پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   پارسی بگوییم (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=63)
-   -   نام شناسی و ریشه واژه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29749)

behnam5555 12-22-2010 07:31 PM



ریشه ضرب المثل " ماست ها را کیسه کرد." :


« ماستها را کیسه کرد .» یعنی : ترسید ، جا خورد . دیگر جرأت سخن مخالف نداشت .داستان این ضرب المثل این است :

ژنرال کریمخان ملقب بهمختارالسلطنه سردار منصوب در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در اصفهان بود.مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد هدف او سامان بخشیدن به وضع خواربار تهران و مبارزه با گران فروشی بود.
او همچنین گدایان و ولگردان و بیکاره ها را جمع آوری کرد .
روزی به مختارالسلطنه اطلاع دادند که قیمت ماست که از خوردنی های عمومی است ؛منصفانه نیست و مغازه داران گران می فروشند.
او با چهره ای ناشناس به مغازه ای رفت و ماست خواست .
ماست فروش که مختارالسلطنهرا نشناخته و تنها نامش را شنیده بود پرسید:
«چه جور ماست می خواهی؟»
مختارالسلطنهگفت:«مگر چند جور ماست داریم؟»
ماست فروش پاسخ داد:«پیداست تازه به تهرانآمده ای و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!

مختارالسلطنه با شگفتی از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آبداخلش کنیم تا پیش از حکومت مختارالسلطنه با هر نرخی که دلمان می خواست به مشتریمی فروختیم. اکنون هم در پستوی دکان از آن ماست دارم که اگر بخواهید میتوانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنههمین طغار دوغ است که در جلوی دکان و بابر چشم شما ست و از یک سوم ماست ودو سوم آب درست شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیمبه این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالااز کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!

مختارالسلطنه که تا آن هنگام خونسردیشرا نگاه داشته بود بیش از این تاب نیاورده به فراشان حکومتی که پیرامون وی وگوش به فرمانش بودند دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه آویزانکردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارشسرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شدآن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:« آنقدر باید به این گونه آویزان باشی تا همه آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر و صورت تو را آلودهکند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی.

چون دیگر لبنیات فروشها ازکیفر شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستهارا کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند بیرون بیاید و مانند همکارشان گرفتار خشم مختارالسلطنه نشوند.

از آن زمان صد سال است که این داستان در میان مردم ایران ضرب المثل شده است .

behnam5555 12-22-2010 07:33 PM


ریشه ضرب المثل " آبشان به یک جوی نمی رود. " :

در میان کشاورزان همسایه رسم بر این است که برای آبیاری زمینشان از یک جوی آب بهره می برند . یعنی به صرفه نیست که هر یک جوی جدایی داشته باشند . زیرا هم آب هدر می رود و هم کندن جوی سخت است . کشاورزان در آبیاری کشتزارهای خود به نوبت از یک جوی آب بهره می گیرند . حال وقتی با هم ستیز داشته باشند هر یک جویی برای خود می کنند و در اصطلاح گفته می شود : « آبشان به یک جوی نمی رود. » کم کم این مثل عمومیت یافته و در همه جا که دو نفر یا دو گروه با هم اختلاف دارند این را می گویند.

behnam5555 12-22-2010 07:34 PM


ریشه ضرب المثل " همه چیز را در دایره ریختن . " :

در گذشته نه چندان دور که سرگرمیهای کنونی مانند تلویزیون نبود ؛ مردم پیرامون خنیاگران گرد هم می آمدند و کارهای زیبایشان را می نگریستند در این مجالس رسم بر این بود كه چون اهل مجلس از هنرنمایی كسی خوششان می‌آمد به آنها انعام می‌دادند. در پایان هنرنمایی گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایره‌ای در وسط می نهادند و دور آن می‌نشستند و آنچه انعام گرفته بودند به فرمان رئیس که می گفت : « هر چه دارید در دایره بریزید.» در دایره می ریختند. سپس رئیس ، آن پول‌ها را می شمرد و سهم هر یک را می داد .
بعدها این اصطلاح مانند بسیاری از اصطلاحات دیگر عمومیت یافت .

behnam5555 12-22-2010 07:37 PM

ریشه ضرب المثل " در دروازه را می شود بست. در دهان مردم را نمی شود بست ." :

1. مَنْ طَلَبَ شیئاً وَ َجَدَّ وَجَدَ. (عاقبت جوینده یابنده بود.)
2. مَنْ صارَعَ الحقّ صَرَعَــهُ . (هر که با حق در افتد ور افتد.)
3. الیَـدُ الواحدةُ لا تُــصفّق . (یک دست صدا ندارد)
4. وَهَبَ الأمیرُ ما لا یَـمْلِک . (از کیسه خلیفه می‌بخشد)
5. لا یمدح العروسَ إلّا أهلُها (هیچ کس نمی‌گوید ماست من ترش است)
6. مَنْ قَــرَعَ باباً و لَجّ وَلَجَ . (عاقبت جوینده یابنده است)
7. من طلب العُلی سَهِرَ اللیالی . (گنج خواهی در طلب رنجی ببر.)
8. لکلّ مقام مقال. (هر سخنی جایی و هر نکته مکانی دارد)
9. الکلام یجرّ الکلام. (حرف حرف می کشد .)
10. باتَ یَشوی القراح . (آه ندارد که با ناله سودا کند)
11. ماهکذا تورد یا سعد الإبل (این ره که تو می‌روی به ترکستان است)
12. کلّ رأس به صداع (هر سری دردی دارد)
13. من طلب أخاً بلا عیب بقی بلا أخ. (گل بی‌خار خداست)
14. من حَفَرَ بئراً لأخیه وََقَعَ فیها . (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)
15. تَسْمَع بالمُعیدی خیرٌ مِن أن تَراه. (آواز دهل شنیدن از دور خوش است)
16. لکلّ فرعون موسی . (دست بالای دست بسیار است)
17. ماحَکّ ظَهری مثلُ ظُفری . (کسی نخارد پشت من جز ناخن انگشت من)
18. کلم اللسان أنکی مِن کلم السنان (زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است)
19. کالمُسْتَجیر من الرّمضاء بالنّار .(از چاله به چاه افتادن)
20. لا تؤخّر عمل الیوم إلی غدٍ . (کار امروز را به فردا میفکن)
21. لا یؤخذ المرء بذنب أخیه (کسی به خاطر گناه برادرش مؤاخذه نمی شود.)
22. لکلّ جدید لذّة. (نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار)
23. لا یُلدَغُ العاقلُ من جُحر مرّتین (آدم خردمند دوبار از یک سوراخ نیش نمی خورد.)
24. عند الشدائد تعرف الإخوان (دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی)
25. غاب القطّ إلعب یا فار (گربه نیست پس ای موش بازی کن .هر کاری می خواهی بکن.)
26. فعل المرء یدلّ علی أصله (از کوزه همان برود تراود که در اوست)
27. فوق کلّ ذی علم علیم (دست بالای دست بسیار است)
28. أظهرُ من الشمس . (آشکارتر از خورشید است .)
29. قاب قوسین أو أدنی (کنایه از بسیار نزدیک بودن)
30. الصبر مفتاح الفرج (گر صبر کنی زغوره حلوا سازی)
31. الطیور علی أشکالها تقع (کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز)
32. عاد بخُفَّی حنین ـ عاد صفر الیدین (دست خالی بازگشت ـ دست از پا درازتر برگشت)
33. أین الثَـری و أین الثریّا ؟ (دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه هر دو جانسوزند ولی این کجا و آن کجا)
34. زاد الطّین بلّه (قوز بالا قوز شد.)
35. خیر الناس من ینفع الناس (بهترین مردم کسی است که به مردم نفعی برساند)
36. بیضة الیوم خیر من دجاجة الغَد. (سیلی نقد به ازحلوای نسیه)
37. بلغ السّکین العظم (کارد به استخوان رسید)
38. عصفور فی الید خیر من عشرة علی الشجرة. (سرکه نقد به زحلوای نسیه)
39. ربّ سکوت أبلغ من الکلام (چه بسا سکوتی که از سخن گفتن شیواتر است)
40. السکوت أخو الرّضا. (سکوت علامت رضاست)
41. رحم الله إمرئ عمل عملاً صالحاً فأتقنه (کار نیکو کردن از پر کردن است)
42. حبه حبه تصبح قبه (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود)
43. الحسود لا یسود (حسود هرگز نیاسود)
44. الحقّ مرّ .(راستی تلخ است)
45. خیر الأمور أوسطها (اندازه نگهدار که اندازه نکوست هم لایق دشمن است و هم لایق دوست.)
46. خیر البرّ عاجله (در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست)
47. خیر الکلام ما قلّ و دلّ (کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ تا ز اندک تو جهان شود پر)
48. خالِفْ تُـعْرَف (مخالفت کن تا مشهور شوی .)

behnam5555 12-22-2010 07:39 PM


ریشه ضرب المثل " در دروازه را می شود بست. در دهان مردم را نمی شود بست ." :


ریشه ضرب المثل « در دروازه را می شود بست ولی در دهان مردم را نمی شود بست .» از داستان معروف لقمان حکیم و فرزندش است .

لقمان و پسرش در راهی مسافر بودند . لقمان سوار بر خر و پسرش پیاده بود که مردم بر پیرمرد خرده گرفتند که چرا پسر نوجوانت را پیاده می بری و خود سواره ای . پیاده شد و پسرش را بر خر نشاند . در دهی دیگر باز بر او خرده گرفتند که تو پیری و پسرت جوان است . چرا چنین کرده ای . هر دو پیاده رفتند و باز مردم ریشخند کردند . خر را بر دوش گرفتند که بدتر شد . آنگاه لقمان پسرش را اندرز داد که کاری به سخن مردم نداشته باش و هر آنچه را که درست است انجام بده . ببین که مردم هر کاری کنی بر تو خرده می گیرند .
نویسنده دانا و توانا صدر بلاغی این داستان را بدین سان نوشته است :
...لقمان گفت: هم اکنون ساز و برگ سفر بساز و مرکب را آماده کن تا در طی سفر پرده از این راز بردارم. فرزند لقمان دستور پدر را به کار بست و چون مرکب را آماده ساخت لقمان سوار شد و پسر را فرمود تا به دنبال او روان گشت. در آن حال بر قومی بگذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند. قوم چون در ایشان بنگریستند زبان به اعتراض بگشودند و گفتند: زهی مرد بی رحم و سنگین دل که خود لذت سواری همی چشد و کودک ضعیف را به دنبال خود پیاده می کشد.
در این هنگام لقمان پسر را سوار کرد و خود پیاده در پی او روان شد و همچنان می رفت تا به گروهی دیگر بگذشت. این بار چون نظارگان این حال بدیدند زبان اعتراض باز کردند که: این پدر مغفل را بنگرید که در تربیت فرزند چندان قصور کرده که حرمت پدر را نمی شناسد و خود که جوان و نیرومند است سوار می شود و پدر پیر و موقر خویش را پیاده از پی همی ببرد. در این حال لقمان نیز در ردیف فرزند سوار شد و همی رفت تا به قومی دیگر بگذشت. قوم چون این حال بدیدند از سر عیب جویی گفتند: زهی مردم بی رحم که هر دو بر پشت حیوانی ضعیف برآمده و باری چنین گران بر چارپایی چنان ناتوان نهاده اند در صورتی که اگر هر کدام از ایشان به نوبت سوار می شدند هم خود از زحمت راه می رستند و هم مرکبشان از بارگران به ستوه نمی آمد.
دراین هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب به زیر آمدند و پیاده روان شدند تا به دهکده ای رسیدند. مردم دهکده چون ایشان را بر آن حال دیدند نکوهش آغاز کردند و از سر تعجب گفتند: این پیر سالخورده و جوان خردسال را بنگرید که هر دو پیاده می روند و رنج راه را بر خود می نهند در صورتی که مرکب آماده پیش رویشان روان است، گویی که ایشان این چارپا را از جان خود بیشتر دوست دارند.
چون کار سفر پدر و پسر به این مرحله رسید لقمان با تبسمی آمیخته به تحسر فرزند را گفت: این تصویری از آن حقیقت بود که با تو گفتم و اکنون تو خود در طی آزمایش و عمل دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان عیب جویان و یاوه سرایان امکان پذیر نیست و از این رو مرد خردمند به جای آنکه گفتار و کردار خود را جلب رضا و کسب ثنای مردم قرار دهد می باید تا خشنود وجدان و رضای خالق را وجهۀ همت خود سازد و در راه مستقیمی که می پیماید به تمجید و تحسین بهمان و توبیخ و تقریع فلان گوش فرا ندهد.

behnam5555 12-22-2010 07:43 PM


ریشه اصطلاح " دست از کاری شستن " :


این اصطلاح یا ضرب المثل کنایه از سلب مسؤولیت وکناره گیری از کاری است.
« پونتیوس پیلاتوس » حاکم رومی شهر اورشلیم پس از آنکه بناچار حضرت عیسی را بر اثر پافشاری فریسیان- ملایان یهودی- به زندان انداخت همواره می خواست که او را از زندان رهایی دهد زیرا نیک می دانست که حضرت عیسی نه بر حکومت شوریده و نه داعیۀ پادشامی دارد بلکه می خواهد مردم را از گمراهی برهاند. به همین جهت پس از آنکه حضرت عیسی را بر اثر تحریک فریسیان به جای باراباس که به خونریزی و گناه معروف بود در عید پاک محکوم به مرگ گردانید، در حالی که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به یهودیانی که حضرت عیسی را با خود می بردند تا بکشند با صدای بلند گفت: من در مرگ این مرد درستکار بی تقصیرم و این شمایید که او را می کشید.
آن گاه برای سلب مسؤولیت از خود دستور داد آب آوردند و دستهایش را در آب شست و از آنجا اصطلاح دست از کاری شستن در زبان فرانسه و زبانهای لاتین به معنی سلب مسؤولیت کردن از خود به کار می رود و اصطلاح فرانسه این عبارت است:
Abandonner, qual que cho se.
که به مفهوم از چیزی چشم پوشیدن هم هست .

behnam5555 12-22-2010 07:46 PM



ریشه ضرب المثل "قوز بالا قوز" :


هنگامی كه کسی گرفتار دردسری شده و روی ندانم كاری دردسر تازه‌ای هم برای خودش درست می‌كند این ضرب المثل را در باره اش می‌گویند. آشکار است که این تنها داستانی بیش نیست ولی ریشه این ضرب المثل بی گمان همین داستان است .
فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی ناراحت بود . شبی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، برخاست و به حمام رفت . از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. توجه نكرد و داخل شد . سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و متوجه نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید گروهی بزن و بكوب دارند و گویا عروسی دارند و می‌رقصند. او نیز همراهشان آواز خواند و رقصید و شادی کرد . درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. به روی خود نیاورد و خونسردی اش را حفظ کرد .
از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا در همان شهر مرد بدجنسی كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چه کردی كردی كه قوزت برداشته شد؟» او هم داستان آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد مرد بدجنس به حمام رفت و دید باز « از ما بهتران ها » آنجا گرد هم آمده اند .گمان كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و شادی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند آزرده شدند . قوز مرد اولی را آوردند گذاشتند بالای قوز او .آن وقت بود كه پی برد اشتباه کرده است . ولی پشیمانی سودی نداشت . مردم با دیدن او و شنیدن داستان گفتند : قوز با قوز شد .
حالا همین داستان با زبان شعر که هیچ کس سراینده اش را نمی شناسد .

شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسی جن دید و گلفام شد


برقصید و خندید و خنداندشان

به شادی به نام نكو خواندشان


ورا جنیان دوست پنداشتند

زپشت وی آن گوژ برداشتند


دگر گوژپشتی چو این را شنید

شبی سوی حمام جنی دوید


در آن شب عزیزی زجن مرده بود

كه هریك ز اهلش دل افسرده بود


در آن بزم ماتم كه بد جای غم

نهاد آن نگونبخت شادان قدم


ندانسته رقصید دارای قوز

نهادند قوزیش بالای قوز


خردمند هر كار برجا كند

خر است آنكه هر كار هر جا كند



behnam5555 12-22-2010 07:48 PM

ریشه ضرب المثل " زیر پای کسی را جارو کردن " :



زیر پایش را جارو کرد .

یعنی کاری کرد که موجب رفتن او شد .


در گذشته که جارو برقی نبوده بانوی خانه به هنگام جارو کردن به هرکه می رسیده آن شخص پایش را بلند می کرده تا زیرش را جارو کنند اما کدبانو اصرار می کند که برو بیرون تا بتوانم راحت جارو کنم . به ناچار آن فرد هرکه بوده چه پدر چه مهمان مجبور به خارج شدن از اتاق می شده است. این مثل از همین جا ریشه می گیرد .


behnam5555 12-22-2010 07:51 PM


چند ضرب المثل لری

1(مو ای گم نره تو ای گی بدوشش)من می گویم نر است تو می گویی بدوشش:کنایه است برای اصرار وسماجت وحرف نشنودن

2. (دس اشکسه کار ای کنه اما دل اشکسه کار نی کنه)دست شکسته کار می کنداما دل شکسته کار نمی کند:کنایه از دلمردگی

3. (دووری که دیش تعریفش ایکنه سی کر هالوش خوبه)دختری را که مادرش ازاو تعریف می کند برای پسر داییش خوب است

4. (در تونه ای گم دیوار توگوش بگر)، به در اشاره می کنم دیوارتو بشنو
کنایه درمورد اشخاص کند فهم.

5. (می ای خوی بری هونه خالت ) مگر می خواهی خانه خاله ات بروی: در مورد محبت خاله ها.

6. (سوار غم پیاده نی خره)،سوار به فکر پیاده نیست : کنایه در مورد اشخاص خود خواه و تازه به مقام رسیده.

7. (می گردو بارت که رک و رک ای کنی)،مگر گردو بار داری که صدا میکند:کنایه در مورد افراد کم ظرفیت.

8. (تو که شوم نداری سی چه مهمون ای گیری) ،توکه شام نداری چرا مهمان می گیری :کنایه در مورد اشخاصی که قدرت ندارند و ادعا میکنند.

9.(جومه درسه فکرش به پرویه)،جامه پاره حواسش به وصله است:مانند اسب گم کرده دنبال افسارش می گردد.

10.(هر کَ دس بنه سر کلهش باد نبره ) هر کس دست بر کلاه خود نهد تا باد او را نبرد :هر کس باید مواظب خود باشد

11.(هر کَ گلیم خوشه بایت وَ او بکشه )،هر کس گلیم خود را باید از آب بیرون آورد :هر کس باید حدود کار خود را بشناسد .

12.(دندون درد درمونش کشیدنه)،دندان درد درمانش کشیدن است .در مورد دست شستن از کاری است وقتی که دیگر ثمری ندارد.

13.(سر همسات که تراشتن سر خوت تر کن)،سر همسایه ات را که تراشیدند سر خودت را تر کن :اشاره به این که اگر همسایه ات ناراحتی پیدا کرد به همسایه دیگر هم اثر خواهد کرد.

14.چه خش شیون کنی دلت نسوزه )چه خوب است شیون کنی دلت نسوزد:در رابطه با عدم دلسوزی اشخاص در برخی موارد .

behnam5555 12-22-2010 07:54 PM

ریشه ضرب المثل " کلاهش پس معرکه است ."

http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:m...c7/4473745.jpg

جوانان امروزی شاید معرکه گیری را ندیده باشند ولی دست کم در فیلم ها دیده اند . در گذشته که سرگرمی کم بود معرکه گیری یکی از روشهای سرگرمی و نیز کسب درآمد برای برخی بود . معرکه گیر در حال اجرای کارهای بامزه و شگفت خود می شد و مردم بیکار و نیز دوستدار دور او دایره وار جمع می شدند .صف اولیها با افزایش جمعیت می نشستند . اگر کسی از صف اولی ها شلوغ می کرد و حواس معرکه گیر را پرت می کرد مردم کلاهش را بر می داشتند و به بیرون معرکه پرت می کردند . قدیمی ها همه کلاه به سر بودند و یا دستار بر سر داشتند و آنکه کلاهش را به پس معرکه پرت کرده بودند ناچار به دنبال کلاه می رفت و دیگری جای خوب او را که ارزشمند بود می گرفت و او ناگزیر به انتهای جمعیت می رفت و اگر قدش کوتاه بود که دیگر نمایش را هم از دست می داد . این امر کم کم ضرب المثل شد . ضمناً اگر به عکسهای شصت هفتاد سال پیش ایران توجه کنید می بینید که چه مرد و چه زن همگی چیزی مانند دستار و روسری یا کلاه بر سر داشتند .


behnam5555 12-23-2010 06:35 PM

ریشه اصطلاح "دَست مریزاد " :

دَست مریزاد یک فعل دعایی است . هر گاه از دست کسی کاری زیبا نمایان شود ؛ بدو گویند : " دست مریزاد " .مریزاد از مصدر ریختن است . فعل دعا با افزودن الف به ماقبل آخر فعل مضارع ساده ساخته می شود . مانند خدایش رحمت کناد . خدا او را بیامرزاد .
که رستم منم کِـم مِـماناد نام نِشیناد بر ماتمم پور سام
پس دست مریزاد یعنی دست تو نریزد . منظور این است که دست تو دچار بیماری نشود به گونه ای که با گرفتار شدن به بیماری دچار لرزش شوی و چیزها از دستت بریزد (بیفتد )
اول و آخر این جمله را در کنار هم آورده اند و شده است { دست مریزاد }.
حال ببینیم در فرهنگ دهخدا چه آ مده است .

http://mehrdadjamshidi.com/en/galler.../images/06.jpg
دست مریزاد. [ دَ م َ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) دعائی است در حالت تحسین شخصی را که از دست او کاری نمایان برآید. کلمه ٔ تحسین باشد استادان پیشه ور و ارباب صنایع را. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). مریزاد دست . دست مریزد.

behnam5555 12-23-2010 06:38 PM

ریشه ضرب المثل " دسته گل به آب دادن " :

[IMG]http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:NruOjgxfbADZaM:http://*******************/photos/ax130723.jpg[/IMG]


ریشه این ضرب المثل به صورت های گوناگون گفته شده از آن جمله :
می گویند اهریمن میان انسان ها دوستی داشت این دوست می خواست برای پسرش زن بگیرد. به اهریمن گفت: خواهشی از تو دارم که پیروان تو در روز عروسی کاری انجام ندهند که مهمان های ما آزرده بشوند ».
شیطان قول داد و به پیروان خود نیز سفارش کرد.
روز عروسی فرا رسید برای این که مهمانی از هر جهت باشکوه باشد آب به حوض خانه انداخته بودند. یکی از پیروان اهریمن بیرون خانه در کنار نهر آب نشست و دسته گلی را که در دست داشت به آب انداخت ، آب ، دسته گل را به میان حوض برد. کودکی در اندیشه گرفتن گل به کنار حوض آمد و در آب افتاد و مُرد و عروسی به سوکواری تبدیل شد . دوست اهریمن گله گذاری کرد. اهریمن آن پیرو خود را خواست و به او گفت : چرا چنین کردی ؟ پاسخ داد: من کاری نکردم ، تنها برای آذین مهمانی دسته گل به آب دادم!
ریشه این ضرب المثل این طور هم آمده است :
مردی بسیار شوم وجود داشت که هر جا می رفت چون بد شگون بود دردسر می آفرید. او برادر زاده ای داشت که بدو علاقه مند بود و می خواست عروسی کند قرار شد از او در عروسی دعوت نکنند تا عروسی عزا نشود.
او بیرون از ده در اندیشه بود که کاش می توانست به عروسی برود که ناگهان چشمش به بوته گل زیبایی می افتد و با خود می گوید: « این جوی آب ، راست از میان باغ برادرم می گذرد خوبست دسته گل زیبایی ببندم و به آب جوی بسپارم تا وقتی به برادرم رسید بداند که اگر من آنجا نیستم ولی دلم آنجاست . دسته گلی که به باغ می رود موجب شد کودکی که خواسته بود آن را از آب بگیرد در آب افتد و کشته شود . روز دیگر که مرد شوم به خانه برمی گردد و عروسی را عزا می بیند چون از سبب مرگ کودک جویا می شود ؛ می شنود که داستان چه بوده و آه سوزناکی از دل بر می آورد که این کار خودش بوده است .
ریشه این ضرب المثل به چندین گونه دیگر هم گفته شده که ریشه داستان یکی است ولی ناهمانندی های آشکاری با هم دارند .
روشن است که داستان شوم بودن آدمیان دروغین است و هیچ کس شوم و بد شگون نیست . اما به هر حال ریشه این ضرب المثل چنین است و این افسانه در سینه به سینه نقل شدنها بسیار دگرگون شده و ریشه آن به درستی آشکار نیست .


behnam5555 12-23-2010 06:40 PM

ریشه ضرب المثل"دو قورت و نیمش باقی است ."


دو قورت و نیمش باقی است


یعنی خیلی پر توقّع است و با وجود اینکه به او خیلی لطف و مهربانی شده است انتظار بیجا دارد و زیاده خواهی می کند .
داستان این است که گفته می شود : وقتی سلیمان پیامبر پس از مرگ پدرش داوود بر تخت شاهی تکیه زد بعد از مدتی از خدا خواست که همۀ جهان را تحت اختیارش قرار دهد و برای برآورده شدن خواسته ی خویش چند بار هفتاد شب پی در پی پرستش خدای کرد و فزونی خواست .
در پرستش نخست ، آدمیان و مرغان و درندگان. در پرستش دوم پریان. در پرستش سوم باد و آب را خداوند به فرمانش درآورد.
سرانجام در واپسین پرستش خویش گفت:"خدایا هرچه به زیر کبودی آسمان است باید که به فرمان من باشد.
خداوند نیز هرچه او خواست از حکمت و ثروت و احترام و بزرگی و توانایی، بدو بخشید.
روزی سلیمان از پیشگاه خدا خواستار شد که اجازه دهد تا همه ی جانداران زمین و هوا و دریا را به صرف یک وعده غذا مهمانی کند! خداوند او را از این کار بازداشت و گفت که روزی جانداران با اوست و سلیمان یارای این کار را ندارد .اما او پافشاری کرد و گفت :
خدایا من می توانم پس به من اجازه بده .
خداوند فرمود نمی توانی ولی او همچنان پافشاری کرد و با شگفتی گفت چطور امکان دارد نتوانم چنین کاری انجام دهم . من که این همه نعمت ها را در اختیار دارم . اجازه فرما تا هنر خویش را عرضه دارم."
خواسته ی سلیمان پذیرفته شد و خداوند به همۀ جنبندگان از هوا و زمین و دریا فرمان داد که فلان روز به مهمانی سلیمان بروید که روزی آن روزتان به سلیمان حواله شده است .
سلیمان پیغمبر در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همۀ زیر دستانش از آدمی و پری و مرغان و درندگان دستور داد تا در مقام تدارک غذا برای روز موعود برآیند.بر لب دریا جای پهناوری ساخت که هشت ماه راه فاصله ی مکانی آن از نظر درازا و پهنا بود جنیان برای پختن خوراک هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشتند.
وقتی خوراکی های گوناگون آماده شد همه را در آن جایگاه پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانۀ دریا نهادند و سلیمان بر آن نشست.


سلیمان پیامبر نگاهی به پیرامون انداخت و چون همه چیز را آماده دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره دعوت کنند.

ساعتی نگذشت که نهنگ بزرگی از دریا سر بیرون آورد و گفت: شنیدم که مهمان تو ام پس خوراکم را بده.."
سلیمان از خوراک تعارف کرد و او ناگهان همه را یکجا خورد و گفت باز هم می خواهم .
سلیمان در شگفت شد و پرسید مگر خوراک تو چقدر است ؟نهنگ پاسخ داد: خداوند روزی 3 وعده و هر وعده یک قورت خوراک به من می دهد. امروز تنها نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش مانده است که سفرۀ تو برچیده شد.
آنگاه زبان به اعتراض گشود و گفت تو که نمی توانی خوراک یک آفریده را بدهی چرا از همه ی آفریده ها دعوت کرده ای ؟
از آن پس این داستان تبدیل به یک ضرب المثل شده است . اما من کاری به راستی یا درستی ریشه تاریخی داستان ندارم و تنها ریشه ضرب المثل را شرح دادم .

behnam5555 12-23-2010 06:43 PM

ریشه ضرب المثل "خر بیار و باقالی بار کن ." :


خر بیاور و باقالی بار کن .

در گذشته ی دور مرد باقلافروشی گرفتار شخص پست فطرتی می شود که از او می خواهد مقداری به او باقالی دهد اما پولی به او نمی دهد . باقالی فروش اعتراض می کند . مرد پست او را با چاقو تهدید به مرگ می کند . مرد درمانده که اوضاع را خطرناک می بیند به او می گوید :
" خر بیار و باقالی بار کن . " یعنی برو خری بیاور و همه ی باقالی ها را بار خر کن و ببر.
این مثل وقتی به کار می رود که حق خودت را می خواهی از کسی بگیری اما گرفتار دردسری خطرناک می شوی که ارزش گرفتن حقت را ندارد و از آن منصرف می شوی.


behnam5555 12-23-2010 06:50 PM



ریشه ضرب المثل "ماستمالی کردن"

در ریشه ضرب المثل ماستمالی کردن به معنی لاپوشانی و سرهم بندی کردن داستانی گفته می شود که سینه به سینه نقل شده است .داستان ماستمالی کردن از ماجراهایی است که در دوره رضا شاه پهلوی سال 1317 روی داد و شادروان محمد مسعود این ماجرا را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این گونه شرح داده است .
«هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون قرار بود مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند.

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده بسیار بود دیوارها را موقتاً سفید کنند، به همین دلیل بیش از هزار و دویست ریال از کدخدای ده گرفتند و با خرید مقدار زیادی ماست همه ی دیوارها را ماستمالی کردند

behnam5555 12-23-2010 06:54 PM


ریشه ضرب المثل"دوغ و دوشاب یکی است ."
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:A...8RvgwAyzjQywNZhttp://www.pcparsi.com/uploaded/pcd2...accb_77728.jpg
احتمالاً ریشه این ضرب المثل در استان لرستان است . برای دامداران این منطقه سرسبز و خرم دوغ بی ارزش بوده زیرا کره ی آن گرفته شده بود اما دوشاب ارزشمند بوده زیرا دوشاب سرشار از انرژی بود .

behnam5555 12-23-2010 07:02 PM

فرق انسان و بشر و آدم از نظر معنی:


انسان:فراموشکار/ بشر : پیدا پوست / آدم : خاکی


انسان از ریشه (نِسیان ) به معنی فراموشی است . حرف اول و سوم نسیان جابجا شده و حرف ی به إ تبدیل شده. از این جابجایی ها زیاد اتفاق افتاده است مثل تلخیص یعنی خلاصه کردن که باید تخلیص باشد یا مأیوس که ریشه اش یأس است و باید در اصل مَیــؤوس باشد و یا نئشه که درست آن نشئه است. پس انسان یعنی فراموشکار . اما برخی انسان را از اُنس می گیرند و می گویند انسان یعنی به هر چه انس بگیرد ، عادت ثانویه او می شود . پس انسان یعنی انس گیرنده .

اما بشر از ریشه بَشَرةبه معنی پوست است . زیرا جانداری است که پوستش معلوم است. در عربی به پوست می گویند بَشَرة و جلد . پوست میوه اهم قِشر می گویند . پس بشر یعنی جانداری که پوست آن آشکار است .
اما آدَم بر خلاف دو کلمه ی بالا که عربی اند ، عِــبری است و به معنی خاکی است . نام بیشتر پیامبران عبری است جز شیث ، شُعَیب ، صالح ، لوط ، نوح ، محمد و هود.
البته زرتشت و کورش نیزپیامبران ایرانی هستند.اگر در میان ملل دیگر نیز پیامبرانی به زبان خودشان هست اما نامشان در تاریخ ثبت نیست .در قرآن آمده است که ما برای هر قومی پیامبری را به زبان آن قوم فرستاده ایم .

behnam5555 12-23-2010 07:05 PM



دامنه ی نفوذ و تاثیر زبان فارسی بر زبان های جهان

زبان های دنیا را 6 هزار دانسته اند. برخی از این زبان ها بسیار به هم شبیه هستند .از این رو همه ی زبان ها را می توان در20 گروه عمده جای داد. یکی از مهم ترین گروه های زبانی، هند و اروپایی است که همه ی زبان های شبه قاره هند - ایران و نیز اروپایی را در بر می گیرد. در روزگار ابن بطوطه وی در تمام مناطق غیر عربی که سفر نموده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتا در چین و بلغارستان و ترکستان کلمه هایی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
زبان فارسی از قدیم ترین زبان ها و از گروه زبان های هند و ایرانی است که زبانی پیوندی است. این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل می شود که بزرگ ترین جمعیت جهان به این گروه سخن می گویند و صدها واژه ی مشترک میان فارسی و آن ها وجود دارد. ریشه بسیاری از کلمه های اساسی زبان های اروپایی مانند: است، مادر، پدر (فادر، فاتر)، برادر، خواهر، دختر (داتر)، بد، خوب (گود)، به تر (بتر)، تو، من، مردن، ایست و مانند آن ها یکی است. از زبان فارسی امروزه ده ها کلمه ی بین المللی مانند : بازار، کاروان، کاروانسرا، کیمیا، شیمی، الکل، دیتا، بانک، درویش، آبکری، بلبل، شال، شکر، جوان، یاسمین، اسفناج، شاه، زیراکس، زنا، لیمو، تایگر، کلید، کماندان، اُرد (امر، فرمان)، استار، سیروس، داریوش، جاسمین ، گاو ( گو = کو Cow)، ناو، ناوی، توفان، گاد God، نام، کام، گام، لنگ = لگ ، لب، ابرو، بدن، روز و ... به بیش تر زبان های مهم دنیا راه پیدا کرده است. نمونه های دیگر:
bad, best, paradise, star, navy, data, burka, cash, bank.check, roxan, sugar, cow, divan, mummy, penta, me, tab, orange, magic, rose .
و این ها را می‌توان تا بیش از 700 کلمه ادامه داد و دلیل این اتفاق، زبان باستانی سنسکریت است که زبان مادری همه ی زبان های نوین هند و اروپایی است. زبان فارسی همان گونه که واژگانی را از زبان های همسایه اش وام گرفته، واژگان زیادی نیز به آن ها واگذار کرده است، تاثیر شگرف زبان فارسی بر زبان های شبه قاره ی هند نیازی به توضیح ندارد.
زبان فارسی زبان بین المللی عرفان است و بسیاری از عارفان ترک و عرب و هندی کتاب های عرفانی خود را به این زبان نوشته اند. مكتب‌ تصوف‌ هند و ایرانی‌ که از طریق‌ ایران‌ به‌ آسیای‌ غربی‌ و حتا شمال‌ آفریقا گسترش یافت‌، بیش تر كتاب ها و متن های خود را ‌به‌ نثر یا نظم فارسی‌ نوشته‌ است و زبان‌ تصوف‌ در شبه‌ قاره‌ی‌ هند و حتا در میان ترکان همواره‌ فارسی‌ بوده‌ است. در کتاب های مقدس نیز واژگانی از فارسی وجود دارد مانند: پردیس (فردوس) در انجیل، تورات و قرآن.
بسیاری از نام های جغرافیایی و نام مکان ها در خاورمیانه ، شمال آفریقا و شرق اروپا از زبان فارسی است مانند: بغداد (خدا داد)، الانبار، عمان ( هومان)، رستاق، جیهان ، بصره (پس راه)، رافدین، هندو کش ، حیدر آباد، شبرقان ( شاپورگان)، تنگه و نام رودهای دُن در روسیه و دانوب در اروپا، نام دریای سیاه و . . .
روند اثرگذاری زبان فارسی و شمار سخن سرایان فارسی دردوران سلجوقیان و عهد عثمانی در کشور ترکیه گسترده است. پیرامون اثرگذاری زبان فارسی می توان از جمله به شاه طهماسب صفوی اشاره کرد که به زبان فارسی و به تخلص خطایی شعر می سرود و مجموعه می نگاشت. از عثمانی ها نیز سلطان سلیم و سلطان سلیمان به فارسی شعر سروده اند. بیش از دویست واژه ی فارسی را در هریک از زبان های قرقیزی، قزاقی ، ایغوری و ترکمنی می یابیم که به مرور سده ها، از این سوی دریای آمو به آن سوی آن نفوذ کرده است.
در مالایا در نزدیکی قریه ی سامودرا، آرامگاه حسام الدین وجود دارد که در سال 823هجری درگذشته است. سنگ گور او در مالایا بی نظیر است. این شعرها از سعدی روی آن نوشته و حکاکی شده است:
بسیار سال ها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
این پنج روز مهلت ایام آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چـرا رود
بیش از 350کلمه فارسی در زبان اندونزیایی بازشناسی شده است. واژه های: خوش= خیلی خوب، سودا، بازرگانی، کار، کدو، نان، خرید و فروش، حروف ربط مانند: از، به، هم و مانند آن ها در زبان اندونزیایی امروزه رایج است.
نمونه ای از شعر شاعر آلبانیایی (آبوگویچ) را نیز از سده ی نهم میلادی داریم:
رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه عجب کسی چگونه نهد شمع در دریچه بــــاد
شاعران پارسی گفتار و نویسندگان نامدار در قلمرو یوگوسلاوی سابق و سرزمین قفقاز مانند : نرودویچ و بابا سرخیان آثاری از خود بر جای گذاشته اند که نشان دهنده ی نفوذ زبان فارسی در آن نقاط از جهان است.
زبان فارسی همچنین برای هفت صد سال زبان اداری هندوستان بوده است، تا آن که درسال 1836م. چارلز تری ویلیان زبان انگلیسی را به جای زبان فارسی در هندوستان رسمیت داد. روی مزار جهان آرا (دختر شاه جهان) این بیت حک شده است:
بغیر سبزه نپوشد کسی مزار مـرا که قبر پوش غریبان همین گیاه بس است
همچنین بر لوحه ی سنگ مزار نورجهان و جهانگیر (درتاج محل) این شعر نورجهان حک شده است:
بر مزار ما غریبان نی چراغی نی گلی نی پر پروانه سوزد نی سراید بلبــلی.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع :
- سرگذشت زبان فارسی دری، تالیف پروفسور رسول رهین، شورای فرهنگی افغانستان، 1385
- الکلمات الفارسیه فی المعاجم العربیه – جهینه نصر علی – طلاس – برج دمشق ،2003
- معجم المعربات الفارسیه: منذ بواکیر العصر الحاضر ، محمد التونجی‏

behnam5555 12-23-2010 07:09 PM

معنی و ریشه یابی اصطلاح اُسکــول یا اُســکُــل یا اُشکــول
http://www.3noqte.com/main/images/st..._date_palm.jpg

اُسکول اصطلاحی به معنای آدم نادان ، بی خاصیت و به درد نخور است . اصل این اصطلاح که به صورت اشکول هم به کار می رود از واژه عُثکول در عربی است . عثکول خوشه خرما است و به چیزی مانند خوشه خرما که برای زینت در برابر هوا می نهاده اند تا تکان بخورد و مایه ی سرگرمی شود نیز می گفته اند . عثکول خوشه خرمایی بوده که خرماهایش را خورده اند و فقط به درد سرگرمی می خورد . از آنجا که املای درست این کلمه را کسی نمی دانسته است آن را اسکول نوشته اند و برخی نیز به اشتباه اشکول گفته اند .اُسکُل بر وزن واژه ی بی ادبانه ای است که نمی توانم آن را اینجا بنویسم و از آنجا که ذکر آن نشانه ی بی ادبی گوینده ی آن است این واژه جایگزین آن شده است .در اصل هم در برابر این واژه به کار رفته است . جالب است که هر چند عُثکول عربی است ولی امروزه در عربی معاصر کاربرد ندارد و تنها در کتب لغت عربی یافت می گردد .
در یکی از فیلم ها نیز هنر پیشه ای گفت که پرنده ای است که یادش می رود کجا دانه جمع کرده است و مردم باور کردند که همین است . در حالی که پرنده بر اساس غریزه ای اشتباه ناپذیر و شگفت انگیز عمل می کند و این سخن تنها برای خنده بود و سخنی جدّی نبود .
در باره ی معنی اسکول یا همان عثکول صفحه 1424 از فرهنگ لاروس چاپ انتشارات امیر کبیر را بخوانید .
خوب است بدانید واژگان عربی در فارسی بسیار است اما بیشتر این واژه ها در خودِ زبان عربی یا به کار نمی روند و یا معنای دیگری دارند . به دیگر سخن این واژه ها را ما ایرانیان از ریشه های عربی ساخته ایم . امروزه دیگر چنین کاری در فارسی انجام نمی شود . به چند نمونه توجه کنید :
فارغ التحصیل : الخِــرّیج
اعتصاب غذا : إضراب عن الأکل
بین المللی : الدولیّــة
ملل : الشّعوب
اطلاع ثانوی : إشعار آخَر
متقاعد : مُجاب ( خود متقاعد در عربی به معنی بازنشسته است.)
عکس : الصورة
عکاس : المُصَوِّر
عکس العمل : رَدُّ الفعل
برق : الکهرباء
ابراز احساسات : التعبیر عن المشاعر
اتحادیه : النقابة
اجاره : الإیجار
مرخصی : الإجازة
اجازه :السَماح
اختلاف : الخِلاف
ادویه : البِهرات
ارتجاع : الرِجعیة
روابط : العلاقات
اضطراری : الطَوارئ
انقلاب : الثورة
توطئه : المؤامرة
جنایت : الجریمة
جریمه : الغَرامة
قطعات : القیـطَع





behnam5555 12-23-2010 07:17 PM


نام های همانند در فارسی و غرب

داوود=دیوید
ابراهیم= آبراهام
مایکل و میکل و میچل و و مایک =میخائیل و میکائیل
جبرئیل=گابریل
دانیال= دنیل و دنی
سارا=سارا
کورش=سیروس و سایروس و کورس
مریم = مری و ماریا و ماریا
یوسف = ژوزف و جوزپه و جو و جوزف
یحیی = یوهان و جوهان و جوآنّی و ژوهان و خوآن و ایوان و یان و جان
اسماعیل = سموئل
آدم = آدام
موسی = موشه
یعقوب = ژاکوب و یاکوب
اسحاق = ایساک
بنیامین = بنجامین
یاسمن= جاسمین
نرگس= ناراسیس

( مارک و مارکوس = مرقس)
( لوکاس= لوقا)
( پاول= بولص)
(جان و جاناتان= یوحنا)
( گئورگ یا جرج= جرجیس)
جک، یاکوب= یعقوب
( پیتر یا پترس= فطروس)
( ماتیوس= متی)
( گابریل= جبرییل)

کورش = سیروس = سایروس = کورُس

behnam5555 12-26-2010 09:24 PM


برای اینکه اشاره بیشتری به وجه تسمیه متل وضرب المثلها داشته باشیم
سری به سایت طناز زده وبا کسب اجازه از آقای سید رضا ضیائی چند مطلب را
جهت استفاده دانش پژوهان اینجا درج میکنیم.



چه کشکی چه پشمی؟

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند.
مستاصل شد...
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت.
گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می ده.
وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یک غلطی کردیم
غلط زیادی که جریمه ندارد.



behnam5555 12-26-2010 09:27 PM


کج دار و مریض یا کج دار و مریز؟

http://s1.picofile.com/tannazi/%D8%A2%D8%A8.jpg
عبارت کج دار و مریز هم سنگ و هم معنای مدارا کردن و همراهی کردن با موضوع یا کسی مورد استفاده قرا می گیرد . اما بسیاری از مردم اگر این مهنا را برداشت کنند با وجه تسمیه و یا عبارت صحیح آن آشنایی ندارند و به صورتی که درک می کنند «کج دار و مریض» می نویسندبرخی نیز به دلیل برداشت اشتباهی که از نگارش آن دارند آن را اشتباه به کار می گیرند و آن رابا مریضی مرتبط می دانند .این اصطلاح در اصل کج دار و مریز است. به معنای اینکه ظرف را کج نگه دار و در عین حال مواظب باش که نریزد. و معنای اجتماعی آن این است که باید با شرایط موجود مدارا کرد یا سختی نگه داشتن یک ظرف حاوی مایعات به صورت کج را تحمل نمود .
شاعر در این خصوص می گوید:
رفتــم بـه سـر تـربت شمس تبـریـــز دیــدم دوهــــزار زنگیــــان خونــریـــز
هر یک به زبان حال با من می گفت جامی که به دست توست کج دار و مریز



behnam5555 12-26-2010 09:29 PM



در خانه های قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب تصفیه شده نبود زیرآب ، معنی داشت . زیرآب در انتهای مخزن آب خانه ها بوده که برای خالی کردن آب ، آن را باز می کردند . این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض می رفت و زیرآب را باز می کرد تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود .
در همان زمان وقتی کسی با یک نفر دشمنی داشت، برای اینکه به او ضربه بزنند مخفیانه زیرآب حوض خانه اش را باز می کردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد تخلیه شود.
صاحب خانه وقتی خبردار می شد خیلی ناراحت می شد. این فرد آزرده به دوستانش می گفت :
" زیرآبم را زده اند. "
این اصطلاح که زیرآبش را زدند در این کار ریشه دارد و از همین رو وقتی کسی کاری می کند که دیگری را به زحمت بیندازد می گویند زیراب فلانی را زده


behnam5555 12-26-2010 09:30 PM


«آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد»

http://s1.picofile.com/tannazi/%D8%A2%D8%B4.jpg


ضرب المثل «آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد» کنایه از آن است که برایت نقشه شومی کشیده ام .
این عبارت از آنجا شهرت یافته است که ناصرالدین شاه سالی یکبار (آنهم روز اربعین) آش نذری می پخت و خودش هم در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد.
در حیاط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع می شدند و برای تهیه آش شله قلمکار هریک کاری انجام می دادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس می کردند. عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق می گذاشتند و هرکس برای تملق و تقرب نزد ناصر الدین شاه مشغول کاری بود. اعلیحضرت هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از آن بالا نظارهگر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی می کرد.
بدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده م یشد و او می بایست کاسه را از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند.

پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آنکه مثلا یک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دریافت می کرد برای تامین هدیه برای شاه حسابی به زحمت می افتاد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با یکی از اعیان و یا وزرا دعوایش می شد٬ آشپزباشی به او می گفت: بسیار خوب! بهت حالی میکنم دنیا دست کیه! آشی برات بپزم که یک وجب روغن رویش باشد!



behnam5555 12-26-2010 09:32 PM



هرگاه کسی در اثبات نظر خود پای فشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند و یا تحمیل نماید، می گویند : سرانجام حرفش را به کرسی نشاند
رسم خواستگاری و بله بران در گذشته این بود که پس از آن که میان خانواده های عروس و داماد درباره ی مهریه و دیگر خرج های ازدواج توافق به دست می آمد و پیشنهاد های پدر و مادر عروس سرانجام مورد پذیرش خانواده ی داماد قرار می گرفت و قباله ی عقد نیز نوشته می شد، آن گاه عروس را بزک کرده بر یک کرسی که در آن زمان جای نشستن مهتران و بزرگان بود، می نشاندند ( در آن زمان از مبل و صندلی خبری نبود و بززگان بر چهارپایه می نشستند) و او را در برابر تماشای دوشیزگان و بانوان محله و آبادی قرار می دادند.
نشستن عروس بر کرسی و نمایش او برای اهالی محل این معنی را داشت که پس خانواده ی عروس درخواست های خود را به خانواده ی داماد قبولانده و یا تحمیل نموده است که اکنون عروس خود را بر کرسی نشانده است. از این رو این اصطلاح اندک اندک دامنه ی معنایی گسترده تری یافت و به معنای د قبولاندن حرف و عقیده به کار رفت.



behnam5555 12-26-2010 09:33 PM


پته اش روی آب افتاد

http://s1.picofile.com/tannazi/water.jpg


این ضرب المثل را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده باشد.
در گذشته که لوله کشی آب وجود نداشت و آب مورد نیاز مردم در جوی های سر باز جریان داشت، در هر جا که لازم می آمد تا مقداری از این آب جاری به درون کوچه های مسیر و یا خانه های مسکونی جریان یابد، سد کوچکی از جنس چوب که آن را « پته » می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آب انبارها می راندند.تا به مصارف روزانه برسد.
به هنگام کم آبی یا خشکسالی بسیار پیش می آمد که افرادی خارج از نوبت خود، در نیمه های شب با نهادن پته ای بر سر راه آب، مسیر آن را عوض کرده و آب را می دزدیدند. طبیعی است که در آن نیمه های شب کمتر کسی متوجه ی آبدزدی آنان می شد، مگر آن که فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده و روی آب بیفتد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر راز ایشان فاش می شد.
از آن جا که این عمل در فلات کم آب ایران بسیار تکرار می شد رفته رفته عبارت پته ی کسی روی آب افتادن نیز هم معنا با فاش شدن راز کسی به صورت اصطلاحی در میان مردم رایج شد.



behnam5555 12-26-2010 09:35 PM



جنگ زرگری جنگی ساختگی و دروغین میان دو تن برای فریفتن شخص سوم است.این جنگ که در ایام قدیم یکی از حیله های زرگران برای فریفتن مشتری و فروختن زیورآلات به او بوده است، رفته رفته از بازار طلافروشان فراتر رفته و در ادبیات فارسی به صورت اصطلاح درآمده است.
جنگ زرگری بدین صورت بوده است که هرگاه مشتری به ظاهر پولداری وارد دکان زرگری می شد و از کم و کیف و عیار و بهای جواهر پرسشی می کرد، زرگر فورا بهای جواهر مورد پرسش را چند برابر بهای واقعی آن اعلام می کرد و به شکلی ( مانند علامت و چشمک یا فرستادن شاگردش ) زرگر همسایه را خبر می کرد تا وارد معرکه شود.
زرگر دوم به بهانه ای خود را نزدیک می کرد و به مشتری می گفت که همان جواهر را در مغازه اش دارد و با بهای کم تری آن را می فروشد ( این بها کم تر از بهای زرگر اولی اما هنوز بسیار بالاتر از بهای اصلی جواهر بود)
در این حال زرگر اولی آغاز به جنگ و جدل با زرگر دومی می کرد و به او دشنام می داد که می خواهی مشتری مرا از چنگم در آوری و از این گونه ادعاها. زرگر دوم هم به او تهمت می زد که می خواهی چیزی را که این قدر می ارزد به چند برابر بفروشی و سر مشتری محترم کلاه بگذاری .
در این گیرو دار چنان قشقرقی به راه می افتاد و جنگی درمی گرفت که مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی تلقی می کرد بی اعتنا به سروصدای زرگر اول به مغازه ی زرگر دوم می رفت و جواهر موردنظر را بدون کم ترین پرسش و چانه ای از او می خرید و نتیجه آن بود که مشتری ضرر می کرد و دو زرگر سود به دست آمده را میان خود تقسیم می کردند .


behnam5555 12-26-2010 09:36 PM




هرگاه کسی برای رسیدن به مقصودش به کسی رشوه یا باج و یا حق و حساب بدهد، به کنایه درباره ی او می گویند: « خر کریم را نعل کرده است»، یعنی متصدی مربوطه را با رشوه راصی کرده و به مقصود رسیده است.
در دوران گذشته بسیاری از سلطان ها و پادشاهان ایران و جهان در دربار خود افراد دلقک و مسخره پیشه ای داشتند که با حاضر جوابی ها و شیرین کاری ها به ویژه متلک های نیشداری که به حاضران جلسه می گفتند، شاه را می خنداندند و موجب انبساط خاطرش می شدند. دلقک ها اجازه داشتند به هر کس هر چه دلشان خواست بگویند با این شرط که در بذله گوویی و مسخرگی های خود نمکی داخل کنند. کریم شیره ای در دربار ناصرالدین شاه می زیست و چون در حاضر جوابی و بذله گویی ید طولایی داشت مورد توجه ناصرالدین شاه واقع شد و در دربار و خلوت او نفوذ کرد.
ناصر ناصرالدین شاه خود زیاد اهل شوخی نبود و کریم خان را به این علت دلقک دربار کرد تا به اقتضای موقع و سیاست روز بتواند برخی از رجال و درباریان با نفوذ را را با نیش زبان و متلک هایش تحقیر و کوچک کند.
کریم شیره ای خری داشت که همیشه بر آن سوار می شد و به دیدار دوستان و آشنایان و به دربار می رفت.
خر کریم شکل و ریخت مسخره ای داشت و کریم جل و پالان را طوری بر پشتش می گذاشت که هرگاه بر خر سوار می شد همه از آن شکل و هیئت می خندیدند.

کریم تنها به کسانی که مورد توجه شاه بودند متلک و ولیچار نمی گفت و درباریان و رجال دیگر برای آن که از نیش زبان او در امان باشند هر کدام باج و رشوه ای به او می دادند. آنانی هم که از این دلقک خوششان نمی آمد و حاضر هم نبودند چیزی به کریم بدهند شکایت به ناصرالدین شاه می بردند و شاه نیز همیشه پس از شنیدن متلک کریم به آن ها نخست با صدای بلند قهقهه می زد و سپس در جواب شاکی می گفت: « به جای گله و شکایت برو خر کریم را نعل کن» ، یعنی چیزی به او بده تا از شر زبانش در امان باشی.
و بدبن ترتیب عبارت کریم و خرش به معنای باج و رشوه دادن به کسی برای رسیدن به مراد ضرب المثل شده است.



behnam5555 12-26-2010 09:37 PM



"حقه بازی " در معنی مجازی یعنی تردستی و شعبده بازی و "حقه باز " کسی است که تردست و فریب کار باشد
" حقه " ظرف کوچک و گردی است که در گذشته بیشتر از چوب یا عاج ساخته می شد و مسافران جواهرات خود را که در آن می نهادند.
عباس پرویز در کتاب "تاریخ دیالمه و غزنویان"، صفحه ٣۷۸می نویسد:
"حقه " این استفاده را هم داشت که تردستان و شعبده بازان در بساط معرکه گیری خود چیزی را زیر آن قرار می دادند و چون حقه را بر می داشتند از آن چیز خبری نبود و یا چیز دیگری از درون حقه بیرون می آوردند.
دکتر محمد علی احسانی طباطبایی در کتاب "خرقه ی درویش" ، صفحه ۲۶۲ می نویسد:
« یکی دیگر از تردستی های این معرکه گیران آن بود که طاسی را درون حقه می گذاشتند و طوری حقه را تکان می دادند و با آن بازی می کردند که وقتی طاس درون آن را به روی زمین می انداختند، طاس با شماره ای که آنان می خواستند بر زمین می نشست.
در آن زمان مردم این تردستان را به دلیل این گونه بازی ها که با حقه می کردند "بازیگران با حقه " و یا "حقه بازان " می نامیدند و این لفظ کم کم به معنی طراری و شارلاتانی برای افراد فریب کار مصطلح شده است.


behnam5555 12-26-2010 09:38 PM


خر ما از کرگی دم نداشت

http://s1.picofile.com/tannazi/%D8%AE%D8%B1.jpg

مردی خری دید که در چاه افتاده بودد و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده بود.
برای کمک کردن دُم خر گرفت و کشید . ناگهان دُم از جای کنده آمد و صاحب خر تاوان و خسارت می خواست.

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، اما بن بست بود. خود را به خانه ایی درافکند. زن حامله ای که کنار حوض چیزی می شست از آن هیاهو ترسید و بچه اش را سِقط کرد . صاحبِ خانه نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی پایین پرید که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را در انتظار نوبت معاینه در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در دم جان داد. پدر مُرده نیز به صاحب خانه و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، که به ستوه آمده بود، خود را به خانه قاضی افکند .
قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیهِ مسلمان نصف دیه یهودی نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان یک چشم اورا کور کنی !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکوم شد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک نیز صلاح را در گذشت دید اما به پرداخت سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم شد.
چون نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت جنینش را سقط کرده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و شروع به دویدن کرد .
قاضی فریاد زد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
من شکایتی ندارم .برای محکم کاری می روم مردانی با بیاورم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نداشته است.



behnam5555 12-26-2010 09:40 PM


جور کسی را کشیدن

این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که کسی، دیگر از عهده ی انجام باقی مانده ی کاری بر نمی آید و از دیگری خواهش می کند تا کار او را به پایان برساند و یا برای هنگامی که کسی سختی و ناگواری امری را به جای دیگری تحمل نماید.
این عبارت از اصطلاحات می گساران و باده نوشان بوده است که اکنون دیگر در موارد گوناگون به کار برده می شود.
جام جم یا جام جمشید که در گذشته نام جام شراب خواری بوده است دارای هفت خط درجه بندی بوده است که هر کدام از این خطوط ظرفیت شراب خواران را نشان می داده است، در آن زمان اگر باده نوشی حتی یک قطره از شراب خود را باقی می گذاشت مورد سرزنش و تحقیر قرار می گرفت. از این رو هر کس می کوشید جام را فقط تا آن اندازه ای پر کند که می تواند آن را بنوشد.
هریک از خط ها نامی داشت و خط هفتم را خط جور می نامیدند.
خط جور خطی است که پیاله ی شراب در آن جا مالامال و سرریز شده و کم تر کسی از عهده ی نوشیدن آن بر می آمده است.
باده نوشانی که جام خود را تا خط جور پر می نمودند ولی از عهده نوشیدن همه ی آن بر نمی آمدند به دیگری تعارف می کردند و جام را خالی نموده و قطره ای از آن باقی نگذارند.
و امروز این اصطلاح برای هر خوراکی و نوشیدنی و هر امر نیمه تمام به کار گرفته می شود.
اصطلاح هفت خط نیز که برای افراد حرفه ای و کار کشته به کار می رود از همین جا به وجود آمده است. اما امروزه معمولا به افرادی که در تقلب و کلاهبرداری رقیب ندارند هفت خط می گویند.



behnam5555 12-26-2010 09:41 PM


این عبارت را به هنگام تهدید کسی به تنبیه شدن به کار می گیرند.
یکی از انواع تنبیه خلاف کاران که تا دوره ی قاجار نیز رایج بود، چوب در آستین کردن وی بوده است. ترتیب آن نیز چون این بود که دو دست محکوم را به شکل افقی نگاه می داشتند و سپس چوبی محکم و خم نشدنی را به موازات دست های محکوم از یک آستین لباس او وارد کرده و از آستین دیگرش خارج می کردند. سپس مچ دست ها را با طنابی محکم به آن چوب می بستند تا محکوم دیگر نتواند دست هایش را به چپ و راست یا بالا و پایین حرکت دهد و یا آن ها را خم کند.
پس از آن، مدتی او را در جایی رو باز نگاه می داشتند تا پشه و مگس و دیگر حشرات مزاحم و چندش آور بر سر و صورتش بنشینند و او نتواند آن ها را از خود براند.
دست های محکوم به دلیل بی حرکت ماندن پس از مدتی کرخت و بی حس می شد و هجوم و حملات پشه ها و مگس ها بر سر و صورتش آن اندازه ناراحت کننده و چندش آور می گردید که دیری نمی گذشت که فریادش به آسمان بلند می شد و درخواست عفو و بخشش می کرد.


behnam5555 12-26-2010 09:43 PM


تعارف شاه عبدالعظیمی
http://s1.picofile.com/tannazi/%D8%B...9%8A%D9%85.jpg

هرگونه تعارف غیر واقعی را که از دل برنیاید تعارف شاه عبدالعظیمی می نامند
حضرت عبدالعظیم که پس از چهار پشت به امام حسن مجتبی (ع) می رسد در شهر ری مدفون است و آرامگاهش زیارتگاهی برای شیعیان مومن به شمار می آید.
در گذشته، به دلیل نزدیکی شهر ری به تهران کمتر اتفاق می افتاد که تهرانی های علاقمند به اهل بیت در شب جمعه یا روز جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم نروند و به همان دلیل نزدیکی همان روز دوباره به تهران باز می گشتند.
حال اهالی شهر ری که کاملا مطمئن بودند که زایر تهرانی حتما به تهران برمی گردد او را دعوت به ماندن می کردند و به «حضرت شاه عبداعظیم» قسم می دادند که شب را نزد آنان به سر ببرد که این دعوت با وجود پافشاری نیز البته نمی توانست مورد قبول زایر تهرانی قرار بگیرد.
بدین ترتیب عبارت شاه عبداعظیمی رفته رفته به صورت اصطلاح درآمد و در آن مورد که دعوت و تعارف از دل برنیاید به کار گرفته شده است.


behnam5555 12-26-2010 09:44 PM



حرف مفت


این اصطلاح را در مورد سخن بیهوده، بی ارزش و ناروا به کار می برند
در سال ١۲۷۴ هجری قمری و در زمان ناصر الدین شاه قاجار، میرزا ملکم خان ناظم الدوله نخستین خط تلگراف را بین قصر گلستان و باغ لاله زار کشید. پس از آن، با بستن قرارداد با شرکت های خارجی، اندک اندک خطوط تلگرافی نیز میان ایالات و ولایات ایران کشیده شد. و ارتباطات تلگرافی میان تهران و شهرهای مهم ایران برقرار گردید.

در آن زمان که تلگراف خانه در تهران افتتاح شد، مردم باور نمی کردند که امکان مخابره ی تلگرافی از شهری به شهر دیگری وجود داشته باشد و از فاصله های بسیار دور بتوان حرف دیگران را خواند یا شنید. کسانی نیز بودند که به وجود ارواح و شیاطین در سیم های تلگراف باور داشتند و مردم را از مخابره ی تلگرافی سخت پرهیز می دادند.
از این رو با وجود تشویق دولت برای بهره گیری از تلگراف، مردم زیر بار نمی رفتند و این موضوع را بیشتر شوخی می پنداشتند و این کارشان موجب گردیده بود که دولت که خرج زیادی کرده بود با زیان رو به رو گردد.
علیقلی خان مخبرالدوله، وزیر تلگراف وقت تدبیری به خاطرش رسید و با اجازه ی شاه چند روزی را به مردم اجازه داد که رایگان با دوستان و اقوام خود در شهرهای دیگر گفت و گو کنند، چیزی بپرسند و جواب بخواهند، تا خود یقین کنند که تلگراف شعبده بازی یا سحر و جادو نیست.
« مردم هم ازدحام کردند و سیل مخابرات به ولایات روان شد.» هر کس هر چه در دل داشت، از سلام و تعارف و احوال پرسی و گله و گلایه و شوخی و جدی بر صفحه ی کاغذ آورده و به طرف مخاطب مخابره نمود ، زیرا که حرف « مفت» بود و پولی برایش نمی خواستند.

چندی که گذشت و مراد دولت که جلب مشتری برای مخابره و تلگراف بود تامین گردید و حالا دیگر مردم نیز به آن عادت کرده بودند، مخبرالدوله دستور داد بر صفحه ی کاغذی بزرگی نوشتند : « از امروز به بعد حرف مفت قبول نمی شود » ( یعنی مردم باید برای آن پول بپردازند) و آن را بر بالای در ورودی تلگراف خانه آویزان کردند و برای هر کلمه یک عباسی ( یک پنجم ریال ) با مردم حساب کردند.
پیدا است که برای آن هایی که به زدن « حرف مفت » عادت کرده بودند، به هیچ روی قابل پذیرش نبود که کسی به آنان بگوید که «دیگر حرف مفت نزن » چون «حرف» قیمت دارد و بی تامل نباید به گفتار دم زد. از این روی عبارت « حرف مفت» در اذهان مردم باری منفی پیدا نمود و در شمار عبارات ناخوشایند قرار گرفت و رفته رفته مردم کسانی را که بدون تامل و اندیشه سخنی می گویند با عبارت «حرف مفت نزن» پاسخ دادند.
این را نیز بیافزایم که از روزی که صحبت از پول به میان آمد و « حرف مفت» بی اعتبار گردید، مطالب تلگرافی نیز از حالت عادی و طبیعی خارج گردید و مردم برای آن که پول کم تری برای حرف هایشان بپردازند، آن ها را تا آن جا که می توانستند کوتاه و فشرده نمودند و اصطلاح « تلگرافی حرف زدن » نیز از همین جا است.
شاید خواندن این داستان که با موضوع حرف مفت بی ارتباط نیست نیز خالی از لطف نباشد.
روزی فردی می خواست به خانواده اش خبر بدهد که خواهرش " آذر " بر اثر تیر اندازی درگذشته است . از آنجا که در مخابره تلگراف عدد و تاریخ کلمه به حساب نمی آمد و رایگان بود متنی را به این شکل آماده کرد و از تلگرافچی شهرش خواست که‌ آن را رایگان مخابره کند . " آذر ، تیر ، خرداد ، مرداد "



behnam5555 12-26-2010 09:45 PM


پنبه کسی را زدن



پنبه کسی را زدن عبارتی است که این روز ها کاربرد زیادی پیدا کرده است . معمولا سوسه آمدن برای کسی یا بدگویی کردن به قصد از بین بردن منافعی یا بدست آوردن منافعی را با این عبارت بیان می کنند.
همچنین این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که آشکار شود چیزی در چنته ندارد و ادعاهایش توخالی بوده است.
ایرانیان در اعصار گذشته معنی عزا و ناله را نمی دانسته اند و در کنار تلاش و فعالیت پیوسته به نشاط و پایکوبی می پرداخته اند. می توان گفت به طور متوسط ایرانیان قدیم در سال نزدیک به پنجاه جشن داشته اند، در هر هفته یک جشن می گرفته اند.
در کنار نوروز در آغاز بهار، جشن تیرگان در آغاز تابستان، جشن مهرگان در آغاز پاییز، جشن بهمنگان در آغاز زمستان، جشن سده در پایان زمستان ، می توان ده ها جشن کوچک و بزرک دیگر را نیز از قبیل بلا گردانی، کوزه شکنی، اسفند دود کنی، به صحرا روی، تخم مرغ شکنی، شال اندازی، بخت گشایی، گره گشایی، گردو شکنی، عاطل و باطل، فالگوش، فال کوزه، جشن های پهلوانی، جشن های ورزشی و یا جشن مردگیران در پنج روز پایانی اسفند ماه که جشن سلطه و حکومت زنان بر شوهران شان بوده است نام برد.
( آیین های نوروزی، مرتضی هنزی، ص ۴٣).
یکی از مراسم جالب که در برخی از جشن ها اجرا می گردید نمایشی بود که در آن دلقکی لباس مضحکی به تن می کرد که درون و بیرون آن پر از گلوله های پنبه بود و او را به شکل پهلوانی تنومند و پرزور در می آورد.
در کنار این «پهلوان پنبه» ، حلاجی نیز که کمانی در دست داشت و در برابر تماشاگران به رقص و پایکوبی می پرداخت، در همان حال رقص کم کم «پهلوان پنبه» را با زدن کمان خود لخت و برهنه می کرد و این کار را تا هنگامی ادامه می داد که تمام پنبه های تن او بر باد می رفت و اندام واقعی و نحیف و استخوانی او نمودار می گردید (لغت نامه ی دهخدا).
این پهلوان که اکنون دیگر «پنبه اش را زده بودند» و چیز دیگری نداشت تا ابراز وجود کند، به ناچار در برابر شلیک خنده ی تماشاگران از صحنه خارج می گردید و نوبت را به پهلوانان واقعی می داد.


behnam5555 12-26-2010 09:46 PM


آنجا که عرب نی انداخت


ضرب المثل " آنجا که عرب نی انداخت " معمولا در جایی استفاده می شود که می خواهند سرنوشت نامعلومی را برای کسی توصیف یا ترسیم کنند
در دوران گذشته که از ساعت و حساب نجومی در شبه جزیره ی عربستان خبری نبود، وسعت و همواری بیابان و عدم وجود قلل کوه در این منطقه مانع از آن بود که بتوان ساعت و زمان دقیق شب و روز را تعیین نمود و مردم برای انجام مناسک و عبادت های خود ، نمی توانستند که آیا هنوز روز است و یا غروب شده است. کوهی هم که آخرین شعاع خورشید را در قله ی آن بتوان دید در آن حوالی مطلقا وجود نداشت.
در آن هنگام افراد مخصوصی بودند که برای آن که معلوم کنند که آیا هنوز اثری از خورشید موجود است یا نه، ان افراد بیرون از آبادی ها نی ها ( یا نیزه هایی ) را تا آن جا که می توانستند به هوا پرتاب می کردند و اگر اشعه خورشید به نیزه برخورد می کرد آن ساعت را هنوز روز و در غیر آن صورت غروب به شمار می آوردند.

از آن جا که این " نی پرانی " در بیرون از آبادی و در صحرا و بیابان انجام می گرفت، عبارت " آنجا که عرب نی انداخت " را امروز برای کنایه از جایی که متروک و فاقد آب و آبادی است به کار می گیرند و به جای گفتن " برو به جایی که برنگردی " از آن استفاده می کنند. و با گفتن " رفت آنجا که عرب نی انداخت " ناپدید و گم و گور شدن و یا وخیم شدن وضع کسی را توصیف می کنند.


behnam5555 12-26-2010 09:47 PM

پارتی بازی

این اصطلاح برای نشان دادن توصیه و اعمال نفوذ و نیزدادن امتیاز یا سمت به افراد خودی به کار برده می شود.

پارتی واژه ای فرانسوی است به معنی حزب Partie) ) در انگلیسیهم پارتی می گویند( Party ) و پارتی بازی همان حزب بازی است که در کشورهای اروپاییمعنای بدی ندارد و کاری طبیعی و عادی است. لیکن نزد ایرانیان با مفهومی منفیآمیخته شده است. دلیل آن نیز این است که در تاریخ معاصر ایران و در هنگام سلطنتاحمد شاه قاجار دو حزب نیرومند " اجتماعیون اعتدالیون " و " اجتماعیون عامیون " برهمگی جریانات سیاسی و روز نظارت داشتند و هیچ امری از امور سیاسی و تحولات اداری واجتماعی بدون صلاحدید آن دو حزب تحقق نمی پذیرفت. احزاب دیگری مانند " اتفاق و ترقی " و یا " ترقی خواهان " نیز بودند لیکن قدرت زیادی نداشتند
این دو حزب در همه ی زمینه ها با یکدیگر رقابتداشتند و می کوشیدند هواداران و اعضای خود را با صلاحیت یا بی صلاحیت به مشاغل ومناصب حساس بگمارند و هرکس خواهان رسیدن به جاه و مقامی بود خواه و ناخواه عضویت دریکی از این دو حزب را می پذیرفت و مدار کشور بر حزب سازی و حزب بازیبود.
فرنگ رفته های آن دوره نیز که نزد آنان واژه ها و اصطلاحات فرانسویبرای اظهار فضل و دانش ارج و منزلتی داشت واژه ی فرانسوی پارتی را به جای حزب وپارتی بازی را به جای حزب بازی به کار می بردند و رفته رفته هر اتتصاب نابجایی رااگر در جایی صورت می گرفت و یا امتیاز نابحقی را که به کسی داده می شد پارتیبازی نامبدند و این عبارت به تدریج به یک اصطلاح عامیانه تبدیل گردید.


behnam5555 12-26-2010 09:48 PM


«باد آورده را باد می برد»
یا
هرچه را باد آورد بادش برد
مردم بر این باور هستند که مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید دستخوش باد حوادث شده و خود به خود از دست می رود.
خسرو پرویز که عامل اصلی منقرص شدن سلسله ی ساسانی و شکست ایرانیان در زمان یزدگرد سوم در برابر تازیان بود، عاشق بی قرار زن و زر و دوست دار تجمل و خوش گذرانی بود و در دوره ی سلطنت خود به گفته ی صاحب کتاب " حبیب السیر " یکصد گنج و به عقیده ی دیگر تاریخ نویسان هفت گنج تدارک دید که به " هفت خم خسروی " شهرت دارد و فردوسی نیز در شاهنامه از آن یاد می کند.
یکی از این گنج های هفتگانه ی خسرو پرویز " گنج باد آورده " نام داشته است و درباره آن در کتاب " ایران در زمان ساسانیان "جنین آمده است :
« هنگامی که ایرانیان شهر اسکندریه در کشور مصر را محاصره کردند، رومیان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتی نهادند، اما بادی مخالف وزید و کشتی ها را به جانب ایرانیان راند. این مال را به تیسفون فرستادند و به " گنج باد آورده " موسوم شد. ».

این گنج باد آورده دو بار از خزانه ی خسرو پرویز به سرقت رفت و یک بار هم در سال ۶۲۸ میلادی بود که " هرقل " تیسفون را غارت کرد که اتفاقا همه از این گنج باد آورده بوده است و از آن تاریخ، عبارت " باد آورده را باد برد " به ضرب المثل تبدیل گردیده است.


behnam5555 12-26-2010 09:49 PM



خالی بند

تا حالا در مورد واژه خالی بندی فکر کردید ؟ این واژهم مثل بسیاری واژه ها که در زبان رسمی یا محاوره مورد استفاده ف=قرار می گیرد و بسیاری از مردم از ریشه آن بی اطلاع هستند دارای دیرینه ای ویژه خود می باشد.
این روزها عبارت خالی بندی به معنی دروغ گرفتن و لاف زدن بکار می رود. اما پیشینه این واژه به دهها سال پیش یعنی زمان سلطنت رضا شاه بر می گردد ! نقل می کنند که در زمان رضاشاه بدلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار می گیرد را روی کمرشان می بستند و در واقع اسلحه ای در کار نبود. دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم می گفتند که طرف "خالی بسته" و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته است . پاسبان ها در واقع برای ترساندن دزد ها بلوف می زدند که اسلحه دارند . واژه خالی بندی از همین جا رواج پیدا کرد. ولی این واژه هیچ ارتباطی به دروغگویی و لاف زدن به صراحت زمان حاضر ندارد و جایگاه آن تا حدی تغییر کرده ا ست.
شاید چرا یی اینکه در ا چند دهة اخیر این واژه بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است آن باشد که هیچ وقت
جامعه ما این همه خالی بند نداشته است



behnam5555 12-26-2010 09:50 PM



معمولا وقتی می خواهند کسی از مطلب یا موضوعی آگاه نشود و او را از معرکه بیرون کنند از باب مثال می گویند: "فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادند" یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی گردد. و یا به قول علامه دهخدا:"پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد."
اما اینکه نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است بی حکمت نیست .
نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید.
انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم نمی دهند مگر نخود سیاه که بعد از درو شدن آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود.
بنابر این در هیچ دکان بقالی یا به قول امروز یها سوپرمارکتی نخود سیاه پیدا نمی شود ، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود. حتی گوگل هم عکسی هم از نخود سیاه وجود ندارد.
گرچه این محصول ( نخود سیاه ) ، محصول نایابی نیست اما عدم عرضه آن به شکل اصلی خود موجب شده است که این عبارت بع معنی " به دنبال کاری عبث فرستادن " استفاده شود یعنی اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستاده اند که در هیچ دکانی پیدا نمی شود.



اکنون ساعت 01:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)