پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   سيد علی صالحی و اشعارش (http://p30city.net/showthread.php?t=25080)

behnam5555 05-01-2010 10:41 AM



اميد


بهتر است به آرامشِ آينه برگرديم
خود را در طعمِ زيباترين ترانه‌ها تماشا کنيم
بعد، برهنگی
سرآغاز لمسِ ولرمِ‌ تشنگی خواهد شد.
عشق نه از سوالِ عجيبِ شما
به سايه می‌آيد،
نه دلخور از خوابِ آفتابِ بی‌اعتناست.
خودمان را خلاص کنيم،
صريح و بی‌سايه
به اصل مطلبِ دريا برگرديم.
خداوندِ خوبِ همين هوا هم می‌فهمد
ما از هر چه حرفِ آسانِ تشنگی‌ست
منظوری از آوازِ آب نداشته‌ايم
فقط خوب است کمی برهنه در باران،
هَوَس کنيم، کودک شويم
بوی گُل و ستاره و بوسه بشنويم،
و بعد، يک لحظه
به چيزهای عزيزِ همين زندگی بينديشيم.


همه‌ی ما
سرانجام به دامنِ محالِ آسمان برمی‌گرديم
از همين لحظه به بعد
بايد با باران يکی شويم
تکليف تمامِ روياهای ما را
همين حروفِ خيس و خالص و قشنگ می‌دانند،
دنيا رو به روشناییِ شريفِ آفتاب نهاده است.



behnam5555 05-01-2010 10:42 AM


رموزِ حروف


گُلپَر و پونه
فقط همين و هوای خوش،
خنديدنِ قشنگ و
احوالِ خوبِ وقتِ شما به خير!
برايتان خط و کتاب و آينه آورده‌ام،
آوازهای آشنا،
بوسه‌های خيس،
خواب‌های پُر چراغ،
من قبولتان دارم!
سرانجام روزی زيبا خواهيم شد،
حتی کلماتِ کوچکِ همين کوچه هم می‌فهمند
که پروانه کی از خواب رنگين‌کمان می‌بارد.


لمسِ عيشِ هوا را حس می‌کنيد!؟


هی تعادلِ نابه‌سامانِ زندگی ...
چقدر ما
به همين بودنی‌های عجيبِ اطرافمان خنديده‌ايم!



behnam5555 05-01-2010 10:43 AM


تفاق


محل نگذار،
اعتنا مکن!
همه‌ی ما
ارغوان‌های محجوبِ عجيبی بوده‌ايم
که روزی دور
از حيرتِ آسمان به خوابِ خاک آمده‌ايم.
آمديم
شب را پيشِ ستاره شفاعت کرديم،
و از معنیِ ...


(کاش صدايم نمی‌کردی،
داشتم تازه به يک شعرِ دُرُست می‌رسيدم،
اين روز عزا
همه‌ی نانوايی‌های شهر تعطيل است!)


پشت ميزم برمی‌گردم
کلماتِ ماهِ من پَر زده رفته‌اند،
دنيا را پروانه گرفته است،
نسيما پنجره را باز گذاشته بود.


behnam5555 05-01-2010 10:43 AM


گوشزد


هر چه هست
از اين کبريت‌های سوخته،
از اين کتاب‌ها وُ
اين همه پَرِ کبوتر،
می‌شود فهميد
پيش از ما کسانی از اينجا گذشته‌اند،
هنوز سنگچينِ اجاقشان گرم است،
شايد هم نرفته‌اند
بلکه عده‌ای آمده‌اند
آن‌ها را با خود
بالای رود بُرده‌اند.


اين پُلِ شکسته از هق‌هقِ رود لبريز است،
من می‌ترسم
يک نفر اينجا آوازِ گنگی شنيده است،
به اين ساقه‌های شکسته نگاه کنيد!
سه قطره ستاره دُرُشت
روی جلدِ سفيدِ اين کتاب چکيده است،
باد پُر از بوی اضطراب و ...


گفتم که، نگفتم!؟
به خدا من هم زندگی را دوست می‌دارم.


از پُل که گذشتيم
بالای رود پيدا بود،
بعد اناری افتاد،
پرنده‌ای پريد،
و اتاق پُر از شيونِ شبتاب و ستاره شد.


تشنه‌ام، خيلی تشنه‌ام!


همسرم می‌گويد
انگار باز خواب بَد می‌ديدی ...!
(هی شريکِ غمگينِ گريه‌های من!)



behnam5555 05-01-2010 10:44 AM

دستمال‌های کوچک چهارخانه


گاه خسته و سربزير
دلت نمی‌خواهد به خانه برگردی،
می‌روی، قدم می‌زنی، بی‌جهت، بی‌حرف،
بعد يکباره پياله کج می‌شود
ستاره از لبِ لرزيده‌ی آسمان می‌افتد
می‌شکند، می‌ميرد.


نه آسمانِ تشنه‌ی برف‌آلود،
بی‌تفاوت وُ
نه ماهِ ساکتِ قصه‌گو، مقصر است!
پرده‌ها را ببند
پنجره‌ها را ببند
رخسارِ خسته از فهمِ هر آشنا بپوش،
به کسی هم چيزی نگو،
نه در، نه ديوار و نه آينه!



behnam5555 05-01-2010 10:54 AM


منظره


دور بود،
دو به شَک، يک شکوفه، سپيدِ عجيب.
هوای آبیِ آن بالا،
آسمانِ آبستنِ اسفند، هفتم اسفند
او،‌ آن، همان
همان شکوفه‌ی سپيدِ عجيب
که اردی‌بهشتِ آينده را نديده بود.


نه دور و نه نزديک،
سايه‌روشنِ چيزی،
پَرپَر بالی،
بالایِ پايين‌تر،
شتاب، اشتباه، اعتماد ...!
هی رفتنِ بی‌هوا
هوا به هوا
می‌آمد و هنوز اردی‌بهشتِ آينده را نديده بود.


نزديک، نزديک و بی‌خبر،
خوابی دور،
باغی بزرگ، رودی به راه،
دو سه آهوی بی‌خيال،
و همان رو به رو ... که "بهشت"!


شيشه‌ی بزرگِ مغازه که لرزيد،
پرنده بر سنگفرشِ پياده‌رو مُرده بود.



behnam5555 05-01-2010 10:57 AM

يک لحظه‌ی دُرست


در برابرِ اين همه ستاره‌ی عريان
اين همه بارانِ بی‌سوال،
يا چند آسمان بلند وُ
چند ترانه از خوابِ‌ کودکی،
تو حاضری باز آوازی از همان پسينِ پُر بوسه بخوانی!؟


"من دلم گرفته، خوابم خراب
گهواره‌ام شکسته است،
حالا چه وقتِ گفتن از پرنده، از قفس،
از قفس‌های دَربسته است!؟"


پس بيا به خاطرِ يک گُل سرخ،
يک لحظه‌ی دُرُست،
يک يادِ ساده از همان سالِ بوسه‌ها،
برويم بالای بالایِ آسمان،
پشتِ پيراهنِ بی‌الفبای نور،
دست بر پرده‌ی خاطراتی از ماهِ مانوسِ دلنشين بپرسيم:
تو حاضری باز آوازی از همان شبِ پُر گريه بخوانی!؟


"ماه هم دلش گرفته، خوابش خراب
گهواره‌اش شکسته است.
ديگر چه وقت گفتن از رودِ گريه وُ
آن رازِ سربسته است؟!"



behnam5555 06-20-2010 10:58 AM


چيزی نيست

من اين خانه وُ
همين صحبتِ اين و آن را دوست می‌دارم،
لِک‌لِکِ روشنِ پرده‌ها
نيمدری‌های منحنی
کبوتر و کوچه
حرف و سلام و سادگی را دوست می‌دارم.
سايه بهتر است، سکوت هم بَد نيست،
يا آواز و آينه،
عطرِ قشنگِ عصری از هوای علف،
علاقه به آسمان، به کتاب، کلمه، کهربا،
بوی نمورِ باغِ انار،
پشت بامی بلند،
چند پاره ابرِ پراکنده بالای کوه،
و حتی وقتی که خسته می‌شوی ...
وقتی چُرتِ ولرمِ ... (کلمه‌ی درستش، به يادم نمی‌آيد.)
اصلا زندگی چيزی نيست
اِلا همين هوای خوش و گزنده و دلپذير و تلخ!

وقتی که راهی نيست
می‌آييم ببينيم واقعا چه می‌شود، چه بايد کرد!؟
دورِ هم می‌نشينيم
نگاه می‌کنيم
و تازه می‌فهميم که قدرِ سکوت و بوسه را می‌دانيم،
و بعد ذره‌ذره به ياد می‌آوريم
انگار که يکديگر را دوست می‌داريم،
نوعی هوای احتياط و آشنا با ما
تمامِ اطرافِ آينه را گرفته است،
اول به سنگ اشاره می‌کنيم
بعد شَک به ستاره می‌بريم
و آخرِ همه‌ی خواب‌های تشنگی
تازه با آوازِ آب آشنا می‌شويم،
و دُرُست وقتی که نوبت به گفت‌وگوی گريه می‌رسد،
سکوت می‌کنيم.

شما چه می‌گوييد!
من تمام شبِ پيش
فقط به خاطرِ چند سوالِ ساده بيدار بوده‌ام
من اصلا بلندی‌های مه‌گرفته را نديده‌ام
کتابِ سربسته‌ی باران را نخوانده‌ام
منزلِ ماه و سراغِ ستاره نرفته‌ام،
پس چرا اين همه رو به رويایِ ارغوان
از خوابِ پروانه می‌پرسيد:
- خانه‌ی آخرين فصل آفتاب و آينه کجاست؟

به خدا من و اين خانه وُ
صحبت اين و آن را دوست می‌دارم
من اصلا نمی‌دانم از کدام راه
به رويای ارغوان می‌رسند،
فقط معنی ماه را می‌فهمم که روشن است،
روشن است که طاقتِ دوری وُ
تحملِ تشنگی در من نيست.
می‌خواهم به خوابِ خانه برگردم
من اين خانه و
صحبتِ اين و آن را دوست می‌دارم
می‌خواهم به اولِ تمامِ ترانه‌های باران برگردم.

behnam5555 06-20-2010 10:59 AM

بگومگوی کلماتی که من ...
 
بگومگوی کلماتی که من ...

لطفا شما بياييد واسطه‌ی من وُ
اين چند واژه‌ی مشکل شويد،
من می‌گويم به احتمالِ قوی
بايد به خوابِ کتاب و خانه و سکوت برگرديد،
اما برنمی‌گردند،
می‌گويند اِلا و بلا
ما از دهانِ ستاره وُ
از خوابِ آسمان باريده‌ايم،
و تو شاعری
و تو بايد ما را به يک ترانه‌ی ساده دعوت کنی،
ورنه آبرويت را آينه می‌کنيم
آينه را می‌شکنيم،
و شکستن هم يکی از همين همراهانِ خاموشِ ماست!
ما برهنه زاده می‌شويم
مبهم و پوشيده به خواب می‌آييم
بعد هم می‌رويم
گوشه‌ی کتابی کهنه
کنارِ کلماتی که تو نديده‌ای، نخوانده‌ای، نمی‌دانی!

می‌گويم من از ميان شما
از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم،
می‌ترسم از شما به يک جمله‌ی ناجور،
به يک جمله‌ی مبهم و پُر سوال برسم!
بَد است دارم راه درستِ خودم را می‌روم،
کاری به کار کسی ندارم،
برای خودم
گاه لِک‌لِکِ حرفی، هوای خوشی، خوابِ تبسمی ...!؟
ديگر از منِ بی‌چراغ چه می‌خواهيد؟
از منِ‌ خسته چه صحبتی
کدام کلمه
کو ترانه‌ای؟!
لطفا شما
واسطه‌ی من و اين چند واژه‌ی مشکل شويد!
قول می‌دهم گاهی به احتياط
اگر شد از عشقِ به يک ترانه، به يک صدا
به يک صحبتِ ساده قناعت کنم.
به خدا من از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم

behnam5555 06-20-2010 11:01 AM

بين خودمان بماند
 

بين خودمان بماند

اگر به کسی نگوييد
من برای شب و سکوت و سردردِ آينه،
شفای نور وُ
مَرهمِ گفت‌وگو آورده‌ام.
تمامِ‌ سرانگشتانِ سوخته‌ی من
لبريز از حروفِ رويا و لمسِ علاقه‌اند.
نمی‌خواهم باورم کنيد!
فقط ... می‌دانم که می‌فهميد،
هنوز هم
از کِزکِزِ اين تاولِ چاک‌چاک و
آماسِ اين دوپای سفر،
عطرِ اميد و بوی بلوغ و ميلِ‌ ترانه می‌آيد.

من پيش از اين‌ها می‌خواستم
طوری پوشيده از شفای نور وُ
مَرهمِ گفت‌وگو بگويم،
اما يکی از ميانِ شما نپرسيد:
اصلا تو اينجا چه می‌کنی
يا اين همه اشاره به نقطه‌چينِ شکسته يعنی چه!؟

حالا ديگر دير است
فقط به کسی نگوييد!


اکنون ساعت 06:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)