا می رم پیدا کنم رویای رویا می رم اونجایی که راهی نداره می رم تا بشکنم سد رو دوباره می رم من با همه غرور و مستی می رم که منتظر هنوز نشستی می رم تا پاک کنم اشکای گونه می رم تا خواب تو تا آشیونه می رم تا جمع کنم ستاره ها رو می رم تا پر کنم پیاله ها رو می رم پیدا کنم ندای مستی می رم تا پر بشم از عشق و هستی می رم من با همه غرور و مستی می رم که منتظر هنوز نشستی می رم تا پاک کنم اشکای گونه می رم تا خواب تو تا آشیونه می رم تا جمع کنم ستاره ها رو می رم تا پر کنم پیاله ها رو می رم پیدا کنم ندای مستی می رم تا پر بشم از عشق و هستی می رم تنها می رم اونور دنیا می رم پیدا کنم رویای رویا |
شراب نور
ستاره دیده فرو بست و آرمید بیا شراب نور به رگهای شب دوید بیا ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گل سپید شکفت و سحر دمید بیا شهاب یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خط زر کشید بیا ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید بیا به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار به هوش باش که هنگام آن رسید بیا به گامهای کسان می برم گمان که توئی دلم زسینه برون شد ز بس طپید بیا نیامدی که فلک خوشه ی پروین داشت کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا امید خاطر سیمین دل شکسته توئی مرا مخواه از این بیش نا امید بیا (سیمین بهبهانی) |
با درختی که زند سر به فلک
به زبان مفه و ابر به زبان لجن و سایه و لک به زبان شب و شک حرف مزن با درختان برومند جوان به زبان گل و نور به زبان سحر و آب روان به زبان خودشان حرف بزن |
همه هستي من آيه تاريكيست |
|
سلام بهونه قشنگ من براي زندگي اره بازم منم همون ديوونه هميشگي فداي مهربونيات چه مي كني با سرنوشت دلم واست تنگ شده بود اين نامه رو واست نوشت حال من و اگه بخواي رنگ گلاي قاليه جاي نگاهت بد جوري تو صحن چشام خاليه ابرا همه پيش منن اينجا هوا پر غمه از غصه هام هر چي بگم جون خودت بازم كمه ديشب دلم گرفته بود رفتم كنار اسمون فرياد زدم يا تو بيا يا من و پيشت برسون فداي تو نميدوني بي تو چه دردي كشيدم حقيقت و واست بگم به اخر خط رسيدم رفتي و من تنها شدم با غصه هاي زندگي قسمت تو سفر شد و قسمت من اوارگي نمي دوني چقدر دلم تنگه براي ديدنت براي مهربونيات،نوازشات،بوسيدنت به خاطرت مونده يكي هميشه چشم براهته؟ يه قلب تنها و كبود هلاك يه نگاهته؟ من مي دونم همين روزا عشق من از يادت ميره بعدش خبر ميدن بيا كه داره دوستت مي ميره روزات بلنده يا كوتاه دوست شدي اونجا با كسي بيشتر از اين من و نذار تو غصه و دلواپسي يه وقت من و گم ميكني تو دود اين شهر غريب يه سرزمين غربته با صد تا نيرنگ و فريب فداي تو يه وقت شبا بي خوابي خستت نكنه غم غريبي عزيزم زرد و شكستت نكنه چادر شب لطيف تو از روت شبا پس نزني تنگ بلور اب تو يه وقت ناغافل نشكني اگه واست زحمتي نيست بر سر عهدمون بمون منم تو رو سپردمت دست خداي مهربون |
همه هستی من آیه تاریکی ست
که ترا در خود تکرارکنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیل از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی ست که از مدرسه بر میگردد زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله رخوتنک دو هم آغوشی یا عبور گیج رهگذری باشد ......... |
تو يه تاك قد كشيده
پا گرفتي روي سينم واسه پا گرفتن تو عمريه كه من زمينم راز قد كشيدنت رو عمريه دارم ميبينم داري ميرسي به خورشيد ولي من بازم همينم ميزنن چوب زير ساقت واسه لحضه هاي رستن ريختن آب زير پاهات هي منو شستن و شستن توي سرما وتو گرما واسه تو نجاتم عمري تو حجوم باد وحشي سپر بلاتم عمري آدما هجوم اوردن برگاي سبزت رو بردن توي پاييز و زمستون ساعتا به من سپردن... |
خسته شدم بس که دلم دنبال يک بهونه گشت بس که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت بازم کلاغ غصه ها رفت و به خونش نرسيد يکه سوار عاشق و هيشکي تو آينه ها نديد حادثه عزيز من تنها تو موندني شدي بين همه ترانه هام تنها تو خوندني شدي دستاي سرد مو بگير سقف ما ديوار نداره يه روز تو قهتي غزل دنيا ما رو کم مياره من آخرين رهگذرم تو اين خيابون بلند دير اومدم که زود برم دل به صداي من نبند يه روز توي برق چشات خورشيد رو پيدا مي کنم در شب تار و سوت و کور به آروزي من نخند خسته شدم بس که دلم دنبال يک بهونه گشت بس که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت بازم کلاغ غصه ها رفت و به خونش نرسيد يکه سوار عاشق و هيشکي تو آينه ها نديد حادثه عزيز من تنها تو موندني شدي بين همه ترانه هام تنها تو خوندني شدي دستاي سرد مو بگير سقف ما ديوار نداره يه روز تو قهتي غزل دنيا ما رو کم مياره من آخرين رهگذرم تو اين خيابون بلند دير اومدم که زود برم دل به صداي من نبند يه روز توي برق چشات خورشيد رو پيدا مي کنم در شب تار و سوت و کور به آروزي من نخند خسته شدم بس که دلم دنبال يک بهونه گشت بس که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت بازم کلاغ غصه ها رفت و به خونش نرسيد يکه سوار عاشق و هيشکي تو آينه ها نديد |
فقیر است او فقیر است او فقیر ابن الفقیر است او خبیر است او خبیر است او خبیر ابن الخبیر است او لطیف است او لطیف است او لطیف ابن اللطیف است او امیر است او امیر است او امیر ملک گیر است او پناه است او پناه است او پناه هر گناه است او چراغ است او چراغ است او چراغ بینظیر است او سکون است او سکون است او سکون هر جنون است او جهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است او چو گفتی سر خود با او بگفتی با همه عالم وگر پنهان کنی میدان که دانای ضمیر است او وگر ردت کنند اینها بنگذارد تو را تنها درآ در ظل این دولت که شاه ناگریز است او به سوی خرمن او رو که سرسبزت کند ای جان به زیر دامن او رو که دفع تیغ و تیر است او هر آنچ او بفرماید سمعنا و اطعنا گو ز هر چیزی که میترسی مجیر است او مجیر است او اگر کفر و گنه باشد وگر دیو سیه باشد چو زد بر آفتاب او یکی بدر منیر است او سخن با عشق میگویم سبق از عشق میگیرم به پیش او کشم جان را که بس اندک پذیر است او بتی دارد در این پرده بتی زیبا ولی مرده مکش اندر برش چندین که سرد و زمهریر است او دو دست و پا حنی کرده دو صد مکر و مری کرده جوان پیداست در چادر ولیکن سخت پیر است او اگر او شیر نر بودی غذای او جگر بودی ولیکن یوز را ماند که جویای پنیر است او ندارد فر سلطانی نشاید هم به دربانی که اندر عشق تتماجی برهنه همچو سیر است او اگر در تیر او باشی دوتا همچون کمان گردی از او شیری کجا آید ز خرگوشی اسیر است او دلم جوشید و میخواهد که صد چشمه روان گردد ببست او راه آب من به ره بستن نکیر است او |
اکنون ساعت 09:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)