![]() |
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
پرواز را به خاطر بسپار** پرنده مردني است از وبلاگ پرنس پلوتون در بلاگفا چند وقت پیش تو تابستون .. من دنبال مطالبی از کارو بودم.. توی نت متوجه ی فوت کارو شدم..... خیلی دپ شدم.... نشد .. یعنی با خودم کنار نیومدم... که در اون لحظه برای فوتش مطلبی بزنم... کارو همیشه برای من زنده ست..... مرگ و زندگی ... کارو هم رفت .. چقدر بی سر و صدا ! ... حتی من که اینقدر دوستش دارم بعد این مدت متوجه شدم ! ... هر چی سرچ کردم.. نتونستم زمان دقیق مرگ کارو را پیدا کنم!!!!!.. فقط انگار اول تابستون(تیر ماه) امسال فوت کرده... اخه مثلا یه شاعر و نویسنده ی بزرگ از دنیا رفته .. اما حتی توی یکی از سایت ها هم از مراسم.. و زمان مرگش چیزی ننوشتن... فقط به تعداد انگشت شمار توی وب های دوستاران کارو از خبر فوتش نوشتن.. واقعا متاسفم.....((راستی شاید مهم نباشه ..اما کارو برادر ویگن -خواننده- بود)) سالها پیش .. سال ۳۳ اینجوری در مورد مرگش نوشت : |
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید و وصیتنامه کارو
کارو غریب مرگ شد! از وبلاگ پرنسس پلوتون در بلاگفا http://shahrgon.com/fa/files.php?fil..._545136374.png سراینده و نویسنده «شکست سکوت» در ابدیت ساکت گشت او، سرشک دربدری بود که بر هیچ دیدهای جز دیدهی حسرت، آشیان نداشت از مزار بی کسی کمگشته در موج مزارانروزگاری که «کارو»، «شکست سکوت» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی در تهران منتشر کرد، به راستی سکوت مرگباری همگان را فراگرفته بود و نسل ما در عنفوان جوانی، اسیر نومیدی شده به سوی مرگ میتاخت. کارو شکست سکوت را که با رباعی پربار و زیبا و در عین حال پر شوری ـ که در آغاز این نوشته آمده ـ شروع کرده بود، آن را به این صورت به پایان برد: گه چه سوز لرزه اندر سینههای عوراین آخرین کلام او در شکست سکوت بود، در حالی که قبل از آن با نثری زیبا مقدمهای هم به عنوان وصیت نوشته و در آغاز با این چند جمله آن را به همسرش «کارمن» تقدیم کرده بود: «کارمن» من، همسر نازنیم، این وصیتنامه را با هرچه آرزوی پراکنده در بیکران وجودم موج میزند، به تو تقدیم میکنم، به تو که آن قدر خوب مرا میفهمیدی . . . اگر پس از من، فرزند من از تو پرسید که «پدرم چه بود؟» بگو سرشک دربدری بود، که بر هیچ دیدهای جز دیدهی حسرت آشیان نداشت . . . وصیتنامه او که طولانی است با رسایی کلام کارو ـ که آن زمان ویژگی کار خودش را داشت ـ ادامه یافته به این صورت به پایان میرسد: و خانه بدوشان همه خاموش شدند . . . و لاشهی مرا در قبرستانی که هیچ کدام از قبرها سنگ نداشتند، خاک کردند . . . و این بر طبق وصیت من بود. وصیتی که کردم . . . وصیتی که میکنم: اگر بنا باشد مرا، پس از مرگ من، به خاک بسپارید، بگذارید میهمان جاودانی قبرستانی باشم، که هیچ کدام از قبرها سنگ ندارند. چون میدانم که پس از مرگ من، بالاخره یک روز انسانی پیدا خواهد شد که چند قطره اشک، به خاطر شاعری که در دویست و هشتاد و دو سالگی، در عین دیوانگی، جان کند، چند قطره اشک بریزد. اگر بر قبر من سنگی وجود داشته باشد، این اشکها، مستقیما بر خاک من فرو خواهد ریخت . . . ولی اگر نداشته باشد ممکن است اشتباها بر سر قبر گمنامی ریخته شوند، که هنگام مرگ و پس از مرگ خویش، هیچ کس را برای گریه کردن نداشت! و من سراسر زندگی خود را فدای همین قبیل انسانها کردم و برای پیدا کردن سعادت گمشدهای آنها. یکی دو هفته است که کارو در ایالت امریکا یعنی سرزمینی که بزرگترین گروه ایرانیان مقیم خارج از کشور را در خود جای داده، دیده از جهان بست و تا آن جا که شنیده و خواندم ـ هرچند میزان خواندنیهایم محدود و شنیدنیها و دیدنیهایم محدودتر است، زیرا نه دیش برای تماشای برنامههای تلویزیونی دارم و نه وقت و حال و حوصلهای که روزی چند ساعت پشت کامپیوتر بنشینم، به سایتها پر بزنم و روزنامهها را بخوانم ـ مرگش بیسروصدا بود. من هم از زبان شنوندهای در برنامه تلویزیونی آقای میبدی شنیدم، هرچند ایشان هم به قول خودش دوست نداشت از مرگومیر سخن بگوید ولو این که اعلام کرد با کارو دوست بوده و بیت شعری از او را هم زیر لب زمزمه کرد. تا زمانی هم که زنده بود کمتر از او خبری بود و تنها یک نوبت در برنامه خانم مولود زهتاب در رادیو صدای ایران حضور داشت، آن هم با گفتوگویی طولانی که خیلی جالب و در خور کارو نبود. البته اجرا کننده مسلط و مطلع هم به این نکته توجه داشت و در عین حال که کارو را احترام بسیار میکردکوشش داشت که برنامه را به درستی هدایت کند و به پایان ببرد که برد. به هر تقدیر و به این دلیل در پیشانی نوشت از غریب مرگ شدن کارو خبر دادم که گمان دارم چنین بوده است. امیدوارم و البته احتمال بسیار میدهم برابر وصیت و آروزوهایش ـ که در پایان کتاب شکست سکوت آمده ـ در یک قبرستان بینام و نشان به خاک رفته باشد و کسی را هم که بر قبر او اشکی بیفشاند نداشته است! اگر جز این بود، بالاخره برای کارو و به نام او هم سروصدایی بلند میشد و مراسم و آئینی برپا میگردید و تعدادی سخنران همیشه آماده برای ابراز وجود، داد سخن میدادند. کسانی که روزگاری آرزو داشتند ساعتی با کاروی شاعر و قهرمان بنشینند و اگر دست ایشان را میفشرد، فخر میفروختند و افتخار میکردند. من با کارو به آن صورت آشنایی و دوستی و تماس نداشتم و تنها از طریق شعرهایش با او آشنا شدم که در سالهای آخر دهه بیستودو سال اول دهه سی خورشیدی دست به دست میگشت و دهان به دهان نقل میشد و در جمع مبارزان جوان چون سرود خاص رزم پا برهنهها، طنینافکن بود. بعد از آن کتاب شکست سکوت او در پائیز سال ۱۳۳۴ منتشر شد، درست زمانی که به قول زنده یاد اخوان ثالث نفس در سینهها حبس و سرها در گریبان بود. کارو در نخستین صفحه آن کتاب، خواننده ناشناس را مورد خطاب قرار داده مینویسد: «شکست سکوت» مجموعهای است از نالههای پراکنده من که اکثرا در ماههای اخیر، در مجلات پایتخت انعکاس یافته است . . من خود مقدمهای براین مجموعه ننوشتم! و از هیچ کدام از استادان مسلم این زمان، که به من لطف دارند، نخواستم که مقدمهای بنویسند. هر خواننده، پس از مطالعه کتاب، هر مقدمهای را که بهتر تشخیص داده با درنظر گرفتن زمان و مکان پشت این صفحه بنویسد! پائیز ۱۳۳۴ اشاره کارو در همین مقدمه کوتاه یک دنیا معنا داشت که همه در گوشی یادآوری میکردند. آن جا که نوشته است: با درنظر گرفتن زمان و مکان خودتان مقدمهای بر این کتاب بنویسید. ابوالقاسم صدارت هم که گویی مدیر یا نماینده مدیر سازمان مرجان است ـ مؤسسهای که کتاب کارو را منتشر کرد ـ تحت عنوان سخنی که میتوان دربارهی «سازمان مرجان» و «کارو» گفت دو صفحه مطلب دارد که نظیر تیتر نوشتهاش ایهام و اشارههای قابل درکی دارد که آن روزگاران نقل مجالس سر در گریبانها بود. صدارت با عنوان: سخنی که میتوان درباره سازمان مرجان و کارو گفت! و این که سازمان مرجان پنج سال فعال بوده ـ ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۴ یعنی دو سال پیش و دو سال بعد از وقایع ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خورشیدی ـ و با اشکالات و کارشکنیهایی روبرو بوده و خوانندگان از آنها اطلاع دارند، چاپ بخشی از آثار کارو را که نوا و خامهی او از احتیاجات و دردهای اجتماع الهام میگیرد و آثارش از محرومیتهای انسانهای رنجدیده و زجر کشیده به وجود میآید و نوشتهها و اشعارش نالهی مظلومان و شکوهی محرومان است، داد سخن داده بود! ناشر کتاب در مورد کارو مینویسد: آثار کارو کم نظیر و معرف طبع روان و اندیشه و تحلیل «بلکه حقیقت» اوست. کارو کوشش میکند حس یاس و ناامیدی را از دلهای افرادی که جز رنج و زحمت چیزی نصیبشان نشده، دور کرده آنان را به ادامه کوشش و استقامت در راه بهتر زیستن دعوت کند و با نوشتههای خود، طی این راه دشوار و پر خم و پیچ را آسان سازد. متأسفانه ناشر بیوگرافی کوتاهی از کارو ارائه نداده و مطلبی درباره او ننوشته و من هم چیزی به خاطر ندارم که گذشت نیم قرن گرد پیری بر سرم نشانده و حافظه را هم یارای کمک کردن نیست. تنها به خاطر دارم که کارو را سالهای بعد چند نوبت در رادیو دیدم و آن روزها شنیدم برادر تنی «ویگن» خواننده جاز است که آن ایام کارش گل کرده و سخت مطرح بود و عکس کارو که گوشهای گزیده و گویا به کار تهیه فیلم مستند برای تلویزیون مشغول بود. اما همان ناشر یادآور شده بود: آثار کارو معرف عالیترین درجات بشری است و فداکاری و ازخود گذشتگیاش به قدری ساده و آشکار است که دوست و دشمن را به تحسین وا میداد و ما با نوشتن این چند سطر نمیتوانیم و نخواهیم توانست از عهدهای معرفی او برآییم. اما میتوانیم قول بدهیم در آتیهی نزدیک بیوگرافی کامل کارو را که خواندنی است با شاهکارهای دیگرش به نام: «نامهها، خاطرات، گورکن» تقدیم کنیم. کاری که به گمان من یا انجام نشد و اگر شد من از آن بیخبر ماندم که این هم بعید است زیرا کارو با شعرهای نابش همشه در دل من جایی خاصی داشت تا آن جا که در بسیاری از نخستین سرودها از او الهام گرفتهام. کتاب شکست سکوت کارو که پس از نیم قرن هنوز همدم من و اینک روبرویم نشسته پر از طرحهای سیاه و سپیدی است که اغلب نام جورج یا بهرامی را دربر دارد، هرچند تعدادی فاقد نام نیز هست. در ضمن چندین تصویر زیبا از شاهکارهای جهانی هم دارد مثل، تابلو آهنگی در سکوت اثر رانبراند، حدود جوانی، اثر آنترنلودمسینا و یکی از شاهکارهای راقائیل. شعر هذیان یک مسلول کارو آن ایام خیلی شهرت داشت که بندی از آن در صدر مطلب آمد و اینک بخش دیگری از آن اثر به یاد ماندنی: آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودماین هم قطعه کوتاهی به نام لوچ است و نمودار نثر زیبا و در عین حال پربار کارو شاعر مردمی: دهقان پیر، با ناله میگفت: ارباب، آخر، درد من یکی دو تا نیست. با وجود این همه بدبختی نمیدانم چرا خدا هم با من لج کرده و چشم تنها دخترم را «لوچ» آفریده تا همه چیز را دو تا ببیند؟ ارباب پرخاش کرد که بدبخت چهل سال است نان مرا زهرمار میکنی، مگر کوری و ندیدی که چشم دختر من هم «چپ» است؟! گفت: چرا ارباب، دیدم . . . اما . . چیزی که هست، دختر شما همه خوشبختیهایش را دو تا میبیند . . . ولی دختر من، بدبختیها را . . . در شکست سکوت کارو اشعار انقلابی او کمتر دیده میشود که هرچند هنوز آثاری از آزادی دوران پس از جنگ و اشغال به جای مانده بود، به سهل و سادگی هم نمیشد سرودههای آن چنانی را منتشر کرد ولی بخوانید این قطعه را: پای میکوبید و میرقصیدیاد «کارو» شاعر خاکی و مردمی گرامی باد :53: :53: که هر که بود، عاشق ستمدیدگان به شمار میرفت و تسلیم صاحبان زر و زور و تزویر نمیشد. :53: :53: ارادتمند... امیر عباس... بچه تهرانپارس!!:53: :53: :53: :53: |
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
|
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
|
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
|
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
فرياد فرياد https://www.sharemation.com/aeli/NT3724403.jpg فرياد از اين دوران تار تيره فرجام. اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر : خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام ! فرياد ! فرياد ! از دامن يخ بسته ومتروك الوند تا بيكران ساحل مفلوك كارون هر جا كه اشكي مرده بر تابوت يك عشق. هر جا كه قلبي زنده مدفون گشته در خون.... هر جا كه اه بيكس اوارگيها .... دل ميشكافد در خم پس كوچه ي مرگ : در سينه بي صاحب يك طفل محزون... هر جا كه ديروزش ، غم افزا حسرتي تلخ: بر ديده بد بخت فرداست ... هر جا كه روزش ، انعكاسي وحشت انگيز : از سيون تك سرفه ي خونين شبهاست . يا جان انساني به ساز مطرب پول : بازيچه اي بر سردي لب دوز لبهاست . هر جا كه رنگ زندگي ، از چهره ي عشق : از ترس فرداهاي ناكامي ، پريده است . يا هستي وناموس فرزندان زحمت : يا مال مشتي رهزن دامن دريده ست . يا آتش عصيان صدها كينه گيج : در تنگ شب – در خون خاموشي طپيده ست ... در يا به دريا ..... صحرا به صحرا – سر به سر – تا اوج افلاك : آنسان كه من كو بيده ام بر فرق اوراق . فرياد عصيان ، از تك دلها رميده ست فرياد! .... فرياد !... شامم سيه – بامم سيه – دل رفته بر باد ... سرگشته ام در عالمي سر گشته بنياد. كاشانه ام : سر پوش عريان سفره ي فقر گمنامي ام : تابوت يادي رفته از ياد . در خانه ام جز سايه بيگانه ؛ كس نيست .... ديوانه شد ، زبس بيگانه ديدم ! بيگانه با خود ! بسكه خود " ديوانه " ديدم ! پروردگارا ! پس مشعل عصيان دهر افروز من كو ؟ فرداي ظلمت سوز من كو؟ روز من كو ؟ فرياد افلاك افكن ديروز من كو ؟ رفتند !....مردند؟! فرياد !....فرياد!.... اي زندگيها ...! اي آرزوها ...! اي آرزو گم كرده خيل بينوايان ! اي آشنايان ! اي آسمانها ! ابرها ! دنيا ! خدايان ! عمرم تبه شد ،هيچ شد ، افسانه شد ، واي ! آخر بگوييد ! بر هم دريد اين پرده ي تاريك ابهام ! كشكول نا چاري به دست و واژگون پشت : تا كي پي تك دانه اي : پا بند صد دام !؟ تا ستك پي سايه بيگانه برسر : لب بسته – سرگردان ، ز سر سامي بسر سام؟! فرياد...! فرياد.....! فرياد از اين شام سيه كام سيه فام ! فرياد از اين شهر!....فرياد از اين دهر! فرياد از اين دوران تار تيره فرجام ؟ اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام ! فرياد ...! فرياد ...! آري ! بدينسان تلخ وطوفانزا و مرموز... هر جا و هر روز... پيچيده وحشت گستر اين فرياد جانسوز ! ليكن شما ، تك شاعران پنبه در گوش بازيگران نيمه شبهاي گنه پوش ... محبوب افيون آفريده ، تنگ آغوش ... در انعكاس شكوه ها ، خاموش ، مرديد ؟! آخر... خداوندان افسونهاي مطرود ! سرگشتگان وادي دلهاي مفقود...! تا كي اسير « خاطرات عشق ديرين » !؟ مجنون صدها ليلي وهم آفريده .... فرهاد افسون تيشه ي افيون ليلي ؟! تا كي چنين كوبيده روح و منگ و مفقود، بيقد و بيعار . در خلوت تار خرابات تبهكار. اعصابتان محكوم تخدير موقت. احساس صاحب مرده تان بازيچه ي ياد ... افكارتان سر گشته در تاريكي محض : در حسرت آلوده پستاني هوس باز ؟! زيباست گر پستان دلداري كه داريد ... دلدار از دلداده بيزاري كه داريد... آخر ، چه ربطي با هزاران طفل بي شير يا صد هزاران عصمت آواره دارد ؟! اي خاك عالم بر سر آن قلب شاعر... آن شاعر قلب... كاندر بسيط اين جهان بيكرانه .... دل بر خم ابروي دلداري سپارد! شاعر؟! چرا شاعر! چه شاعر! هرزه گويان ! كور است و بيگانه ست با اين ملك و ملت ، جاني ست هر كس كاندر اين شام تبهكار! اين تيره قبرستان انسانهاي محروم ... با علم بر بدبختي اين ملك بدبخت ... بر پيكر نا كامي اين قوم ناكام : رقصان به افسون مي و مسحور افيون: گيرد زياري كام وبر ياري دهد كام ! من شاعر عصيان انسانهاي عاصي . افسون شكن ناقوس دنياي فسانه . دردي كش مي خانه آزرده بختان. مطرود درگاه خدايان زمانه ... تا ظلمت افكن صبح فردا زاي فردا : در خدمت اين شكوه هاي بيكرانه... چون آسماني ، طايري ، ابر آشيانه ... با هر كلام و هر طنين و هر ترانه . دل ميزنم – در تنگ شب – صحرا به صحرا .... تا جويم از فرداي انساني نشانه .... فرياد ....! فرياد....! :53::53::53::53: |
مرسی امیر عزیز:41:
عالی بود و خسته نباشی. از بقیه دوستان هم که تو این تاپیک مطلب گذاشتن ممنونم:) |
بازم تشكر ميكنم از همگي دوستاني كه زحمت كشيدند
من خودم با شخصيت اين شاعر گرامي آشنا نيستم متاسفانه چيزي هم ازش نخوندم اما نوشته هاي اين تاپيك رو خواهم خوند آيا تمام نوشته هاي اينجا از ايشونه ؟ چون بعضيهاش شعر نبود اما مشخص بود كه متون پرباريه |
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
نقل قول:
سنبل جان بی اندازه شرمنده کردین... متشکرم.:53: و بله کوروش جان این نویسنده هم شاعر و هم متن نویس و هم بیت سرا و هم تراژدی نویس و هم غمنامه نویس هستند:53: درحقیقت ایشان از دریچه حقیقت و فارغ از حس فانتزی و خیال پردازی به دنیا نگاه می کنند و در نگاه و متون نوشته شده ایشان حقیقت انسانی به صورتی بسیار تلخ و قابل تعمق مشهود است اینکه کارو چرا اینقدر تلخ و سیاه می نویسد تا امروز بر من نیز نامعلوم بود ..... که زندگی نامه ایشان رو خوندم و در نهایت متوجه شدم که زاده شدن در بستری پر از محنت و بزرگ شدن در حالتی یتیم گونه و توام با فقر و نبرد با مشکلات زندگی در سنین کم عامل اینگونه سخت زیستن و تلخ دیدن و سیاه نوشتنهای کارو بوده است. در حقیقت کارو شاید زیاد از حد به نظر سیاه و تله باشد ولی به جرات می توان گفت که متن نوشته ها و اشعارش در درون خود نمایی پر رنگ از حقیقت دارد :53::53::53: در کتاب شکست سکوت او حمله و کشتار سیل و ناله محرومان و بی کسان جامعه راچنان بازگو می کند که گویا خود از سیل زدگان است...:53: و در زندگی نامه او متوجه می شویم که ویگن برادر او در خردسالی در اثر فشار شدید آب نزدیک بوده در رودخانه غرق شود و تا مدتها تاثیر مواجهه با مرگ را در خود و زندگی خود داشته و طبعا کارو با دیدن تکه تکه سختی ها و تلخی های اینچنین در زندگی خود به حقیقتی رسیده بوده به نام زندگی تلخ:53::53: او هرگز مانند هدایت صحبت از زوال و یا خودکشی نکرد:53: و همیشه از زندگی و صبوری و تحمل ناملایمت و سختی ها متعدد و مبارزه با کاستی های زندگی سخن می گوید و همواره بشر ایده آلش را افرادی فقیر و نادار اما با شرف و با وجدان و بی نیاز از مخلوقات دیگر می بیند:53: کارو نگرشی دارد بر زندگی چونان مهاتما گاندی که اسارت قوم و ملت خود را در پنجه استبداد و امیال و هوسها وحشتناک تر و ترسناک ترین عامل پلیدی در دنیا می دید:53::53::53: کارو به زر و زیور فروخته شدن و از درد و رنج همنوع دوری گزیدن و به صدای ناله مردم پاسخ ندادن را پلیدی و بی صفتی انسانها می بیند او از فقر مادی و قناعت دنیوی به عنوان نشانه انسانیت یاد می کند و از فقر معنوی و کمبود مهر و محبت به دیگران به عنوان فقر انسانی در نوع بشر....:53: کارو اگر چه کم زیست و کم نوشت و کم آوازه در این شهر به در کرد...ارادتمند... امیر عباس... بچه تهرانپارس!!:53::53: |
واقعا ممنونم بابت این همه توضیح جامع و کاملت دستت درد نکنه وجب شد حتما این تاپیکو کامل بخونم
|
اکنون ساعت 12:51 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)