پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 02-27-2011 09:07 PM


دوشیزه


ماریو بارگاس یوسا



ترجمه عبدالله كوثرى‏


همسن و سال ژولیت شكسپیر است، چهارده سال دارد و مثل ژولیت سرگذشتى فاجعه بار و رومانتیك. زیباست، بخصوص اگر ازنیمرخ تماشایش كنى. صورت كشیده و زیبایش با گونه‏هاى برجسته و چشمهاى درشت و كم بیش بادامى نشان از تبار دور شرقى دارد.دهانش نیمه باز است، جورى كه انگار دارد دنیا را با سپیدى دندانهاى سالم و بى‏نقص‏اش به مبارزه مى‏خواند، دندانهایى اندك برجسته كه‏لب بالایش را به كرشمه‏اى غنچه‏گون بالا برده است. گیسوى بسیار سیاهش با فرقى كه از وسط باز شده مثل چارقد عروس گرد صورتش‏را گرفته و در پشت سر بدل به گیس بافته‏اى شده كه تا كمرش مى‏رسد و بر گرد كمر مى‏پیچد. ساكت و بى‏حركت است، همچون‏شخصیتى در تئاترهاى ژاپنى، و جامه‏اى لطیف از پشم آلپا كا به تن دارد. نامش خوانیتا است.
بیش از چهار صد سال پیش زاده شده، در جایى در آند، و حالا در صندوقى شیشه‏اى (كه در واقع كامپیوترى با این شكل است) درسرماى نود درجه زیر صفر زندگى مى‏كند، بر كنار از گزند آدمى و فساد و پوسیدگى.
من از مومیایى‏ها متنفرم و هر بار یك كدام از آنها را در موزه یا در مقابر باستانى یا در مجموعه‏هاى شخصى دیده‏ام براستى برایم‏تهوع‏آور بوده. آن عواطفى كه این جمجمه‏هاى سوراخ سوراخ با حدقه‏هاى خالى و استخوانهاى آهك شده كه نشانه‏اى از تمدنهاى‏گذشته‏اند، در بسیارى از مردم (و نه فقط باستانشناس) بیدار مى‏كند هیچ گاه به سراغ من نیامده. این مومیایى‏ها بیش از هر چیز مرا به این‏فكر مى‏اندازد كه ما اگر به سوزاندن جسدمان رضایت ندهیم بدل به چه چیز وحشتناكى مى‏شویم.
اگر به دیدار خوانیتا در موزه‏ى كوچكى كه دانشگاه كاتولیك آركیپا مخصوص او ساخته رضایت دادم به این دلیل بود كه دوست نقاشم‏فرناندود سزیتسلو، كه مفتون تاریخ پیش از كلمب است، مشتاق این سفر بود. یقین داشتم كه تماشاى كالبد آن كودك باستانى حالم را به هم‏خواهد زد.
اما اشتباه مى‏كردم. همین كه چشمم به او افتاد براستى یكه خوردم و مفتون زیبایى‏اش شدم. اگر از حرف همسایه‏ها نمى‏ترسیدم این‏دختر را مى‏دزدیدم و به خانه مى‏بردم و معشوق و شریك زندگى خودم مى‏كردمش.
سرگذشت خوانیتا همان‏قدر شگفت و غریب است كه چهره‏ى او و حالت بیان ناشدنى كه به خود گرفته، حالتى كه هم مى‏تواند از آن‏كنیزى فرمانبردار باشد و هم از آن ملكه‏اى متكبر و مستبد.
در روز 18 سپتامبر 1995 یوهان راینهارد باستان‏شناس به همراه راهنماى آندى‏اش میگل ساراته مشغول پیمایش قله‏ى آتشفشان‏آمپاتو (با 20702 متر ارتفاع) واقع در جنوب پرو بودند. این دو نفر در جستجوى آثار ماقبل تاریخ نبودند، بلكه مى‏خواستند از نزدیك‏نگاهى به آتشفشان مجاور، یعنى قله برف پوش سابانگایا بیندازند كه درست در همان وقت در فوران بود. توده‏هایى از خاكستر سوزان برآمپاتو فرو مى‏ریخت و برفهاى همیشگى را كه پوشش این قله بودند، آب مى‏كرد. راینهارد و ساراته دیگر به نزدیك قله رسیده بودند.ناگهان چشم ساراته به باریكه‏اى رنگین میان برفهاى قله افتاد. این پرهاى كلاه یا سربند اینكاها بود. آن دو بعد از كمى جستجو به‏چیزهایى بیشتر رسیدند. كفنى چند لایه كه به علت فرسایش یخ قله از زیر یخ بیرون آمده بود و دویست متر از جایى كه پنج قرن پیش درآن دفن شده بود پایین لغزیده بود. این سقوط به خوستینا (نامى كه راینهارد با الهام از نام خود، یوهان، بر او نهاده بود) صدمه‏اى نزده بود.فقط پوشش رویى او را پاره كرده بود. یوهان راینهارد در طول بیست و سه سال كوهنوردى - هشت سال در هیمالیا، پانزده سال دركوههاى آند - و جستجوى گذشته هرگز گرفتار احساسى نشده بود كه آن روز صبح در ارتفاع 20702 مترى از دریا، زیر آفتاب سوزان،زمانى كه آن دختر اینكا را در آغوش گرفت به سراغش آمد. یوهان، این گرینگوى دوست داشتنى، كل ماجرا را با شادى و آب و تابى‏خاص باستان‏شناسان، كه - براى اولین بار در زندگى‏ام - براى من توجیه شدنى بود، تعریف كرد.
آن دو كه یقین داشتند اگر خوانیتا را آنجا بگذارند و براى كمك خواستن پایین بروند یا دزدان‏ گورهاى باستانى به سراغش مى‏آیند و یا سیل با خود مى‏بردش، تصمیم گرفتند با خود ببرندش.گزارش مو به‏موى سه روز پایین آمدن از آمپاتو و حمل خوانیتا (یك بقچه‏ى چهل كیلویى كه بركوله‏پشتى باستان‏شناس بسته شده بود) چنان رنگارنگ و هیجان‏آمیز است كه فیلم خوبى از آن‏در مى‏آید، و یقین دارم كه دیر یا زود چنین فیلمى ساخته خواهد شد.
امروز كه كم و بیش دو سال از آن ماجرا مى‏گذرد خوانیتاى دوست داشتنى معروفیتى جهانى‏پیدا كرده است. تحت نظارت جامعه‏ى جغرافیاى ملى، او به ایالات متحد سفر كرد و آنجا نزدیك‏به دویست و پنجاه هزار نفر، از جمله پرزیدنت كلینتون از او دیدن كردند. یك جراح مشهوردندان نوشت: اى كاش دختران امریكایى دندانهاى سفید، سالم و بى‏نقص این بانوى جوان‏پرویى را داشتند.
در دانشگاه جان هاپكینز خوانیتا را با پیشرفته‏ترین دستگاهها بررسى كردند، و این دخترجوان بعد از آن همه آزمایش و تحقیق و در شگفت بردن فوجى از متخصصان و تكنیسین‏هاسرانجام به آركیپا و تابوت كامپیوترى خود برگشت. این آزمایشها بازسازى كم و بیش كل‏سرگذشت او را با دقتى شایسته‏ى داستانهاى علمى امكان‏پذیر كرد.
این دختر براى آپو - كلمه‏ى اینكایى به معناى خدا - آمپاتو در قلّه این كوه قربانى شد تا
خشم این خدا را فرو بنشاند و نعمت و فراوانى را براى زیستگاههاى این منطقه تضمین كند.درست شش ساعت قبل از مرگ كاسه‏اى آش سبزى به او دادند تا بخورد. همه مواد این خوراك راگروهى از زیست‏شناسان تعیین كرده‏اند. نه گلویش را بریده‏اند و نه خفه‏اش كرده‏اند. مرگ او درنتیجه‏ى ضربه‏اى دقیق به شقیقه‏ى راستش بوده است. ضربه چنان دقیق و ماهرانه بوده كه دخترك‏لابد اصلاً دردى احساس نكرده، این را دكتر خوسه آنتونیو شاوز به من مى‏گوید و او همكارراینهارد در سفرهاى تازه‏اش به همین منطقه بوده و گور دو كودك دیگر را پیدا كرده‏اند كه آنها هم‏قربانى شده‏اند تا حرص و آز آپوهاى كوهستان آند را فرو بنشانند.
احتمالاً خوانیتا را وقتى براى قربانى شدن برگزیده شد، با جلال شكوه تمام در سراسرمنطقه‏ى آند گرداندند و شاید به كوسكو هم بردند و به امپراتور اینكا معرفى‏اش كردند - پیش ازآن كه پیشاپیش جماعت سرود خوان و یاماهاى غرق در جواهر و نوازندگان و رقاصه‏ها و صدهانیایشگر به دره‏ى كولا برسد و از دامنه‏ى پرشیب آمپاتو تا لبه‏ى آتشفشان بالا برود پا بر سكوى‏قربانگاه بگذارد. آیا خوانیتا در دم واپسین گرفتار هول و هراس شده بود؟ اگر وقار و متانتى را كه‏بر سیماى ظریفش نقش بسته و نخوت و غرورى را كه دیداركنندگان بى‏شمار در وجناتش‏مى‏بینند شاهد بگیریم پاسخ منفى است. حتى شاید بتوان گفت كه او بى‏هیچ مقاومت تن به‏سرنوشت خود سپرده و شاید هم شادمانه در آن مراسم كوتاه خشونت بار كه به الاهه‏اى بدلش‏مى‏كرد و یكراست به دنیاى خدایان آند مى‏بردش در جامه‏اى مجلل به خاك سپردندش، سرش‏زیر رنگین كمانى از پرهاى بافته در هم پوشیده است و پیكرش پیچیده در سه لایه پارچه لطیف‏از پشم آلپاكا، پاهایش در صندل‏هایى از چرم نازك.
گل سینه‏هاى سیمین، ظرفهاى كنده‏كارى شده بشقابى ذرت، یك یاماى فلزى كوچك،كاسه‏اى چیچا (مشروبى الكلى كه از تخمیر ذرت به دست مى‏آید) و برخى اشیاى خانگى یااشیاى مقدس - كه همه سالم مانده - در این خواب چند قرنى در دهانه‏ى آتشفشان او راهمراهى مى‏كرد، تا آنگاه كه گرماى تصادفى قله یخ گرفته‏ى آمپاتا دیواره‏هایى را كه نگاهبان‏خواب عمیق او بودند ذوب كرد و عملاً او را در آغوش راینهارد و ساراته افكند.
و اكنون او اینجاست، در خانه‏اى كوچك مال طبقه متوسط در شهر ساكتى كه زادگاه من‏است، در اینجا زندگى تازه‏اى را آغاز كرده كه شاید پانصد سال دیگر به درازا بكشد. او در تابوت‏كامپیوترى‏اش كه با سرماى قطبى حفاظت مى‏شود، شاهدى است بر جلال و شكوه مراسم واعتقادات اسرارآمیز تمدنهاى گم شده و یا بر شیوه‏هاى براستى خشنى كه حماقت آدمى براى‏دور راندن ترس برمى‏گزید و هنوز هم برمى‏گزیند.


behnam5555 02-27-2011 09:11 PM



40 مورد از کم هزینه‌ترین لذت‌های دنیا!!

1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم.
3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
5 - گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
۶ - بیشتردعا کنیم.
7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم.
8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
9- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
10- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم.
11- زمزمه کنیم و آواز بخوانیم.
12- سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
13- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
14- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
15- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!

16- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
17- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
18- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و... )برای خودمان جمع‌آوری کنیم.
19- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
20- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر.
21- گاهی از درخت بالا برویم.
22- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
23- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
24- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
25- گاهی نیمه شبها از خواب بیدار شویم و از خدا بخاطر نعمتهایش تشکر کنیم.
26- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.
27- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
28- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
29- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم.
30- زیر باران راه برویم.
31- کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
32- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
33- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و... را یاد بگیریم.
34- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
35- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
36- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
37- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
38- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
39- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
40- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد.




behnam5555 02-27-2011 09:13 PM

طنز

دختر بودن یعنی چی؟

دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!
دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!
دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی ...
دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن
دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!
دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!
دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی!
دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه!

دختر بودن یعنی شنیدی شوهر سیمین واسه ش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟
دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!
دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا...
دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!
دختر بودن یعنی لباست 4 متر و نیم پارچه ببره!
دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!
دختر بودن یعنی کجا داری میری؟!
دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!
دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟!
دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن!


پسر بودن یعنی چی؟

۱-پسر بودن یعنی برو چند تا نون بخر
۲-پسر بودن یعنی هی شماره دادن و هی منتظر زنگ بودن
۳-پسر بودن یعنی بد و بیراه گفتن به دخترایی که تحویلشون نمی گیرن
۴-پسر بودن یعنی کادو خریدن برا
۵-پسر بودن یعنی جدیدا زیر ابرو برداشتن و پنکک زدن
۶-پسر بودن یعنی تا کی مفت خوری می کنی
۷-پسر بودن یعنی پس کی دفتر چه آماده به خدمت میگیری
۸-پسر بودن یعنی به زور سیکل داشتن
۹-پسر بودن یعنی بابا پس کی میری برام خواستگاری
۱۰-پسر بودن یعنی مثل خر حمالی کردن
۱۱-پسر بودن یعنی جوراباتو در بیار حالم به هم خورد
۱۲-پسربودن یعنی چرا کار نمیکنی جون بکن دیگه
۱۳-پسر بودن یعنی ببخشین ماشین و خونه هم دارین که


behnam5555 02-27-2011 09:15 PM

دانشجوی متفکر


يه روز يه استاد فلسفه مياد سر کلاس و به دانشجوهاش ميگه:
امروز ميخوام ازتون امتحان بگيرم ببينم درسهايي رو که تا حالا بهتون دادمو خوب ياد گرفتين يا نه…!
بعد يه صندلي مياره و ميذاره جلوي کلاس و به دانشجوها ميگه:

با توجه به مطالبي که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنيد که اين صندلي وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روي برگه
بعد از چند لحظه يکي از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد
روزي که نمره ها اعلام شده بود، بالاترين نمره رو همون دانشجو گرفته بود !
اون فقط رو برگه اش يه جمله نوشته بود:
کدوم صندلي ؟

behnam5555 02-27-2011 09:24 PM

نجابت آزرمیدخت
در پگاه نخستین روز بهمن ماه آزرمیدخت ، سی و دومین پادشاه ساسانی پس از چهار ماه پادشاهی تنها بخاطر نجابتش و این که تن به خواسته های زیرکانه و پیاپی فرخ هرمز فرمانروای خراسان نداد و همسر او نشد بدست رستم پسر فرخ هرمز کور شده و از کاخ رانده شد رستم می پنداشت پدر پیرش را ملکه ایران از پای درآورده است حال آنکه آزرمیدخت پاکتر از گلهای لاله بامدادان بود .
نجابت او بر کسی پوشیده نبود و به گفته ارد بزرگ اندیشمند فرهیخته ایران زمین : زیباترین خوی زن ، نجابت اوست . اما این زیبایی را کسی بر پادشاه ایران برنتافت و او با چند نفر از نزدیکان خویش به کاروانسرایی بین شاهرود و سبزوار رفته و تا آخر زندگی همانجا ماند .



behnam5555 02-27-2011 09:27 PM

رنج از دیدگاه بزرگان


کار دلخواه برگزین تا رنج نبینی . کنفوسیوس

رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است . رابنیندرانات تاگور

از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند . فردوسی خردمند

رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست . فردوسی خردمند

سختی های بزرگ به آدمی نیرویی دو چندان می بخشد . ارد بزرگ

مستمند کسی است ، که دشواری و سختی ندیده باشد . ارد بزرگ

دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی . فردوسی خردمند

آنکسی که از رنج زندگی بترسد ، از ترس در رنج خواهد بود . مثل چینی
آنکه آفریننده و با فر است در این جهان رنج های بسیار خواهد خورد . فردوسی خردمند


کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است . فردوسی خردمند


رنجدیده ! اگر بکوشی تا چیزی از مال خویش را به مردم بذل کنی بی تردید رستگاری . جبران خلیل جبران


دل در آرزوی آنچه دسترسی بدان متصور نیست نباید بست ، از آنکه مایه رنج تن و بلای جان است . بزرگمهر


نگاهت رنج عظیمی است، وقتی بیادم می‌آورد که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو نگفته‌ام . آنتوان سنت اگزوپری


از دانش آموختن هیچ زمان غافل ممان ، گرچه در این راه رنجها کشی ، مبادا که دلت از آموختن ناتوان و آشفته گردد . بزرگمهر


شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد.تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند. نیچه


بگذار شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید ، هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن . دکتر علی شریعتی


امید ، آهستگی و ملایمت زندگی را روشن و شیرین می کند ، خشم و تیزی مایه رنج و بلاست . آهسته رو از عیبجوی می گریزد و شرم و آهستگی را دوست می دارد . بزرگمهر


آن که گرفتار رنج و عذاب شده اما با ذاتش و هویتش همنواست همانند کشتی است که سکانش درهم شکسته و در اطراف جزایر و دریاها سرگردان است و از هر طرف محاط در خطرها ، ای بسا که غرق نشود و به قعر دریا فرو نرود . جبران خلیل جبران


به این زمین گرد که بسرعت می گردد بنگر که درمان ما در آن است و درد ما نیز ، نگاه کن و ببین که نه گردش زمانه آن را می فرساید و نه رنج و بهبودی حال بشر آن را به آتش می کشد ، نه آرام می شود و نه همچون ما تباهی می پذیرد . فردوسی خردمند


ما انسانها اینطور آفریده شده ایم که اگر بدانیم میلیونها سال در جهان باقی خواهیم ماند ولی قرین اندوه و بدبختی خواهیم بود راضی می شویم و حتی خوشحال می گردیم لیکن اگر بفهمیم که از بین می رویم و در عوض هیچ شکنجه و رنج نخواهیم کشید اندوهگین و مایوس می شویم !!! . موریس مترلینگ



در رنجی که ما می بریم ، درد نه تنها در زخم هایمان ، که در اعماق قلب طبیعت نیز حضور دارد.در تغییر هر فصل ، کوهها ، درختان و رودها ظاهری دگرگونه می یابند ، همانگونه که انسان در گذر عمر ، با تجربیات و احساساتش تحول می یابد. در دل هر زمستان ، تپشی از بهار و در پوشش سیاه شب، لبخندی از طلوع نمایان است . جبران خلیل جبران



قلب آدم ها گاهی شکوه می کند چرا که آدم ها می ترسند که بزرگترین رؤیاهایشان را متحقق کنند، چون یا فکر می کنند که لیاقتش را ندارند و یا اینکه نمی توانند از عهده آن برآیند. ما قلب ها از ترس می میریم. تنها از اندیشیدن به عشق های مدفون شده و یا لحظاتی که می توانستند خیلی زیبا باشند و نبودند یا گنج هایی که می توانستند کشف شوند ولی برای همیشه در زیر خاک مدفون ماندند چون اگر هریک از این اتفاق ها بیفتد ما رنج وحشتناکی می کشیم. «قلب من از رنج کشیدن می ترسد» *** همیشه به قلبت بگو: «که ترس از رنج از خود رنج بدتر است» (تاریکترین لحظه شب لحظه قبل از طلوع آفتاب است). پائولو کوئیلو

behnam5555 02-27-2011 09:32 PM


مناجات های خواجه عبدالله انصاری پیر هرات

الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.

اله
ی! همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.

اله
ی! مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسزکه دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.

اله
ی! محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.

اله
ی! از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.


یارب ز شراب عشق سرمستم کن
وز عشق خودت ن
یست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت ته
ی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن
اله
ی! چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.

اله
ی! مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقداراست؟

اله
ی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیداشدم.

ن
ی از تو حیات جاودان می خواهم
ن
ی عیش و تنعم جهان می خواهم
ن
ی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چ
یز رضای توست آن می خواهم

الهی! اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.

اله
ی! در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

اله
ی! بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟

گر درد دهد بما و گر راحت دوست
از دوست هر آن چ
یز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوب
ی و بدی
مقصود رضا
ی او خشنودی اوست

اله
ی! اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.

اله
ی! دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.

اله
ی! نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

اله
ی! دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

اله
ی! دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.

اله
ی! پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.

اله
ی! در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.

اله
ی! در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.

اله
ی! ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شا
یسته خویش طاعتی روزی کن
زان پ
یش که فارغ شوم از کار جان
اندر دو جهان فراغت
ی روزی کن

الهی! ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.

اله
ی! به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.

اله
ی! در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.

اله
ی! تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.

یارب زکرم به حال من رحمت ک
بر ا
ین دل ناتوان من رحمت کن
در س
ینه دردمند من راحت نه
بر د
یده اشکبار من رحمت کن


اله
ی! گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟

اله
ی! اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.

اله
ی! بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است.

اله
ی! اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم.

روز محشر عاشقان را با ق
یامت کار نیست
کار عاشق جز تماشا
ی وصال یار نیست
از سرکو
یش اگر سوی بهشتم میبرن
پا
ی ننهم که در آنجا وعده دیدار نیست

اله
ی! تو ما را جاهل خواندی از جاهل جز خطا چه آید؟ تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف جز خطا چه آید؟

اله
ی! تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بر دار. اکنون که برگرفتی وا مگذار و در سایه لطف و عنایت خود میدار.

اله
ی! عارف تو را به نور تو می داند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند، موحد تو را به نور قرب می شناسد و در آتش می سوزد ، مسکین او که تو را به صنایع شناخت درویش او که تو را به دلایل جست از صنایع آن باید جست که از آن گنجد و از دلایل آن باید خواست که از آن زیبد.

اله
ی! دانی چه شادم، نه آن که به خویشتن به تو افتادم، تو خواستی من نخواستم، دولت بر بالین دیدم چون از خواب برخاستم.

اله
ی! چون من کیست که این کار را سزیدم، اینم بس محبت تو را ارزیدم.

اله
ی! از آن خوان که بهر پاکان نهادی نصیب من بینوا کو، اگر نعمتت جز بطاعت نباشد پس آن را بیع خوانند لطف و عطا کو؟ اگر در بها مزد خواهی ندارم و اگر بی بها بهی بخش ما کو؟ اگر از سگان تو ام استخوانی و اگر از کسان تو مرحبا کو؟

اله
ی! یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر، خداوندا این بیچاره را چه تدبیر، بار خدایا در ماندم از تو لیکن درماندم در تو، اگر غایب باشم گویی کجایی و چون به درگاه آیم در را نگشایی.

اله
ی! هرکس را آتش در دل است و این بیچاره آتش بر جان، از آن است که هرکس را سروسامانی است و این درویش را نه سر و نه سامان.

اله
ی! موجود نفس های جوانمردانی، حاضر ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی.

والحمدلله رب العالم
ین.

آرامگاه خواجه عبدالله انصاری پیر هرات
ای کریمی که بخشندهء عطائی
و ا
ی حکیمی که پوشندهء خطائی
و ا
ی صمدی که از ادراک خلق جدائی
و ا
ی احدی که در ذات و صفات بی همتائی
و ا
ی خالقی که راهنمائی
و ا
ی قادری که خدایی را سزائی
جان ما را صفا
ی خود ده
دل ما را هوا
ی خود ده
چشم ما را ض
یای خود ده
ما را آن ده که آن به
اله
ی عشق چیست؟
اله
ی عشق چیست؟
شاد
ی رفته و غم آمده
عاشق ک
یست؟
دم
ی فرو شده جانی بر آمده
د
یده ای که بدوست آمده
نزد
یک کس نیامده
هرکه در ا
ین راه قدم نهاد واپس نیامده
اصل وصال دل است و باق
ی زحمت آب وگل است
خوش عالم
ی است نیستی
خوش عالم
ی است نیستی که هرکجا بایستی، کسی نگوید کیستی
اگر بر هوا پر
ی مگسی باشی و اگر بر روی آب روی خسی باشی
دل
ی بدست آر تا کسی باشی
انکار مکن که انکار شوم است
انکار کننده ا
ین کار محروم است
اله
ی بنیاد توحید ما را خراب مکن
و باغ ام
ید ما را بی آب مکن
و به گناه رو
ی ما را سیاه مکن
اله
ی ظاهری داریم شوریده
باطن
ی داریم در خواب
س
ینه ای داریم پر آتش
د
یده ایداریم پر آب
گاه در آتش س
ینه می سوزیم
و گاه در آب چشم، غرق آب
اله
ی انتظار را طاقت باید و ما را نیست
صبر را فراقت با
ید و ما را نیست
اله
ی
اله
ی تو ساز که از این معلولان شفا ناید
تو گشا که از ا
ین ملولان کاری نگشاید
به صلاح آر که ن
یک بی سامانیم
جمع دار که بد پر
یشانیم...



behnam5555 03-03-2011 09:15 PM


سلام...خداحافظ

دوستی حدیثی است که با سلامی آغاز ، با لبخندی به اوج و با قطره ی اشکی به پایان می رسد .

نمی دونم از کجا باید شروع کرد ، نمی دونم از چی باید گفت ، ولی یه چیزو خیلی خوب فهمیدم .
اینکه هیچ وقت نباید با سلام شروع کرد . چون اگه با سلام شروع کنی مجبور میشی با یه خداحافظ تمومش کنی . فرق نمی کنه ، چه یه دوستی رو با سلام شروع کنی ، چه یه نوشته رو و چه یه عشقو. یاد گرفتم که اگه یه روز به یکی سلام کردم حتماً یه روزم ازش خداحافظی کنم .
روز اولی که دیدمش بهش سلام کردم ، نامه ای که واسش نوشته بودم با سلام شروع می شد ، روزی که عاشقش شده بودم می خواستم بهش بگم که چقدر دوسش دارم ، بگم که بی اون میمیرم . بهش گفتم : س ل ا ... . ولی هنوز حرفم تموم نشده بود رفت .
چند ماه بعد یه نامه از طرفش واسم اومد. فقط یه جمله توش نوشته بود.
واسم نوشته بود :
" کاش می فهمیدی هر سلامی یه خداحافظیم داره ".

(( هاتف ))

درونِ کوچه ی قلبم چه غمگینانه می پیچد
صدایِ تو که می گفتی بجز تو دل نمی بندم
فریبِ وعده هایت را ندانستم ولی اکنون
به یادِ وعده های تو میان گریه می خندم
برو دیگر که دل از غم رها کردم
خداحافظ ، خداحافظ که دیگر بر نمی گردم
تو بودی آسمانِ من ، غمت همسایه ی قلبم
ولی خورشیدِ چشم تو به بام دیگری سر زد
قسم بر سوزِ پنهانم ، تو را دیگر نمی خواهم
که از باغِ دو چشم تو پرستوی دلم پَر زد
برو دیگر که دل از غم رها کردم
خداحافظ ، خداحافظ که دیگر بر نمی گردم
در آن غمگین غروبِ سرد ، تو از شهرم سفر کردی
نگاهم در افق ها مُرد ، و من افسوس می خوردم
شیار گونه هایم را گُلِ اشکم نوازش کرد
و من از تو جدا ماندم ، ولی ای کاش می مُردم
برو دیگر که دل از غم رها کردم
خداحافظ ، خداحافظ که دیگر بر نمی گردم


behnam5555 03-03-2011 09:18 PM


طرفداران عطرو ادکلن حتما توجه كنند

قرن ها پيش از اين، عطر به عنوان ماده اي براي خوشبو كردن محيط در مراسم مذهبي مصريان سوزانده مي شد. در آن زمان استفاده از اين مواد خوشبو تنها به آيين ها و تشريفات مذهبي اختصاص داشتند اما به تدريج از اين مواد براي ساختن پماد جهت تسكين و درمان زخم هاي پوستي نيز استفاده شد.

در طول قرن هفدهم، استفاده از بوي خوش و عطر كاملا در بين مردم رايج شد. دستكش هاي معطر در فرانسه به بازار آمد و در سال 1656 بود كه اولين صنف سازندگان عطر تاسيس شد. استفاده از عطر در كشور فرانسه بيش از ساير نقاط جهان به سرعت افزايش پيدا كرد.

در قرن 18 با ساخت ادكلن (Eau de cologne) انقلابي در صنعت عطر سازي به وقوع پيوست. ادكلن كه در آن زمان تركيبي بود از گياهان رزماري، نارنج و ليمو موارد استفاده فراواني داشت، از آن جمله مي توان به استفاده از آن براي خوشبو كردن آب حمام، خوشبو كردن نوشيدني ها و شكر، بعنوان شستشو دهنده و خوشبو كننده دهان، جزئي از مواد سازنده پمادها و ... اشاره كرد.

براي اولين بار در قرن هجدهم، در فرانسه عطر به صورت مايعي درون بطري هاي شيشه اي تزييني به بازار آمد و شيشه هاي عطر كم كم بين مردم محبوبيت پيدا كردند. در قرن نوزدهم، انقلاب فرانسه بطور ناخواسته باعث شد تا شور و شوق مردم اين كشور براي استفاده از عطر كم شود. اما بعد از گذشت چند سال مردم مجددآ جرات پيدا كردند كه ميل شديدشان را براي استفاده از كالاهاي لوكس، از جمله عطر ابراز كنند. از آن زمان تا كنون بوهاي جديد در شيشه هاي مخصوص عطر با طرح ها و بسته بندي هاي متنوع به بازار عرضه مي شود.

نكاتي در ارتباط با عطر و استفاده از آن :

فرق بين عطر، ادو پرفوم، ادو توالت و ادو كلن در چيست؟


فرق اين محصولات تنها در ميزان غلظت عصاره روغني سازنده بوهاي مختلف است. بديهي است هر قدر غلظت عصاره روغني در يك بو بيشتر باشد، ماندگاري اش بيشتر خواهد بود.

غليظ ترين عصاره، عطر يا perfume نام دارد با غلظتي بين 40-15% خالصترين و ماندگارترين بوهاست و در عين حال گرانترين نوع عطر است.

و بعد از آن به ترتيب، Eau de Perfume با غلظتي در حدود 15-7% رايج ترين نوع عطر است كه ماندگاري مناسبي دارد و به گراني عطر هم نيست.

ادو توالت (Eau de Toilette) در حدود 6-1% غلظت داشته بوي ملايمي دارد كه ماندگاري زيادي هم ندارد و براي تمديد بوي آن بايد چندين بار در طول روز از آن استفاده شود.

و آخر از همه ادوكلن (Eau de Cologne) است كه در واقع همان ادو توالت (Eau de Toilette) است، بويي ملايم دارد و ماندگاري اش نيز به همان اندازه است.

در After Shave هاي مخصوص آقايان كمترين مقدار عصاره روغني بكار مي رود به همين دليل دوام بويش از بقيه كم تر است.

چرا بعضي از بوها نسبت به بقيه ماندگاري بيشتري دارند؟


اشخاصي كه پوستي چرب دارند معمولا بوي عطرشان نسبت به افرادي كه پوست خشك دارند، ماندگاري بيشتري دارد. زيرا پوست چرب به طور طبيعي مرطوب است و رطوبت باعث نگهداري و ماندگاري بوي عطر مي شود.

چه كنيم تا بوي عطرمان بيشتر بماند؟


همانطور كه گفته شد ماندگاري بوي عطر بسته به خشك يا چرب بودن پوست، در افراد مختلف متفاوت است. در صورت امكان در طول روز، استفاده از عطر خود را تجديد كنيد. متخصصين توليد محصولات بهداشتي توصيه مي كنند كه عطر را به پشت گوش ها و گردن خود بزنيد و مقدار كمي را هم بر روي پوست بدنتان استفاده كنيد. با اين كار بوي عطر شما پخش مي شود و سريع از بين نمي رود. يك اسپري كوچك روي موها باعث مي شود بوي عطر شما در تمام روز باقي بماند.

چرا همه عطرها الكل دارند؟


زيرا الكل باعث مي شود بو روي پوستتان نمانده و از پوست شما متصاعد شود. بدون وجود الكل در عطر، شما تنها كسي خواهيد بود كه متوجه مي شويد عطر زده ايد.

فرق بين لوسيون و ژل After Shave چيست؟


لوسيون After Shave پوست را مي سوزاند و به بسته شدن منافذ پوست بعد از اصلاح صورت كمك مي كند اما ژل After Shave تنها خنك كننده و تسكين دهنده پوست صورت است.

ژل حمام چيست ؟



ژل حمام در واقع همان صابون است كه هم براي استفاده خانم ها و هم آقايان ساخته ميشود، به خوبي كف مي كند و بوي مطبوعي روي پوست شما باقي مي گذارد.

چه كنيم كه عطرمان ديرتر فاسد شود ؟



شيشه عطر را در محل خشك، خنك و به دور از پنجره و نور خورشيد نگه داريد؛ زيرا نور خورشيد باعث بروز اختلالاتي در مواد تشكيل دهنده عطر شده و آن را از بين مي برد. به طور كلي براي اينكه شيشه عطر عمر بيشتري داشته باشد، پيشنهاد مي شود آن را هميشه درون جعبه اش نگه داري كنيد.





behnam5555 03-03-2011 09:20 PM



تاریخچه تلگراف و تلفن


در دنياي قديم و در كشورهاي باستاني مانند ايران به وسيله افروختن آتش در قله كوه ها و جاهاي بلند از نقاط دوربه هم دیگر علامت مي دادند و از خبرهاي آگاه مي شدند ؛ در زمان سلاطين هخامنشي اين كار معمول بود و نگهباني در پست هاي خود مراقب بودند . پادشاهان از خبرهاي مهم و پيش آمدهاي غير منتظره آگاه مي شدند و دستور و دستور اقدام فوري و مقتضي صادر مي كردند .
يوناني ها و رومي هاي قديم نيز همين روش را به كار مي بردند . بوميان سرخپوست امريكا به وسيله دود به هم علامت مي دادند .و سياهان افريقايي از صداي نوعي طبل ( تام تام ) براي مخابرات استفاده مي كردند . اينها همه مقدمات تلگراف هوايي است كه توسط كلدشاب اختراع شد و نخستين بار در سال 1794 براي اعلام خبر فتحي به موقع عمل گذاشته شد .
اما الكتريسيته طريقه اي براي انتقال علامات بدست داد كه مطمئن تر ؛ كاملتر و انعطاف پذيرتر بود . ابتدا كوك سپس ويتستن در 1840 به وسيله الكتريسيته مغناطيسي جريانهايي فرستادند اما يك نفر نقاش موسوم به سامويل مورس از 1832 به اين فكر افتاد كه علامات را براي هميشه در مجموعه اي ثبت كند اين مجموعه شامل تركيبي ساده از خط و نقطه است كه نماينده حروف الفباست و با فرستادن جريان هاي كوتاه يا بلند خط و نقطه ها يعني حروف را انتقال مي دهند . اين روش امروز جهاني و بين المللي گرديده است .
تلگراف همواره رو به تكامل رفته و بودو موفق گرديد علامات را بطور خود كار چاب كند .
در 1854 بورسل ارتعاشات صوتي انسان را در هوا تبديل به امواج الكتريكي كرد و پايه اختراع تلفن را كار گذاشت اما گراهام بل است كه با ساختن غشاء يا پرده ناقل ، افتخار اين اختراع را به دست آورد.
از هنگامي كه تلگراف و تلفن اختراع شد ، نويد اختراع ديگري را نيز مي دادند كه عبارت از بلينوگرافي ( انتقال تصاوير ) و راديو و تلويزيون بود چنانچه بعد خواهيم ديد .

منبع:
کتاب دائره المعارف مصور زرین - غلامرضا طباطبائی مجد - انتشارات زرین





اکنون ساعت 04:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)