سحر ببوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بیدل کنم علاج دماغ. |
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی رو و ریا کرد |
در آ که در دل خسته توان در آید باز
بیا که در تن مرده روان در آید باز |
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت,
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت. بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم, یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارتهای ابرو |
وندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است؟ |
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی
چه داغها که به این نیم دیگرت دادند |
دل برغبت می سپارد جان بچشم مست یار گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس {پپوله} |
سیر نمی شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من |
اکنون ساعت 10:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)