![]() |
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . |
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!! ومن شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!! درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد!!! و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پرجوش خویش اما!!! کسی حال من تنها نمی پرسد ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!! که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او ودیگر هیچی از من نمی ماند!!! |
لحظه تکرار شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ ... شعله و خاکستر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتنت بر عهد و پیمان خط بطلانی کشید ... اعتقاد و باور من هیچ می دانی چه شد ؟ بعد تو دیگر کسی یادی از این تنها نکرد ... چشم مانده بر در من هیچ می دانی چه شد ؟ لحظه تکرار تو در هر عبور از حادثه ... زخم های پیکر من هیچ می دانی چه شد ؟ مستی من از تو و از همت چشمان توست ... جام درد و ساغر من هیچ می دانی چه شد ؟ کاش می دیدی شکستم لحظه انکار تو ... در وداع آخر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتی و آن حلقه را با خود نبردی یادگار ... حرمت انگشتر من هیچ می دانی چه شد ؟ نیستی تا وقت گریه یار چشمانم شوی ... گونه خیس و تر من هیچ می دانی چه شد ؟ رفتی و من ماندم و یک دفتر و صدها غزل ... شعرهای دفتر من هیچ می دانی چه شد ؟ |
خيال کردم تو هم درد آشنايي ... به دل گفتم تو هم هم رنگه مايي خيال کردم تو هم در باديه عشق ... اسيره حسرت و رنج و بلايي ندونستم که بي مهرو وفايي ... نفهميدم گرفتار هوايي ندونستم ته ديداره شيرين ... نهفته چهريه تلخ جدايي تو که گفتي دلت عاشقترينه ... دلت عاشق ترين قلب زمينه هميشه مهربونه با دل من ... براي قلب تنهام همنشينه چرا پس دل بديده بي وفايي؟ ... شده قربانيت بي خون بهايي! نفهميدي اميد ناميدي ... رها کردي دلم رفتي کجايي |
شمع خودسوز شدم با دل بىتاب بيا ... اى تو روياى شب و ديده بىتاب بيا چه گهرزا شده اين چشم پراميد اى يار ... جوهر عشق بر آن جام مى ناب بيا دم به دم ناى من آواى تو مىخواند و بس ... به دمى كن كرمى با من و بشتاب بيا نى روشنگر جان بودم و سودائى عشق ... پيش از آنى كه شوم تيره چو مرداب بيا پاى بر هفت فلك بود مرا همچو ملك ... حاليا دورم از آن گمشده آداب بيا سفر عمر بسر آمد و فردائى نيست ... اين دو روزى كه مرا هست، تو درياب بيا دفتر عشق نواخوان فراقى نشود ... بررقم وصل توان برد به هر باب بيا چه سبب سوز بلائى است جدائى اى دوست ... سببى ساز و به كام دل احباب بيا شب چراغ دلى اى روشنى خلوت جان ... پا بهپا همقدم شبرو مهتاب بيا * پ.پاكزاد* |
غصههای این شهر چه پشتکاری دارند، دائم در این فصل بارانی، چاله میکنند و شادیهای نورس را زنده بهگور میکنند.._:2: . . |
|
|
تقصیر تو نبود
این شناسه ها بودند که مرا تنها کردند! آن روزها فقط من بودم و تو تنها من و تو که نهایت می شدیم ما! .. اما... آنقدر دنیا حقیر شد که نسبت ها بیشتر شد حرف از دیگری و دیگران به میان آمد و این زبان نویسان بودند که اینبار نارو زدند!!! شناسه ها زیاد شدند ضمیرهایی آمدند از جنس غایب من --------- -------- ما تو ------------ --- شما او -------------- ایشان ... آغاز فتنه زمانی بود که او آمد و توماند بین من واو من------ تو ---- او ... و این فاصله زیادتر شد : من------------- تو--او ... و تو رفتی با او! تقصیر این زبان نویسان بود و بس. او آمد ما تجزیه شدیم تو رفتی من ماندم... من ماندم و شعرهایی که هرگز برای تو سروده نشد... |
سرم از توی دستهایم افتاد قِل خورد روی سنگفرش افتاد توی آبراهی که آب نداشت شکست تمام افکارم بیرون ریختند مثل تیله های بلوری پخش شدند دیروز که باران آمد افکار گندمی ام نم کشیدند آفتاب که بتابد جوانه می زنند |
اکنون ساعت 06:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)