حرف یادت رفت...
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند // ب |
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم // گ |
گیا رست با چند گونه درخت
به زیر اندر آمد سرانشان ز بخت ث |
ثلث روز به خور گذشت و ثلث دیگر به خواب
پس کی برای عبادت دستی زنی بر آب؟ // ت |
تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز ز |
ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی ک |
ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است چون فرستادهی سیمرغ به سهراب دلیر نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است ل |
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی ت |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است م |
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصل از دور جوانی این است ج |
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و زجانان شکیب نیست // ف |
فطرت وفلسفه هستی من سوختن است
ازمن اسایش وارامش بیهوده مخواه |
حروف انتخابی یادت رفت که بزاری با ت میکم
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود پ |
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم ث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد ج |
جان به شکرانه کنم صرف گران دانه در
صدف سینه حافظ بود آرامگهش ی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود // ز |
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم
ولی میریخت خون و ره بدان هنجار میآورد س |
سودای دلم قسمت هر بی سر وپا نیست
خوش باش که یک لحظه دلم از تو جدا نیست ص |
صبحگاهان که تفاوت نکند لیل ونهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار ب |
بیار باده که در بارگاه استغنا |
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را |
حرف آخرت کو؟
ای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز تا کی حرکات کودکانه؟ در باغ و چمن چمیدن آموز ک |
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد " د " |
دیگر به چشم های تو عادت نمیکنم
با زخم های کهنه رفاقت نمیکنم ص |
صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز
ای کوته آستینان تا کی درازدستی ق |
قــــلم عشــق کـَشم بـر ورق دفـــتر خــویش
هان که در عشق من وحُسن تو گفتاری نیست // ی |
یارب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش و |
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمهی چشم میتوان هر چه سیاهی به دمی بستردن از دبستان جهان درس محبت آموز س |
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
وین بحث با ثلاثه غساله می رود م |
مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی
ناگه جمال توحید! وانگه چراغ توفیق الواح دیده شستند اشباح اشتباهی افسون عشق باد و انفاس عشقبازان ل |
لگام بر سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار بینی ض |
ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به
که روزگار غیور است و ناگهان گیرد خ |
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است // ت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را د |
دل من دار که در زلفِ شکن در شکنت
یادگـاریست ز سرحـلقۀ شوریده سران //ا |
ای آن که ره به مشرب مقصود بردهای
زین بحر قطرهای به من خاکسار بخش ب |
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی ست
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی ن |
نیل مراد بر حسب فکر و همت است
از شاه نذر خیر و ز توفیق یاوری م |
اکنون ساعت 03:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)