در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالك
جهدي كن و سرحلقه رندان جهان باش |
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حيرتم که باده فروش از کجا شنيد |
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود |
گداي کوي تو از هشت خلد مستغنيست
اسير عشق تو از هر دو عالم آزادست |
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنه انگيز جهان غمزه جادوي تو بود |
آتش در این عالم زنیم وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم (علی رضا افتخاری سماع آسمان / علیزاده) |
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از اين فسانه هزاران هزار دارد ياد |
هزار جهد بكردم كه يار من باشي
مراد بخش دل بيقرار من باشي |
من جهد هميکنم قضا ميگويد
بيرون ز کفايت تو کاري دگراست |
مرا مهر سيه چشمان زسر بيرون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
مراد دل ز تماشاي باغ عالم چيست
بدست مردم چشم از رخ تو گل چيدن |
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است |
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم |
خانه جانان من در پس آن ابرهاست
خیز برو نآ دمی تا که شوم مست تو |
من مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صدبار تو را گفتم كم زن دو سه پيمانه |
راه دل عشاق زد آن چشم خماري
پيداست ازين شيوه كه مست است شرابت |
در اين خمار کسم جرعهاي نميبخشد
ببين که اهل دلي در ميان نميبينم |
اگر شراب خوري جرعه اي فشان بر خاك
از آن گناه كه نفعي رسد به غير چه باك |
نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم
مگر از قضا مددي شود که به محتشم قدري رسد |
ز غم كسي هلاكم كه زمن خبر ندارد
عجب از محبت من كه در او اثر ندارد |
باز در نرد محبت غلطي باختهاي
اي غلط باز ازين مغلطها چيست غرض |
جان من سنگ دلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است |
هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را |
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد |
رقص بر شعر تر و ناله ني خوش باشد
خاصه رقصي که در آن دست نگاري گيرند |
نگارم دوش در مجلس بعزم رقص چون برخاست گره بگشود از ابرو و بر دلهاى ياران زد |
خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هر آنکس که کمانی دارد |
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف |
تو عمر خواه و صبوري که چرخ شعبده باز
هزار بازي از اين طرفهتر برانگيزد |
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مراد بخش دل بیقرار من باشی |
من جهد هميکنم قضا ميگويد
بيرون ز کفايت تو کاري دگراست |
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید |
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است |
حاجت گه جمله جهان اوست
محراب زمین وآسمان اوست |
زمين گشت روشن تر از آسمان
جهاني خروشان و آتش دمان |
روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
منت خاک درت بر بصري نيست که نيست |
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم |
در خم زلف تو آن خال سيه داني چيست
نقطه دوده که در حلقه جيم افتادست |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به يغما چه حاجت است |
اکنون ساعت 01:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)