![]() |
صدایم در نمی آید ...صدایت کو
؟؟؟!! صدایم در نمی آید...نه حتی کُنج تنهائی نه در جمعی که دائم از حقیقت .... ؛؛ قصه ؛؛ می سازد !! نه در آن باور دیروزی مطلق که ترمیم درون زخمی من بود !! صدایم در نمی آید نه حتی در نوشتاری که رنگ عاطفه در جوهری شبناک وگه در تیرگی رنگ ء شب اندوه بجایم باز می نالد !! حقیقت را اگر انکار می باید " حقیقت " نیست !!! صدایم در نمی آید ...نه آنجائی که می باید به خشم سینه فریادی ... ز درد دائم این زندگانی زد !!! صدایم در نمی آید ...صدایت کو....؟ که در کُنجی خداوندا صدای ناله واندوه می پیچد و اشک درد ...فراوان میچکد....از دیده مظلوم !!! ولی تنها .... سکوتی نابسامان کوچه گرد ء روز وشبهائی ست که من در بیصدائی ها !!! که تودر بی خیالی ها !!! که او گم کرده سیرت غرق یک آئینهء شفاف !!! وآنها... وهمه ... مشغول لافی چند بخود سرگرم ومشغولیم !!! من اما شرم میدارم که در دستم قلم شیون زنان ، تر میکند ، چهر ورق ها را ومن در ؛ آه ؛ خود گم میشوم ...در ابر !!! من آخر سخت گریانم !!! ومی بارد نگاه آسمان... مغموم وخون آلود !!! ودر خشمی ... به رعدی می شکافد سینه خود را !!! بگو حالا کدامین چهره ... گویا بود نگاه تو درون آینه با رنگهای مانده در صورت نگاه لاف زنهای همیشه دائما مشغول حرافی !!! نگاه دستهائی که هردم با قلم تسخیر میگردد و روحی باز می میرد !!! ویا آن آسمان با هر شکاف رعد بر سینه ... ز درد وزجر وظلمی که.... بجای اشک او،همواره وهرروز چو رودی محو... بروی این زمین جاریست !!! من اما باز خاموشم ...و اما بازهم خاموش صدایم درنمی آید !!! توهم آینه را بردار وبر چهری که روزی پیر خواهد شد به رنگ و روغنی دیگر ...بزن دستی !!! توهم ای لاف زن ...هر روزه و ... هرروز به گوش هرچه بیکار است بخوان ؛ یاسین ؛ بگوش خود !... و در دل خنده کن بر جمع بیکاران !!! .... به کُنجی دیدگانی باز می بارد به کنجی باز مظلومی ست صدایش گم شده ... در این هیاهو ها که در آن باز سبزی ... باز میوه... باز.... حرف نفت وگاز و گالُن بنزین ورنگ آخرین رژ, بر لب مصنوعی خواننده ء غربی تمام حرف هرروزجماعت هاست !!! واما ظلم را در کاغدی رنگی به روبانی وتزئینی به هرچه بی خرد تر ازخود واز خویش چه آسان میفروشد در دم بازار !!! صدایم در نمی آید ...صدایت کو ؟!!!؟ که گر حتی فغان هم سر دهم چیزی به این قلبم نمی ماسد و آهم میرود تا ابر..... تا در رعد جانسوز ؛ سما ؛ منهم بگریم باز !!! صدایم در نمی آید... صدایت در نمی آید !!! تفاوت این میان در چیست خموشی تا ابد رنگ خموشی هاست !!! صداهم تا ابد در واژه های درد حیران است بدون حنجره در باد !!!! صدایم در نمیآید ...صدایت کو !!؟؟؟ من اما سخت گریانم.... من اما سخت گریانم !!! سروده ء : فــرزانه شـــیدا |
آدمک مرگ همين جاست،بخند
آن خدايي که بزرگش خواندي به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطي که تو را عاشق کرد شوخي کاغذي ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گريه چه زيباست ، بخند صبح فردا به شبت نيست که نيست تازه انگار که فرداست ، بخند راستي آنچه به يادت داديم پر زدن نيست که درجاست ، بخند آدمک نغمه ي آغاز نخوان به خدا آخر دنياست ، بخند |
http://i1.tinypic.com/6txd6p0.jpg |
كجاي ِ كوه ايستاده ام كه
هر چه ناله مي كنم خنده خنده مي كشد دست روي دامنه ازميان تور هاي ِ بافته چكه مي كند سپيدي ِ ستاره اي تكمه از كنار ِ شمع خسته مي شود و من آخر از نگاه تو راست مي كشم خسته مي رسم شايد از جنون ِ لحظه هاي ِ من بي تاب دور دور شوي |
http://i23.tinypic.com/12193r8.jpg
اي ستاره ها كه از جهان دور چشمتان به چشم بي فروغ ماست نامي از زمين و از بشر شنيده ايد درميان آبي زلال آسمان موج دود و خون و آتشي نديده ايد اين غبار محنتي كه در دل فضاست اين ديار وحشتي كه در فضا رهاست اين سراي ظلمتي كه آشيان ماست در پي تباهي شماست گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفينه اي كه مي رود به سوي ماه از مسافري كه ميرسد ز گرد را ه از زمين فتنه گر حذر كنيد پاي اين بشر اگر به آسمان رسد روزگارتان چو روزگار ما سياست اي ستاره اي كه پيش ديده مني باورت نميشود كه در زمين هركجا به هر كه ميرسي خنجري ميان پشت خود نهفته است پشت هر شكوفه تبسمي خار جانگزاي حيله اي شكفته است آنكه با تو ميزند صلاي مهر جز به فكر غارت دل تو نيست گر چراغ روشني به راه تست چشم گرگ جاودان گرسنه اي است اي ستاره ما سلاممان بهانه است عشقمان دروغ جاودانه است در زمين زبان حق بريده اند حق زبان تازيانه است وانكه با تو صادقانه درد دل كند هاي هاي گريه شبانه است اي ستاره باورت نمي شود درميان باغ بي ترانه زمين ساقه هاي سبز آشتي شكسته است لاله هاي سرخ دوستي فسرده است غنچه هاي نورس اميد لب به خنده وانكرده مرده است پرچم بلند سرو راستي سر به خاك غم سپرده است اي ستاره باورت نميشود آن سپيده دم كه با صفا و ناز در فضاي بي كرانه مي دميد ديگر از زمين رميده است اين سپيده ها سپيده نيست رنگ چهره زمين پريده است آن شقايق شفق كه ميشكفت عصر ها ميان موج نور دامن از زمين كشيده است سرخي و كبودي افق قلب مردم به خاك و خون تپيده است دود و آتش به آسمان رسيده است ابرهاي روشني كه چون حرير بستر عروس ماه بود پنبه هاي داغ هاي كهنه است اي ستاره اي ستاره غريب از بشر مگوي و از زمين مپرس زير نعره گلوله هاي آتشين از صفاي گونه هاي آتشين مپرس زير سيلي شكنجه هاي دردناك از زوال چهره هاي نازنين مپرس پيش چشم كودكان بي پناه از نگاه مادران شرمگين مپرس در جهنمي كه از جهان جداست در جهنمي كه پيش ديده خداست از لهيب كوره ها و كوه نعش ها از غريو زنده ها ميان شعله ها بيش از اين مپرس بيش از اين مپرس اي ستاره اي ستاره غريب ما اگر ز خاطر خدا نرفته ايم پس چرا به داد ما نميرسد ما صداي گريه مان به آسمان رسيد از خدا چرا صدا نمرسد بگذريم ازين ترانه هاي درد بگذريم ازين فسانه هاي تلخ بگذر از من اي ستاره شب گذشت قصه سياه مردم زمين بسته راه خواب ناز تو ميگريزد از فغان سرد من گوش از ترانه بي نياز تو اي كه دست من به دامنت نمي رسد اشك من به دامن تو ميچكد با نسيم دلكش سحر چشم خسته تو بسته ميشود بي تو در حصار اين شب سياه عقده هاي گريه شبانه ام بر گلو شكسته ميشود شب به خير . (فريدون مشيري) |
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم ندانستم که تو کی آمدی ای دوست نیققفتی به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم هوشنگ ابتهاج (سایه) |
دلتنگیاتو بردار به روی قلبم بذار
تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار اگه منو نمیخوای حرف دلم رو گوش کن فقط برای یک بار بعدش خدانگهدار تنهایی خیلی سخته وقتی چشام براهه وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها میمونه دستم با این دل شکستم دلتنگیامو بردار پیش خودت نگه دار هر وقت که تنها شدی منو به یادت بیار داری میری نمیخوام وقت تو رو بگیرم این حرف آخر من دوست دارم دوست دارم میمیرم تنهایی خیلی درده اگه نیای تو خوابم وقتی تو اضطرابم تو هم ندی جوابم تنهایی خیلی سرده وقتی پیشم نباشی آتییشم نباشی بیدار میشم نباشی تنهایی خیلی سردمه |
نگاهم مدام عوض ميشود .....
نگاهم مدام عوض ميشود. مثلا امشب به كوك ساعت نياز ندارم، درك خروس همسايه را از آمدنسحر جدي خواهم گرفت!
فردا به جاي آدمها به راهها و جادههايي كه قدمها را به انتظار نشستهاند، نگاهميكنم. به شاخهاي كه ميداند گنجشكي قرار است روي آن لانه بسازد و به باد كه بال كبوتري را به بازيخواهد گرفت. فردا كوزهاي، دختركي را در كوهپايهاي دور انتخاب خواهد كرد تا با آن از چشمه آب بياورد. فردا صحنهاي غمانگيز منتظر گريه نشسته و قهقهه خندهاي در حنجرهاي مانده تا پاي مرديشيكپوش و جدي روي پوست موز ليز بخورد و زني از خنده ريسه برود! چرا تا به حال به اين فكر نكرده بودم كه شنهاي ساحل روي هم تلنبار شدهاند تا دريا تمام شود؟ نگاهم فردا به پلي خواهد بود كه زمستانها براي سيلاب شكلك در ميآورد. به كلاغي كه بدون چترزير باران راه ميرود و به چمنهايي كه پاهاي بدون كفش كبوترها را قلقلك ميدهند! فردا به پنجرهاي نگاه كن كه بيشتر از تو به ميخكهاي باغچه نگاه ميكند و به توت فرنگي كه بهچشمهايت لبخند ميزند و به دنيا آمد تا فقط براي چند لحظه طعم دهان تو را ميخوش كند. فردا به ماهيگير نگاه نميكنم، چرا فكر نكنم كه ماهي به قلاب ماهيگيريات زل خواهد زد و با بقيه بهزبان ماهيها خداحافظي كرده و خواهد گفت: «نوبت من هم رسيد، خداحافظ دوستان!» فردا به پروانههايي نگاه كن كه حاضر است لاي دفتر خاطرات تو خشك شود. و به چرخيدن كلاغ بهدور خودش وقتي كه جواهري از زير خاك به او نگاه ميكند. چرا فكر نكنم مثنوي سالها آماده بود تا مولوي آن را بسرايد؟ و ترانهها به دنبال خواننده ميگردند؟آن درخت ميدانست كه روزي چوبي باريك در دست بتهوون خواهد شد تا به كمك آن سمفوني شمارهنه را رهبري كند و جاودانه شود. فردا به جاي آب پاشي، به انتظار شمشادها براي مشتي آب نگاه خواهم كرد و به بوي تلخ سبزهاش كهقرار است مشامم را پر كند. تو هم به «بعد از ظهر» فردا نگاه كن كه دو ليوان چاي و ليمو و گپي دو نفره آن را به «غروب» ميرسانند.و به كلاه كهنهاي كه ترجيح ميدهد روزهاي آخر عمرش را بر سر يك مترسك در مزرعهاي دور باشد. فردا شب باز كسي هست كه به سونات مهتاب گوش دهد، اما ماه براي فرار از تنهايي در بركهاي پر ازآب شنا خواهد كرد در حالي كه سونات قورباغه را به سونات مهتاب ترجيح ميدهند. فردا روز ديگري است و نگاهم ميتواند عوض شود در حالي كه چشمهايم هميشه ميشي باقيخواهد ماند! |
رویای شیرین
خواب دیدم آسمان شد واژگون و زمین شد نیلگون نیلگون خواب دیدم قلب ها آبی شدند دیده هامفتون بی خوابی شدند خواب دیدم مردم بیرنگ را روزهای بی نبرد و جنگ را خواب دیدم چشمهای پاک را مردم پیوسته با افلاک را خواب دیدم میل بیداریم نیست با زمین وزندگی کاریم نیست مست شد چشمان خواب آلوده ام " باز دیدم در زمین آسوده ام " |
مدتیست دیگر صدايم را نمیشنوی، |
اکنون ساعت 04:54 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)