![]() |
حال من
15 فروردین 88 - 18:23 حال من بد نیست غم كم میخورم. كم كه نه! هر روز كم كم می خورم آب می خواهم سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند خود نمی دانم كجا رفتم به خواب از چه بیدارم نكردی آفتاب!!! خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند دشنه ایی نا مرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شكست عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم بس كن ای دل نابسامانی بس است كافرم! دیگرمسلمانی بس است در میان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم بعد از این با بی كسی خو می كنم هر چه در دل داشتم رو می كنم نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست بت پرستم بت پرستی كار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست درد می بارد چو لب تر می كنم طالعم شوم است باور می كنم من كه با دریا تلاطم كرده ام راه دریا را چرا گم كرده ام؟؟؟ قفل غم ، بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن! من نمی گویم كه خاموشم مكن من نمی گویم فراموشم مكن من نمی گویم كه با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است روزگارت باد شیرین! شاد باش ، دستِ کم یک شب تو هم فرهاد باش آه ! در شهر شما یاری نبود قصه هایم را خریداری نبود!!! وای ! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود از در و دیوارتان خون می چکد خون من،فرهاد ،مجنون می چكد خسته ام خسته ام از قصه های شوم تان، خسته از همدردی مسموم تان این همه خنجر،دل كس خون نشد این همه لیلی ، كسی مجنون نشد آسمان خالی شد از فریادتان بیستون در حسرت فرهاد تان كوه كندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام عشق از من دور و پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود هیچ كس دست مرا وا كرد ؟ نه! فكر دست تنگ مارا كرد ؟ نه! هیچ كس از حال ما پرسید ؟نه! هیچ كس اندوه ما را دید؟ نه! هیچ كس اشكی برای ما نریخت هر كه با ما بود از ما می گریخت هیچ كس چشمی برایم تر نكرد هیچ كس یك روز با من سر نكرد اولین باری كه طوفانی شدم پیش پای عشق قربانی شدم یك دوگام ازخویشتن بیرون شدم واقف از اسرار پنهانی شدم عشق غیر از تاولی پر درد نیست هر كس این تاول ندارد مرد نیست آب می خواهم سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام یشه زد بر ریشه ی اندیشه ام گفته بودند عشق طوفان می كند هر چه می خواهد دلش آن می كند گفته بودند عشق درد بی دواست علت عاشق ز علت ها جداست آری اكنون آگه از آن می شوم زان همه جستن پشیمان می شوم فاش می گویم به آواز بلند وارثان دردهای ارجمند آی مردم شوق هوشیاری چه شد؟ آن همه موسیقی جاری چه شد؟ درد ها نابالغ و دلواپسند خنده ها در عین پیری نارسند گفتم آخر عشق را معنا كنم بلكه جای خویش را پیدا كنم آمدم دیدم كه جای لاف نیست عشق غیر از عین و شین و قاف نیست چند روزیست حال من بس دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفال می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یك غزل آمد كه حالم را گرفت " ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم " |
تو كه نيستي تا ببينی چگونه با ديوار به مهرباني يك دوست از تو مي گويم ...
تو كه نيستي تا ببيني چگونه از ديوار جواب مي شنوم .... تو كه نيستي تا ببينی دل رميده ي من جز تو، ياد همه چيز را رها كرده است ... |
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی |
خودم براي خودم احترام قائل نيست كسي كه مي كشدم با گلوله قاتل نيست به هيچ نعش كشي جر من اعتماد نكن ميان فاعل و مفعول حد فاصل نيست |
بزن تار
بزن تاری كه غم را ماندگار است ز رفتن یا به ماندن سازگار است درون سینه ام غم در تقلاست که هر چه می شمارم بی شمار است بهارم می رود از پای و از پیش که پاییز خزان در پیش راه است بزن تاری که دنیا بر زوال است تمام این خوشی ها رو به باد است نشستم گوشه ای غمگین و کارم مرور خاطرات در گذار است نشان خاطرات رفته بر باد همی دانم جنون و اشتیاق است |
شايد كمي تند رفتم بعضي حرفهايم درست نبود ولي اخر چقدر صبر؟ |
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر آسمان بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر این تویی در آن طرف پشت میله ها رها این منم در این طرف پشت میله ها اسیر دست خسته مرا مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر |
دلم خیلی گرفته_:2:_:2:
اینجا الان اذان مغربه.... بازم شروع شد........ |
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست اين دل خسته زماني پر پروازي داشت حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست |
دیگر پیامی از تو مرا نارد این ابر های تیره طوفان زا زین پس به زخم کهنه نمک پاشد مهتاب سرد و زمزمه دریا یک باره رفت آن همه سرمستی یک باره مرد آن همه شادابی می سوزم ـ ای کجایی کز بوسه بر کام تشنه بزنی آبی ؟ ریزد اگر بر تو نگاهم هیچ باشد به عمق خاطره ام جای ات فریاد من به گوشت اگر ناید از یاد من نرفته سخن هایت دست بردار ، ز تو در عجب ام به در بسته چه می کوبی سر نیست ، می دانی ، در خانه کسی سر فرو می کوبی باز به در دست بردار که گر خاموشم با لبم هر نفسی فریاد است به نظر هر شب و روزم سالی است گرچه خود عمر به چشم ام باد است |
من بی می و بی مطرب هر شب طربی دارم
ای ماه تو میدانی با او چه شبی دارم در خلوت خاموشم از یک نگه گرمش آتش به تنم ریزد گویی که تبی دارم هنگام همآغوشی من هستم و مدهوشی و ز حالت چشمانش حال عجبی دارم با آنکه غم آبادم از دولت غم شادم در عالم تنهایی هر شب طربی دارم |
روزهاي خزان شده |
عشق، صدای قدم های توست که نزدیک و نزدیک تر می شود عشق، گرمای نفسهای من است روی گونه های خیس تو عشق، نگاه خیره من است به نا کجا آباد فاصله مان عشق، فریاد چشمانم در سکوت محزون ِ بغض فشرده ی گلوی توست عشق، دستان یخ زده ی من است مابین انگشتان مهربان تو عشق، تحمل تمام این دلتنگی هاست، تحمل بی تو بودنها عشق، تمام نیاز من است برای با تو بودنها |
تو رو گم كردم اي هم بغض ديروز ميون ِ كوچه هاي ِ سرد امروز ندارم جزء يه مشت ِ يادگاري از اون روزاي ِ آفتابي و دل سوز تو رو گم كردم تو يازي ي تقدير توي ِ شادي ي ِ تلخ ِ قايم موشك شدي پنهان كجاي اين شب ِ تلخ ندارم ز ِ رفتنت ديگر كه من شك توي خاموشي سرد كدوم شهر نمي دانم كجاي اين زميني بدون هم بغض ديروز ِ فراموش هنوزم بهترين اين عزیزی ... |
برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم كه هیچ كسی نخواهد توانست این چنین خاطرات شیرینی را برای بار دوم برایت بازگوید. چرا مرا شكستی؟ چرا؟ اشعاری برایت سرودم كه هیچ مجنونی نخواهد توانست مهربانی و مظلومی چهره ات را توصیف كند. چرا تنهایم گذاشتی؟ چرا؟ چهره ی پاك و معصومت را صد ها بار بر روی ورق های سفید با باقی مانده ی وجودم نگاشتم. چرا این چنین كردی با من؟ چرا؟ زیبا ترین ستارگان آسمان را برایت چیدم. خوش بو ترین گل های سرخ را به پایت ریختم. چرا این چنین شد؟ چرا؟ من كه بودم؟ كه هستم؟ به كجا می روم؟ به کجا چنین شتابانمقصد خاک است تا فردایی دیگر |
پرم از هوای گریه…پرم از ترس و گلایه …
پرم از عذاب بخشش… پرم از تلخی حسرت یه لبخند تا رسیدن به حقیقت… پرم از نگاهی تب دار از یه خواهش هوس بار از نفس نفس تو تکرار از یه گریه پای اصرار از تبسمی دروغین ، محض شادی دل بهاری غمگین محض پر کشیدن تو هوای بی قراری یه عاشق محض پیوند شکوفه با گل سرخ شقایق ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پر شدم از اشک آبی وقتی نادیده گرفته شد دل من توی جشن گل و بوسه، که به قیمت فرو ریختن این دل به پا شد پرم از یه خواهش سبز … برای گرفتن دوباره ی دستای دریا پر شدم از بغض کهنه ، توی خلوت شبانه های سردم وقتی اشکی می ریخت از غم وقتی می شکست دلم هر دم و هر دم وقتی ناخونده سرک کشید به دنیای قشنگ گلی ماتم ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ وقتی که تو اوج احساس دلی رو از ریشه کندند عشق طناب دار به پا کرد ، نه سر خودش رو بلکه با من عاشق وداع کرد نه بهار دلش ترک خورد نه شکوفه کرد نگاهی وقتی که دل یه عاشق به پاشون می شد فدایی… ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پرم از وسوسه ناب جدایی رسیدم به نقطه ی آخر آخر دیگه دل سیر از شکفتن ، از تو از موندن شنفتن تن می دم به وسوسه های جدایی بی خیال عاشقانه های گلدون می پرم رهاتر از عشق می سپارم تو رو به صدای بارون به هوای دل سپرده ی بهاری ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ هوای دل سپرده ی بهاری که با همه ی قشنگی های ناب نابش ، دلای ما رو جدا کرد کرد |
غمت را غير دل سر منزلى نيست ولى آن هم نصيب هر دلى نيست كسى عاشق نمىبينم و گرنه ميان جان و جانان حائلى نيست ... .. . |
|
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم |
هنوز عاشقم مثه اون قديما
دوباره زير لب اسممو صدا كن |
سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و مي نوش دميآتشي بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوري دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايي نه غريب است که دلسوز من است چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بي مي و خمخانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوخت |
آسمان آبی تر است دل او خاکی تر است سبزه در زیر نگاهش ، رنگی تر است خنده هایش از همه بالاتر است گر چه او را دیده ام در یک نظر با نگاهش دل به جانان بسته ام خاطراتم را کنم با او مرور تا عبور کند از مرز نور آسمان آبی تر است قلب او ، زیباتر است هم صدا شد قلب من با قلب او ناز کرد این دل بی رحم او روشنایی ها را به او دادم ولی ناز کرد و ظلمت ها بر من فروخت آسمان آبی تر است آه او ، افسانه است آه سردی بر من فروخت تا که جان دارم،سردی کشم خاطراتش محو شد جان شیرینش بی رنگ شد آسمان آبی تر است سوگ او ، بر قلب من سنگین تر است |
رنج دیرینه – هوشنگ ابتهاج (سایه) حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از ین درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد هر تنک حوصله را طاقت این توفان نیست سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست ...{پپوله}{پپوله}{پپوله}... |
صدايم ميكند ..ميروم هيچ نميگويد ..ديوانه ام ميكند ....ميخواهم بروم ..به بدرقه ام هيچ كس نمي آيد ..اين را در آينه ميبينم ...مهم نيست كسي آيد يا نه ..مادرم مي خواست بيايد و پشت سرم آب بريزد ..گفتم اين ظلم است در حق من بگذار بروم و ديگر پشت خويش را هم نبينم .........................مهم نيست كسي آيد يا نه ..مهم اينست كسي در انتظار من است ..نگاه سنگينش جانم را به لرزه مي اندازد ..رهايم نميكند................................................ ...........................................................
|
می گویند رسم زندگی چنین است |
ان موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود،و ان نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود،حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند،انچه روزی زیبا بود،مرده است.دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند،و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود.اینها را تو به خاطر نمی اوری،ای عزیز،و با این حال حس لمس تو بر اشیا همیشه خواهد ماند.چرا که وقتی از کنار انها می گذشتی، در قلب من بودیو با دستها و چشمهایت انها را متبرک می کردی.و انها همیشه در قلبم خواهند ماندکه زمانی تو را می شناختند، ای زیبای فرزانه. |
تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی به سویم آمدی آهسته ، با تردید ، و از تنهائیت با من سخن گفتی خیابان های باران خورده هم آن شب گواه صادق احساس ما بودند ولی اکنون از آن شبها چه باقی مانده آیا جز غم و تنهایی و حسرت تو را یکبار دیدم در شبی سرد و زمستانی ولی گویی برای من برای عاشق غمگین شهر تو تمام فصل ها فصل زمستان است و میترسم همیشه این چنین باشد __________________ |
اي كسي كه بدون تو زندگي را با همه ي |
روی قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت زير باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت چه تفاوت که چه خورده است غم دل يا سم آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت روز ميلاد ، همان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظه ی ميلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسيد عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت هر غروب از دل خورشيد گذر خواهد کرد واژه خسته ُکه يک روز کبوتر شد و رفت |
|
نمی دانم این نامه ام را می خوانی یا نه؟ولی وقتی فکر میکنم کلماتم زودتر از چشمانم تو را خواهند دید از حسرت بسیار سر به وادی بی نام ونشان خود می گذارم تا به بخت سیاه خود به سوگ بنشینم. خودت نمی دانی نجابت نگاهت انقدر مرا مجذوب خود کرد که از شرم سر به زیر انداختیم وسکوت را پیشه ای این دل رسوایم کردم.راستی فکر میکردم دیگر هیچ کس پیدا نمی شود تا در سرای چشمی شاخه گلی از اشک خود غوطه ور بودم. دیروز با اجازت برای اولین بار نامت را به روی صفحه سفید دفترم نوشتم ولی تند ان را پاک کردم ترسیدم ترسیدم مبادا از شوق دیدن نامت لب به سخن باز کنم وبی مهاوا نامت را فریاد بزنم وهمه متوجه شوندچون دوست دارم در خانه ای که برایت از ذره ذره احساس زیبا وپاکم ساختم تنها من باشم وتو .تنهای تنها با یک دنیا ارزوی زیبا که در چشمان هم می سازیم وبا دستهای هم رشته رشته ان را می بافیم .وقت تنگ است ودیگر باید بروم همانقدر اهسته وبی خبر امدی امدم وهمانقدر اهسته وبی خبر تنها مروم خداحافظ مسافر غریب من |
رفتي و مرا با دلتنگي هايم تنها گذاشتي ! |
چشمهايم بارانيست وقتي كه نگاهت از كينه لبريزاست و دستهايت براي ياري |
دلتنگم از دوري ات دلتنگم از اينكه چرا نمي آي تا كي بايد چشم به جاده بدوزم. دلتنگم از ياس ها وداوودي ها كه نمي توانند براي آمدنت كاري بكنند تا كي بايد نظاره گر آسمان باشم تا روي تو را در ميان ستاره ها بيابم.بيا وبا آمدنت روزها زندگي شب هاي دلواپسي ساعت هاي به انتظار نشسته واميدهاي روشن را بياور. |
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ... ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر می شد ... کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودن هایت می شد ... کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو می رساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است می دانم که نمی دانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم... کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم... می دانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود می دانم که نمی دانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ... انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ... شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي ! تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد! تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، شکنجه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بی صدا ؛ هق هق شبونه ؛ افسردگي ، پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... ! براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!! متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ... از انتــــــــــــــــــــــ ـــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم |
من در نیمه ی تاریکم تو در نیمه ی روشن جایم را عوض نمیکنم و اینطوری من همیشه چشمان تورا واضح میبینم و تو چشمان مرا هرگز نمیبینی! |
دل ما حرف حساب حالیش نبود جمع و ضرب حساب کتاب حالیش نبود تو یه چشم به هم زدن گر میگرفت عشق بی رنج و عذاب حالیش نبود دنبال سراب چشمات می دوید نرسیدن به سراب حالیش نبود حرفای خودش رو رک و راست میزد حرف زدن پشت نقاب حالیش نبود من میترسوندمش از آخر کار اما ترس و اضطراب حالیش نبود حالا هی بهش میگم دیدی نموند دیدی اون شعرای ناب حالیش نبود اما دل تو سینه مرده ساکته اون از اولم جواب حالیش نبود** |
و من از دیدگان سرد تو یکروز می خوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت و من این را خوب می دانم که روزی مرا از خویش خواهی راند وقلبت را که روزی آشیان گرم عشقم بود همراه خواهی برد وتو ازیادم نخواهی رفت وچشمان تو هر شب اسمان تیره احساس من را نور می پاشد ومن با خاطراتت زنده خواهم بود چه غمگینم از این رفتن واز این روزهای سرد تنهایی چه بیزارم مرا از یاد خواهی برد می دانم و می دانم که از یادم نخواهی رفت |
به جنونم مي كشاني وقتي كه در تكرار كوتاه يك ديدار به رفتن مي انديشي . رفتن يعني وداع با چشمان مهربان و آرام تو و غرق شدن در گردابي از اندوه و غم . رفتن براي من هميشه تلخ و دردناك است و من نمي دانم تو چرا اين قدر دير آمدي و زود مي روي ؟ من براي رسيدن به تو از خود نيز گذشته ام . |
رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ... افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم ! کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که .... قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!! که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!! ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی ! گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید ! دیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود ! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی ! اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود ! به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد ! به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم ! به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی ! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد ! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ! |
اکنون ساعت 07:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)