![]() |
:53: اي كاش، خدا، آذرِ شيوا ميشد! فردينِ بشر، دوباره شيدا ميشد! سلطانِ غريبِ قلبهامان از نو بر پردهي شهرِ قصّه ... غوغا ميشد! علي بداغي |
|
سلام استاد
خوش اومدین منور فرمودین |
|
:53: خستهاي از غربتِ يعقوبِ انسان؟ غم مخور له شدن زيرِ فشارِ غلطكِ نان؟ غم مخور فالي از ديوانِ مصرِ دوستتدارم بگير "يوسف گمگشته بازآيد به كنعان، غم مخور" علي بداغي |
علی بداغی شاعری معاصر و خوش ذوق (معرفی مجموعه اشعار و ابیات و کتب علی بداغی)
برگزيدهای از كتابِ "بود، چندرغازِ روياهايمان را هم ربود" / علی بداغی / نشر دارينوش / 1379
هي نپرس آخر چرا اين همه پروانه و پرواز را لابهلاي دفترِ خيسِ تصاويرِ خيالي خسته در سيلابْگيرِ خندهاي خاكستري جا كردهاي باغِ طوفانْرُفته را آيا تماشا كردهاي؟ علي بداغي بيتو باران ديگر آن پيغامدارِ لحظههاي ناب نيست خشكسالان خيالم را ببين هيچ الّا بيدريغا ريزِ هرگز روي بامِ خواب نيست علي بداغي شاعر كه ميشوي برادرت باد است و خواهرت بنفشهاي بيقرار در غروبِ غربتآلودِ گندمزاران. و خانهات؟ خانهام؟ ميدانم كه نميآيي امّا بنويس: حوالي ديروز كوچهي شهيدْ شقايقِ پيشين يك در مانده به انتهاي آخرين بنبست شمارهي باران. علي بداغي ذرّهبين مبهوت و در آشوبِ انگشتانِ كودك شاپرك آزردهخاطر در تلاش و پيچ و تاب با دلي پُردرد در مرزِ سَحر ميكند اين پا و آن پا آفتاب علي بداغي شاعري سردرگريبان در كنارِ تخته سنگي در مسيرِ ماسهها افتاده بود. قهرمانش را لبِ دريا به كشتن داده بود. علي بداغي نگهبان در سوتِ خود دميد و كودك دو پا قرض كرد تا خانه. ديدني بود رقصِ پروانه! علي بداغي بوي جنگي سخت با نان ميدهند رفتني ديگر به ميدان ميدهند پرچمِ خونخواهيِ رويا به دست چشمهايت بوي باران ميدهند علي بداغي پيرزن، شببو به گيسوها و دست گرمِ لالايي، لبِ دريا نشست ماهيان در خواب و، دريا بيقرار چنگزد پيراهنش را موجِ مست علي بداغي از جنسِ ترانهها و باران بودي بيشايدي از عشيرهي جان بودي هر عابرِ خيسِ گونهام ميگويد كوتاهترين معنيِ مهمان بودي علي بداغي لحظههايم همه باراني بود بودنم بُعدِ غزلخواني بود آخرين دست تكاندادنِ تو اوّلين نقطهي ويراني بود علي بداغي يادِ آن روزي كه اين جا خانه بود جاي جولانِ دلي ديوانه بود پاي آن شب بوي وحشي، پلكهام پيلههاي پارهي پروانه بود علي بداغي آمد شب و يك ستاره بر در كوبيد بر پنجره مهتاب فراتر كوبيد انگار به ميلههاي مژگانم باز پروانهي خيس و خستهاي سر كوبيد علي بداغي دلي از ”هرچه بادا باد!“ دارم خيالي خالي از فرياد دارم كنارِ خطِ پايانِ شقايق فقط نامِ تو را در ياد دارم علي بداغي در خاليِ خانه خِشخِشِ بيداد است هر خاطرهاي فلاخنِ فرياد است در كوچه صدايي آشنا ميآيد پرميكشم و پنجره را وا ... باد است علي بداغي يك عمر گذشت و بي تو تابآوردم بيچاره دلم را بهعذابآوردم هر بار كه طفلكي هوايت را كرد او را به خرابههاي خواب آوردم علي بداغي شعر شايد شورشي بيحاصل است تركشِ تنهايي و نعشِ دل است يا ... نميدانم ... فقط حسميكنم بغضِ دريا در گلوي ساحل است علي بداغي بوي جنگي سخت با نان ميدهند رفتني ديگر به ميدان ميدهند پرچمِ خونخواهيِ رويا به دست چشمهايت بوي باران ميدهند علي بداغي كاش باور كرده بودم باد را آن چه اين جا اتّفاق افتاد را بر تمامِ كوچههاي خيسِ دل مينوشتم ”زنده باد اعداد!“ را علي بداغي از دستِ تو با ترانههايت شاعر! آن عاطفهي سربههوايت شاعر! تا كي بزنم وصله به تنهاييِ خويش؟ ديوانه شدم به آن خدايت شاعر! علي بداغي |
سلام
سلام
من این سعادت رو داشتم که در دبیرستان شاگرد این شاعر عزیز و از نطر من انسان دوست داشتنی باشم! |
شنيداری دُنْدال سلام ای آسمانِ آسماری يادِ خُمون و مَشسِلِيمون بهخير! گذشت آن سالهای پرترانه غرقِ ليلايم هنوز باران میآيي و با يک «بيا!» ازدستوپايمميبری |
اکنون ساعت 12:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)