پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 03-05-2011 10:07 PM


هفت برادران
يكي بود؛ يكي نبود. غير از خدا هيچ كس نبود. زني بود كه هفت تا پسر داشت و خيلي غصه مي خورد چرا دختر ندارد.
مدتي گذشت و براي بار هشتم حامله شد. وقتي مي خواست بچه اش را به دنيا بياورد, پسرانش گفتند «ما مي رويم شكار. اگر دختر زاييدي, الك را جلو در آويزان كن تا ما برگرديم خانه و اگر باز هم پسر به دنيا آوردي تفنگ را آويزان كن كه ما برنگرديم؛ چون ديگر بدون خواهر طاقت نداريم پا به اين خانه بگذاريم.»
پسرها اين را گفتند و از خانه رفتند بيرون.
طولي نكشيد كه زن دختر زاييد و خيلي خوشحال شد. به زن برادرش گفت «بي زحمت الك را آويزان كن جلو در؛ الان است كه پسرانم برگردند.»
ولي زن برادرش كه بچه نداشت, حسودي كرد و به جاي الك تفنگ را آويخت.
پسرها وقتي برگشتند و چشمشان افتاد به تفنگ, از همان جا راهشان را كج كردند؛ پشت به خانه و رو به بيابان رفتند و ديگر پيداشان نشد.
سال ها گذشت و دختر بزرگ شد.
يك روز كه داشت با رفقاش بازي مي كرد, ديد وقتي آن ها مي خواهند حرفشان را به او بقبولانند, مي گويند «به جان برادرم قسم راست مي گويم.»
دخترك فكر كرد من كه برادر ندارم بايد چه بگويم كه حرفم را باور كنند؟ بعد, گفت «به جان گوساله مان قسم راست مي گويم.»
رفقاش گفتند «چرا به جان هفت برادرت قسم نمي خوري؟»
دختر گفت طمن برادر ندارم.»
گفتند «اي دروغگو! تو هفت تا برادر داري؛ آن وقت به جان گوساله تان قسم مي خوري و مي خواهي حرفت را باور كنيم.»
دختر افتاد به گريه؛ رفت خانه و به مادرش گفت «بچه ها سر به سرم مي گذارند و مي گويند تو هفت تا برادر داري!»
مادرش گفت «راست مي گويند دخترم.»
دختر گفت «چرا تا حالا به من نگفته بودي؟»
مادرش گفت «مي خواستم غصه نخوري؛ چون برادرهات همان روزي كه تو آمدي به دنيا از خانه رفتند و ديگر برنگشتند.»
دخترك گفت «خودم مي روم آن ها را پيدا مي كنم.»
و راه افتاد رفت و رفت تا به خانه اي رسيد.
دختر هر چه در زد, خبري نشد. آخر سر خودش در را وا كرد رفت تو. ديد هيچ كس در خانه نيست؛ اما پيدا بود كساني در آنجا زندگي مي كنند كه در آن موقع رفته اند بيرون.
دختر خانه را جارو زد؛ غذا پخت و رفت گوشه اي پنهان شد ببيند چه پيش مي آيد. طولي نكشيد كه هفت مرد آمدند خانه. وقتي ديدند غذا آماده است, همه جا جارو شده خيلي تعجب كردند.
گفتند «اين چه معني دارد؟»
اما هر چه فكر كردند عقلشان به جايي نرسيد.
چند روز به همين ترتيب گذشت و دختر خودش را نشان نداد. يك روز پسرها قرار گذاشتند يكي از آن ها بماند در خانه و گوشه اي پنهان شود, بلكه بفهمد چه سري در كار است تكه وقتي آن ها در خانه نيستند خانه جارو مي شود و غذا آماده.
آن روز, شش تا از پسرها رفتند بيرون و هفتمي ماند خانه و گوشه اي پنهان شد. دخترك به خيال اينكه كسي خانه نيست, از جايي كه قايم شده بود درآمد و بنا كرد به رفت و روب. بعد, غذا پخت و رفت آب آورد تا خمير درست كند و نان بپزد, كه پسر پريد بيرون؛ دست دختر را گرفت و گفت «بگو ببينم كي هستي و اينجا چه كار مي كني؟»
دختر گفت «دارم دنبال هفت تا برادرم مي گردم.»
پسر پرسيد «از كي برادرهات را گم كرده اي؟»
دختر جواب داد «از روزي كه من آمدم دنيا, آن ها به خانه برنگشتند.»
پسر خيلي خوشحال شد و گفت «غلط نكنم تو خواهر ما هستي. همين جا بمان تا برم برادرهام را خبر كنم.»
بعد, رفت دنبال برادرهاش و همه با هم برگشتند خانه. از دختر پرسيدند «چطور شد برادرهات خانه و زندگيشان را ترك كردند.»
دختر گفت «قبل از دنيا آمدن من, برادرهام كه خيلي دوست داشتند خواهر داشته باشند رفتند شكار و به مادرم گفتند اگر دختر زاييدي الك را جلو در آويزان كن و اگر پسر به دنيا آوردي تفنگ را بياويز كه ما بفهميم چه شده و به خانه برنگرديم. من كه آمدم دنيا مادرم خيلي خوشحال شد كه دختر زاييده و به زن برادرش گفت برو الك را بياويز بالاي در. او هم از حسوديش رفت و به جاي الك تفنگ را آويزان كرد.»
برادرها از خوشحالي خواهرشان را غرق بوسه كردند و به او گفتند «مدتي پيش ما بمان تا ببينيم بعدش خدا چه مي خواهد.»
در اين ميان زن دايي شان آن قدر از خود راضي شده بود كه ديگر خدا را بنده نبود. يك شب از ماه پرسيد «اي ماه! بگو ببينم تو زيباتري يا من؟»
ماه جواب داد «نه تو نه من؛ خواهر هفت برادران از همه زيباتر است.»
زن دايي با خودش گفت «من را ببين كه دلم خوش است هفت برادران گورشان را گم كرده اند و دختر هم رفته وردست آن ها, بايد برم هر طور شده او را پيدا كنم و بلايي سرش بيارم كه ماه ديگر اسمش را نبرد و خوشگلي او را به رخم نكشد.»
بعد, راه افتاد از اين ديار به آن ديار و از اين دخ به آن ده گشت و خانة آن ها را پيدا كرد. دختر از ديدن زن دايي اش خوشحال شد و او را برد تو خانه.
زن دايي دختر گفت «خيلي تشنه ام, كمي آب بيار بخورم.»
دختر رفت آب آورد. زن آب نوشيد و گفت «حالا خودت بخور.»
دختر گفت «تشنه نيستم.»
زن دايي اش گفت «دستم را رد نكن.»
دختر كاسة آب را گرفت و خورد. زن دايي اش دزدكي انگشتري خودش را انداخت تو كاسة آب و دختر افتاد و مرد.
زن با خودش گفت «حالا دلم سبك شد.»
و پا شد تند رفت پي كارش.
وقتي برادرها برگشتند خانه, ديدند خواهرشان افتاده زمين و مرده و بنا كردند به گريه زاري. آخر سر هم دلشان نيامد او را به خاك بسپارند. صندوقي درست كردند. خواهرشان را گذاشتند تو آن. يك طرف صندوق را با طلا و طرف ديگرش را با نقره پوشاندند و آن را بستند رو شتر و شتر را ول كردند به صحرا.
از قضاي روزگار, پسر پادشاه در آن روز رفت به شكار و ديد شتري در صحرا سرگردان است و صندوقي بسته شده پشتش كه يك طرفش طلاست و طرف ديگرش نقره. پسر پادشاه شتر را برد به كاخ خودش و صندوق را آورد پايين و درش را واكرد. ديد جنازة دختر زيبايي تو صندوق است.
پسر پادشاه به كنيزهاش دستور داد دختر را بشورند, كفن كنند و به خاك بسپارند.
در اين موقع پسركي كه نزديك جنازة دختر ايستاده بود, گفت «برويد كنار!»
و دست برد از دهان دختر انگشتري را درآورد و دختر تكاني خورد, چشم هاش را واكرد و بلند شد نشست.
كنيزها رفتند به پسر پادشاه خبر دادند «دختر زنده شد؛ حالا چه دستور مي دهي؟»
پسر پادشاه آمد ديد دختري به قشنگي ماه شب چهارده نشسته تو صندوق طلا و نقره. پسر پاشاه از حال و روز دختر جويا شد و او هم سرگذشتش را از اول تا آخر نقل كرد.
پسر پادشاه گفت «حاضري زن من بشوي؟»
دختر رضا داد و پسر پادشاه فرستاد مادر و هفت برادر او را آوردند. بعد, هفت روز و هفت شب جشن گرفتند و با دختر عروسي كرد.



behnam5555 03-05-2011 10:13 PM


ای دل

ای دل، شکایتها مکن، تا نشنود دلدار من
ای دل، نمی ترسی مگر از یار بی زنهار من
ای دل، مرو در خون من، در اشکِ چون جیحون من
نشنیده ای شب تا سحر آن ناله های زار من؟
یادت نمی آید که او می کرد روزی گفت و گو؟
می گفت : « بس، دیگر مکن اندیشۀ گلزار من!
اندازۀ خود را بدان، نامی مبر زین گُل سِتان
این بس نباشد خود ترا، کآگه شوی از خارِ من؟.»
گفتم : « امانم ده به جان، خواهم که باشی این زمان
تو سَردۀ و من سرگران، ای ساقی خمّار من.»
خندید و می گفت : « ای پسر، آری، و لیک از حد مَبر.»
و انگه چنین می کرد سر، ک«ای مست و ای هشیار من.»
چون لطف دیدم رای او، اُفتادم اندر پای او
گفتم : « نباشم در جهان، تا تو نباشی یار من.»
گفتا : مباش اندر جهان، تا روی من بینی، عیان
خواهی چنین، گُم شو چنان، در نفی خود دان کار من.»
گفتم : « منم در دام تو؛ چون گُم شوم بی جام تو؟
بفروش یک جامم به جان، وانگه ببین بازار من
» « مولانا»

این غزل شماره 290 از کتاب « گزیده غزلیات شمس » اثر جلال الدین محمد بلخی است که به کوشش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی در سال 1352 انتخاب و چاپ شده است .
بنظر من این غزل مولانا یکی از کلیدهای اصلی فهم شور و شیدایی اوست . بارها این غزل را به تانی خوانده ام و هر بار چیز جدیدی برایم تداعی شده است . هر بیتش فصلی از ابواب عشق و عاشقی و اسرار آنست .



behnam5555 03-05-2011 10:17 PM


معنای حقیقی توکّل

انجیل لوقا فصل 12 آیات 34-25

عیسی به شاگردان فرمود :
« به این سبب است که به شما می گویم : به خاطر زندگی، نگران غذا و برای بدن، نگران لباس نباشید، زیرا زندگی بالاتر از غذا و بدن بالاتر از لباس است . به کلاغها فکر کنید : نه میکارند و نه درو می کنند، نه انبار دارند و نه کاهدان ولی خدا به آنها روزی می دهد و شما خیلی بیشتر از پرندگان ارزش دارید!
آیا یکی از شما می تواند با نگرانی، ساعتی به طول عمر خود بیفزاید؟ پس اگر شما کاری به این کوچکی را هم نمی توانید بکنید چرا در مورد بقیۀ چیزها نگران هستید؟
در رشد و نمو سوسن ها تامل کنید : نه می ریسند و نه می بافند، ولی بدانید سلیمان هم با آنهمه حشمت و جلال مثل یکی از آنها آراسته نشد.باری، اگر خدا علفی را که امروز در صحرا می روید و فردا در تنور سوخته می شود چنین می آ راید چقدر بیشتر ای کم ایمانان شما را خواهد پوشانید!
برای آنچه می خورید و می آشامید اینقدر تقلّا نکنید و نگران نباشید چون اینها تماماً چیزهایی است که مردم این دنیا دنبال می کنند . امّا شما پدری دارید که می داند به آنها محتاجید . شما پادشاهی او را هدف قرار دهید و بقیّۀ چیزها به سراغ شما خواهد آمد . »


از نظر عیسی (ع) معنای حقیقی توکّل یعنی اینکه « انسان پادشاهی خداوند را هدف خود قرار دهد ». معناهای زیادی با این جمله در موج می زند که از بیانش صرف نظر می کنیم تا شاید وقتی دیگر که حالِ نوشتنش بیاید!
در طول زندگیمان افراد زیادی را دیده ایم که برای زندگی راحت و دلخواه خیلی حرص می خورند و حاضرند همه حیثیت و شرافت انسانی خود را در راه بدست آوردن آن هزینه نموده، کاسه لیسی ها کرده یا به هزار حیله و تقلّب دست می زنند . البته ما نیز بارها دچار فراموشی شده ایم و یادمان می رود که انسان هستیم یعنی موجودی که فراتر از زندگی دو روزه و شکمی سیر می اندیشد . بعدها که به خودمان می آییم شرمنده می شویم و حساب می کنیم که از کجا بیراهه رفته ایم و از این حرفها ...



behnam5555 03-05-2011 10:20 PM


نشانۀ رسوایی

مولانا در بيتي از مثنوي معنوي نشانۀ جالب كساني را مي دهد كه خداوند اراده كرده است آبروي اجتماعي آنان را از بين ببرد . مولانا مي فرمايد هر وقت فردي را دیدید که تمايل به اين دارد به پاكان طعنه زده (معنای طعنه به نظر من خیلی عمیق است مخصوصاً از نظر روانشناسی اجتماعی) و از آنان ايراد و اشكالهاي نابجا بگيرد و با اينكار خودش را به رُخ بكشد، بدانيد كه اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه او خودش بي آبرو شود!
آن بيت اينست :

چون خدا خواهد كه پردۀ كَس دَرَد
ميـلــــــــــش اندر طعنۀ پاكان بَـرَد




behnam5555 03-05-2011 10:24 PM


آیا میدانید که....

-كانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.


-قلب ميگو در سر آن واقع است.

-گونه اي از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گيري كند.

-يك كوه آتشفشان قادر است ذرات ريز و گردوغبار را تا ارتفاع 50 كيلوكتري به فضاي اطراف پرتاب كند.

-داركوب ها قادرند 20 بار در ثانيه به تنه درخت ضربه بزنند.

-سالانه 500 فيلم در امريكا و 800 فيلم در هند ساخته ميگردد.

-آدولف هيتلر گياهخوار بوده است.

-تمامي پستانداران به استثناي انسان و ميمون كور رنگ ميباشند.

-عمر تمساح بيش از 100 سال ميباشد.

-تمام قوهاي كشور انگليس جزو دارايي هاي ملكه انگليس ميباشند.

-موريانه ها قادرند تا 2 روز زير آب زنده بمانند.

-مزه سيب، پياز و سيب زميني يكسان ميباشد.و تنها بواسطه بوي آنهاست كه طعم هاي متفاوتي مي يابند.

-فيلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 كيلو گرم يونجه مصرف كنند.

-جغدها قادر به حركت دادن چشمان خود در كاسه چشم نميباشند.

-80 درصد امواج مايكرو ويو تلفنهاي همراه بوسيله سر جذب ميگردد.

-قد فضانوردان هنگامي كه در فضا هستند 5 تا 7 سانتي متر بلنتر ميگردد.

-بلژيك تنها كشوري است كه فيلمهاي غير اخلاقي را سانسور نميكند.

-جليغه ضد گلوله، برف پاك كن شيشه خودرو و پرينتر ليزري همگي اختراعات زنان ميباشند.

-موز پر مصرف ترين ميوه كشور امريكا ميباشد.

-درتمام انسانهاي كره زمين 99.9 % شباهت ژنتيكي وجود دارد.

-98.5 % از ژنهاي انسان و شامپانزه يكسان ميباشند.

- قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال ميتپد.

- لئوناردو داوينچي مخترع قيچي ميباشد.

-سطح شهر مكزيك سالانه 25 سانتي متر نشست ميكند.

-50 %جمعيت جهان هيچگاه در طول حيات خود از تلفن استفاده نكرده اند.

-در هر 5 ثانيه يك كامپيوتر در سطح جهان به ويروس آلوده ميگردد.

- ظروف پلاستيكي 50 هزار سال طول ميكشد تا در طبيعت شروع به تجزيه شدن كنند.



behnam5555 03-05-2011 10:27 PM


زگیل


زگيل‌ها در بسياري از موارد خود به خودناپديد مي‌شوند، ولي در برخي افراد نياز به
درمان دارند. زگيل در كودكان غالباًبدون درمان ناپديد مى‌شود.
درمان زگيل بستگى به عوامل چندگانه زيردارد:
مدت زمانى كه زگيل روىپوست ظاهر شده است
محل زگيل
نوع زگيل
شدت زگيل
درمان مى‌تواند شامل موارد زيرباشد:
كاربرد اسيد ساليسيليك واسيد لاكتيك (كه محل زگيل را نرم مى كنند)
سرما درمانى با نيتروژنمايع
استفاده از جريان الكتريكىبراى از بين بردن زگيل
ايمني‌درماني
جراحى باليزر
درمان زگيل‌هاي كفپايي


زگيل‌هاي كف پايي ناشي از عفونت ويروسيپوست كف پا هستند.
اين زگيل‌ها در نتيجه راه رفتن با پايبرهنه در مكان‌هايي مانند دوش‌هاي عمومي يا
رختكن‌ها به افراد منتقل مي‌شوند.
زگيل كف‌پايي ممكن است مانند پينه به نظربرسد، اما به طور معمول دانه‌هاي سياهي
كه مويرگ‌هاي خوني هستند- درون زگيل مشاهده مي‌شود كه پينه‌ها آنها را ندارند.
زگيل كف‌پايي ممكن است به خصوص هنگام راه رفتن باعث درد و ناراحتي شود.
انجمن جراحان ارتوپدي آمريكا مي‌گويد در صورتي كه زگيل كف‌پايي باعث درد شديد
شود بايد به پزشك مراجعه كنيد.
درمان معمول اين نوع زگيل شامل برداشتن آن با جراحي به همراه مقداري از پوست
حاشيه آن و كاربرد داروي موضعي و پانسمان است.
پزشك شما ممكن است استفاده از اسيدساليسيليك را- به صورت مايع يا برچسب-
براي كاستن و نهايتا حذف زگيل پيشنهادكند


behnam5555 03-05-2011 10:37 PM




110 نصیحت زیبا

1- فرزندم هيچكس و هيچ چيز را با خداوند شريك مكن!
2- با پدر و مادرت بهترين رفتار را داشته باش!
3- بدان كه هيچ چيز از خداوند پنهان نمي ماند!
5- اندرز و نصيحت ديگران را فراموش مكن!
6- در مقابل پيش آمدها شكيبا باش !
7- از مردم روي مگردان و با آنها بي اعتنا مباش!
8- با غرور و تكبر با ديگران رفتار مكن!
9- در راه رفتن ميانه رو باش!
10- بر سر ديگران فرياد مكش و آرام سخن بگو!
11- از طريق اسماء و صفات خداوند او را بخوبي بشناس!
12- به آنچه ديگران را اندرز مي دهي خود پيشتر عمل كن!
13- سخن به اندازه بگو!
14- حق ديگران را به خوبي اداء كن!
15- راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار!
16- به هنگام سختي دوست را آزمايش كن!
17- با سود و زيان دوست را امتحان كن!
18- با بدان و جاهلان همنشيني مكن!
19- با انديشمندان و عالمان همراه باش!
20- در كسب و كار نيك جدّي باش!
21- بر كوتاه فكران و ضعيفان اعتماد مكن!
22- با عاقلان ايماندار مدام مشورت كن!
23- سخن سنجيدۀهمراه با دليل را بيان كن!
24- روزهاي جواني را غنيمت بدان!
25- هم مرد دنيا و هم مرد آخرت باش!
26- ياران و آشنايان را احترام كن!
27- با دوست و دشمن خوش اخلاق باش!
28- وجود پدر و مادر را غنيمت بشمار!
29- معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار!
30- كمتر از درآمدي كه داري خرج كن!
31- در همۀامور ميانه رو باش!
32- گذشت و جوانمردي را پيشه كن!
33- هر چه كه مي تواني با مهمان مهربان باش!
34- در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار!
35- بهداشت و نظافت را هيچگاه فراموش مكن!
36- هيچگاه دوستان و هم كيشان خود را ترك مكن!
37- فرزندانت را دانش و دينداري بياموز!
38- سواركاري و تيراندازي و ... را فراگير!
39- در هر كاري از دست و پاي راست آغاز كن!
40- با هر كس به اندازۀدرك او سخن بگو!
41- به هنگام سخن متين و آرام باش!
42- به كم گفتن و كم خوردن و كم خوابيدن خود را عادت بده!
43- آنچه را كه براي خود نمي پسندي براي ديگران مپسند!
44- هر كاري را با آگاهي و استادي انجام بده!
45- نا آموخته استادي مكن!
46- با ضعيفان و كودكان سرّ خود را در ميان نگذار!
47- چشم به راه كمك و ياري ديگران مباش!
48- از بدان انتظار مردانگي و نيكي نداشته باش!
49- هيچ كاري را پيش از انديشه و تدبر انجام مده!
50- كار ناكره را كرده خود مدان!
51- كار امروز را به فردا مينداز!
52- با بزرگتر از خود مزاح مكن!
53- با بزرگان سخن طولاني مگو!
54- كاري مكن كه جاهلان با تو جرأت گستاخي پيدا كنند!
55- محتاجان را از مال خود محروم مگردان
56- دعوا و دشمني گذشته را دوباره زنده مكن!
57- كار خوب ديگران را كار خود نشان مده!
58- مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده!
59- با خويشاوندان قطع خويشاوندي مكن!
۶0- هيچگاه پاكان و پرهيزكاران را غيبت مكن!
61ر- خود خواه و متكبر مباش!
62-ر در حضور ايستادگان منشين!
63- در حضور ديگران دندان پاك مكن!
64- با صداي بلند آب دهان و بيني را پاك مكن!
65- به هنگاه خميازه دست بر دهان خويش بگذار!
66- حالت خستگي را در حضور ديگران ظاهر مكن!
67- در مجالس انگشت در بيني مينداز!
68- كلام جدي را با مزاح آميخته مكن!
69- هيچكس را پيش ديگران خجل و رسوا مكن!
70- با چشم و ابرو با ديگران سخن مگو!
71- سخن گفته شده را تكرار مكن!
72- از شوخي و مزاح خود كمتر كن!
73- از خود و خويشاوندان نزد ديگران تعريف مكن!
74- از پوشيدن لباس و آرايش زنان پرهيز كن!
75- از خواسته هاي نابجاي زن و فرزندان پيروي مكن!
76- حرمت هر كس را در حد خود نگاه دار!
77- در بد كاري با اقوام و دوستان همكاري مكن!
78- از مردگان به نيكي ياد كن!
79- از حضومت و جنگ افروزي جدّا پرهيز كن!
80- با چشم احترام به كار ديگران نگاه كن!
81- نان خود را بر سفره ي ديگران مخور!
82- در هيچ كاري شتاب مكن!
83- براي جمع آوري بيش از حد مال و ثروت حرص مخور!
84- به هنگاه خشم شكيبا باش و سخن سنجيده بگو!
85- از پيش ديگران غذا و ميوه بر مدار!
86- در راه رفتن از بزرگان پيشي مگير!
87- سخن و كلام ديگران را قطع مكن!
88- به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مكن!
89- در حضور مهمان بر كسي خشم مگير!
90- مهمان را به هيچ كاري دستور مده!
91- با ديوانه و مست سخن مگو!
92- براي كسب سود و دوري از زيان آبروي خود را مريز!
93- در كار ديگران كنجكاوي و جاسوسي مكن!
94- در اصلاح ميان مردم هيچ گاه كوتاهي مكن!
95- ادب و تواضع را هيچ گاه فراموش مكن!
96- با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش!
97- بر آرزو ها و خواسته هاي خود غالب باش!
98- خدمتكاري بزرگان و همكاري با مستمندان را فراموش مكن!
99- با بزرگان با ادب و با كودكان مهربان باش!
100- با دشمنان مدارا كن و در مقابل جاهلان خاموشر باش!
101- در مال و مقام ديگران طمع مكن!
102- از رفت و آمد و مال و مرام و مسلك خويش كمتر بگو!
103- بجز خداوند هيچ كس و هيچ چيز را فرمانروا و فريادرس خويش مشمار!
104- عمر و روزي با حساب و كتاب است، پس مترس و طمع مكن!
105- عمر را براي عمل و عبادت و پاكي و پرهيزكاري غنيمت بدان!
106- اگر بهشت را مي طلبي از فساد و ستم و گردن كشي پررهيز كن!
107- سرچشمه ي زشتي ها را دنيا پرستي و مستي و ناداني بدان
108- بجز در حق و راستي بندگان خدا را بندگي و فرمانبري مكن
109- خود را با ستم سلاطين شريك مگردان!
110- دنياي ديگر را به دست فراموشي مسپار!


behnam5555 03-05-2011 10:52 PM


حکایت سعدی (آخرین حکایت آن مرحوم)

بسی شادی و اندوه مردمان برشمردم و اکنون فراخور آنست که در این کهولت عمر خداوند کریم را به شکر اندر شوم که همه عمر مرا همسری بود به وفای عایشه و کرامت خدیجه و شهامت فاطمه و زیبایی زلیخا و قناعت طبع هاجر و خوی خوش حوا (کرم الله وجوههما) که مر سعدی را بهتر از وی لیاقت نبودی و کمتر از او ارضا نکردی. باری مشیت خدای جل جلاله مقرر نمود که سعدی از آن گنج آشکار و بهشت پدیدار دست شوید و آن منشا حسن و ملجا تالمات روان را زخاک سرد بوید.

زن همچو عمود در سرای است
ویرانه سرای بی ستون شد

زلزال بجوی ز صدق قرآن
خانه که به مرگ زن نگون شد

شکر خدای همی گفتم و دُرّ صبر جزیل همی سفتم تا زمانی چند به اندوه و دعا در کنج خلوت و عزلت سپری گشت. شبانگاهی به حکم اتفاق بانگ عتاب عروس و تضرع در خطاب فرزند شنیدمی و در آن سکوت چاره از شنیدن نبودی. عروس همی گفت مرا عهدی بر خدمت پیرخنزیری نیست و خواهم از فردا او را از خانه بدر کنی یا مرا روانه خانه پدر کنی. فرزند همی گفت اگر اورا بدر کنم مردمان بر من لعن کنند و تا ابد طعن زنند که سعدی را نه سزاست غیر خدمت و شفقت که خلقی وی را تلمذ کردند و کمر به خدمت والدین بستند لیک فرزندانش پندش در کار نبستند. دست در آستین صبر کن تا وی را تدبیری کنم. زن باز اصرار کرد و شوی انکار تا عاقبت سخن مکر در میان آمد که بهتر است به تفاریق زهرش به خوراک ریزیم تا بیمار و رنجورگردد و آنگه هلاک شود و مردمان نیز حمل بر مرض کنند.هم به این قول آرام بگرفتند.
ناچار هر روز اطعمه و اشربه خویش را نهانی به جایی که جهت وضو ساختن رفتمی دفن همی کردم که طیور و بهایم بدان نمیرند. از بهر آبروی فرزند نیز نانی از کسی طلب نکرده و به اندک خرما و آب باغی ازآن مریدی بی سحری افطار می ساختم. چندی بگذشت و آثار ضعف در من هویدا و به اعضا و جوارحم مستولی گشت. فرزند نگران از حال پدر وپدر اندیشناک از مرگ با خبر، چنانکه زیر دیوار شکسته مسلمانی به دین حق نمیرد و اشراف بر کشتن نفس و سعی در آن به دین مبین حرام باشد.
چنان امساک در خوردن فزونی گرفت که دیگر مرا پای از رفتن باز ماند. دست در دامن امینی آویختم که طعام نهانی بیرون برد و دفن نماید و علت نجوید.
لیک چنانکه خوی مردمان است تاب نیاورد و قسم یاد کرد که راز را نزد کس نگوید و اگر او را آگاه نکنم چه بسا از فرط اشتیاق کشف، راز را برملا کند.
دمی که داستان من بشنید.آرام بگریست و بگفت:
ای سعدی. این مدت تمام اندیشه ها بسنجیدم که مفهوم این طعام در خاک کردن چه باشد به همه چیز رسیدم. مگر این که گفتی!
لیکن ای مرد:
مگر قول قدما را فراموش کرده ای که گفته اند:
نَه، زور هماورد است حیل را گر زور تو مستظهر به پیل است
با خدعه کنی پیل دمان رام گر پیل به گله و مکر به کیل است

گفتم چه در اندیشه داری؟ گفت بخواهم گفتن. فردا که بازآمد ازقضا طایفه خسران فرزند، از سحرگاه مرا در عیادت بودند و از حالتم اندیشناک . باری لب به سخن نگشود تا خلوتی حاصل گشت سپس داستان چنین باز گفت : شبانگاه که مهتاب به نیم قرصی بر فلک و روشنایی به اندکی پدیداربود، چنانک گرگ از میش شناخته نیاید، خاشاک برطرف کلاه نشانده به کرباسی پوشاندم . قد افراشته و سپید پوش بنمودم چنانکه نه به آدمی ماندم نه به پری. همانا ازنظاره سایه خود قالب تهی میکردم. آستان بسترگاهشان بگرفتم و به صدای نکره گفتم: فرزندتان قصد جان سعدی کرده است به زهر خورانیدن. اگر سعدی را که جن و انس مریدند نقصانی فراهم آید، یک به یک خاندان به دل درد فنا کنیم و رازیانه را بر آن درد افاقه ای نباشد. پس قبل از آنکه بخود بجنبند به کمینگاهی نهان گشتم. شنیدم که مرا شاه اجنه خواندند و گفتند خدای سعدی را مهلت فرماید تا اذان صبح به نجاتش شتابیم.
اکنون ز شراب و طعام مپرهیز که گمانی بر صحت آن نباشد.
سالی بر آن ماجرا بگذشته و منزلت من نزد خُسُران فرزند فزونی یافته و عروس از مکاید شاه اجنه گان چنان در هراس که جن از بسم اله جل جلاله. شکرنعمت بیکرانش نتوانم گفتن که سعدی را فرزندی زن ذلیل، عروسی ترسو، دوستی مکار و جاعلی خطاکار ارزانی داشته که حکایت از قول سعدی همی نویسد و پندارد با موی یابو ابریشم ناب تواند ریسد.



yad 03-07-2011 08:51 AM

روزگار غريبی است!
آری! روزگار غريبی است!


روزگاری است که ...
بزرگراه‌های وسيع‌تر بنا کرده‌ايم اما تنگ‌نظرتر شده‌ايم؛
ساختمان‌های بلندتر ساخته‌ايم اما افق ديدمان کوتاه‌تر شده است.
تنها به زندگی، سال‌های عمرمان را افزوده‌ایم و نه زندگی را به سال‌های عمرمان؛
تا ماه رفته و برگشته‌ایم اما حاضر نیستیم برای يک آشنا از یک سوی خیابان به آن سو برویم؛


behnam5555 03-08-2011 09:51 PM


ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد


عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبکسران سنگین دل شد


فريدون مشيري


اکنون ساعت 12:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)