میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری |
تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ |
در مدرسه از نشاطمان کم کردند
از شادی ارتباطمان کم کردند وقتی که به هم عشق تعارف کردیم از نمره انظباطمان کم کردند |
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند |
گل اگر خشک شود شاخه اش میماند
دوست اگر دور شود خاطره اش میماند |
مهتاب و سرشکی به هم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز خوش آتش و آبی به هم آمیخته بودیم |
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی |
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا |
یارب امان ده تا باز بیند
چشم محبان روی حبیبان |
رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند
یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان از غم غربتش آزرده خدایا مپسند آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان |
هر آن کاو خاطر مجموع و یاز نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد |
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بد اندیشان خدایت در امان دارد |
دانی که روشناس عشق است آن کو
بر چهره جانان چراغ شب ها دارد |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد |
ن
بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند به گوشم ناله بلبل هزاران داستان خواند به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده دگر سازش غم انگیز است و آواز خزان خواند |
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده بر کندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد |
سنگ را به خاطر زیباییش
گل را به خاطره بویش وتو را به خاطر ه وجودت دوست دارم |
ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را |
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد |
یارب آن نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش |
تو را من چشم در راهم
شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی |
سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد
از چه میترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست |
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت |
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست |
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد |
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست |
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد |
الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را
تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران |
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت |
پای به دام جسم و دل همره کاروان جان
آه چه حسرت آورد زمزمه جرس مرا |
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد |
در و دیوار به حال دل من زار گریست
هر کجا ناله ناکامی خود سر کردم درغمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم اشکریزان هوس دامن مادر کردم |
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم |
سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد
وانچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم |
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز |
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز |
ان سیه چرده که شیرینی عالم با اوست چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
بر آن چشم سیه صد آفرین باد که در عاشق کشی سحر آفزینست |
اکنون ساعت 12:36 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)