نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم |
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراقت از تو میسر نمیشود ما را |
خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی
به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد |
چو پیروزی شاهتان بشنوید
گزیتی به آذر پرستان دهید چو آگاه شد قیصر آن شاه روم که فرخ شد آن شاه و ارجاسپ شوم |
آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند سلسله پای جمع زلف پریشان اوست |
ای که با سلسله زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمدهای |
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست |
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار |
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بیوفا یاران که بربستند بار خویش را |
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند |
وای چه خسته می کند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا |
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار |
ساقی چمن و گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی |
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده |
چه ناز آهنگ ساز دل که هم دلها به وجد آرد
اگر از تازه ها گوید و گر از باستان خواند |
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی |
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند |
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهد شکن نمی کند |
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن |
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد |
صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من |
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه |
راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده ای
مگر ای شاهد گمراه به راه آمده ای |
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد |
نقل قول:
درگردش ایام بسی سرنهان است جز صبروصلاتم نبود یارومعینی چون اکثریاران جهان دشمن جان است |
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد |
ساقیا می ده که رندیهای حافظ فهم کرد
آصف صاحبقران جرم بخش عیب پوش |
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد |
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند |
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی |
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست فازغ از این ماجراست |
زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم |
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موی تو گرفتاری هست |
مگر زنجیر مویی گیردم دست
وگرنه سر به شیدایی برآرم |
آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت
من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم |
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم |
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست |
تا نقش خيال دوست با تماشاست
ما را همه عمر خود تماشاست |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید ت |
گفتم به گل زرد چرا رنگ منی؟
افسرده و غمگین چرا مثه منی؟ من عاشق اویم که رنگم شده زرد تو عاشق کیستی که همرنگ منی؟ |
اکنون ساعت 12:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)