تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب
که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی |
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است |
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی |
یا رب آن آهوی مشکین بختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان بچمن باز رسان |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد |
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی |
یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست
یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ |
غیرتم گشت که محبوب جهانی لیکن روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد |
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک |
کی شعر تز انگیزد خاطر که حزین باشد
یه نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد |
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد |
دل آدمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمی کنی مدارا |
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلك شيوه او پرده دري بود |
در انتظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالت ما و خیال و خوابی |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکرد |
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم |
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نخست روز که دیدم رخ تو دل میگفت
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری
از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
ترسم این قوم که بر درد کشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آنكه رخسار ترا رنگ گل و نسرن داد
صبر و آرام تواند به من مسكين داد |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تو تمنا كني جهان ديدن جمله اشياء در آن توان ديدن |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
تو كه هرچه مراد است در جهان داري
چه غم ز حال ضعيفان ناتوان داري |
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز |
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد |
دل در جهان مبند و به مستی سوال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار |
روی تو مگر اینه ی لطف الهیست؟ حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست! |
تو خود وصال دگر بودی ای نسيم وصال |
اکنون ساعت 08:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)