مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما
غافل از اینکه خدا هست در اندیشه ما |
موجهای صلح بر هم می زند/کینه ها از سینه ها بر می کند/من یک ساعت میرم برای مناجات بعدش تا پنج هستم دیگه بعد ازپنج می خوابم اگر تا اون موقع موندی بهت سر می زنم
|
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس |
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفته ایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم |
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر می گرفت دامن چشم |
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه ی دادیم و نهاد ستمیم |
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیر مغان نینوشم |
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور |
رندی حافظ نه گناهی است صعب
با کرم پادشه عیب پوش |
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد |
داور دین شاه شجاع آن که کرد
روح قدس حلقه امرش به گوش |
شکر ایزد را که آنچه اسباب بلاست
ما را ز کس دگر نمیباد خواست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند |
در آن بساط که حست تو جلوه آغاز کرد
مجال طعنه بدبین و بد پسند مباد |
در سایه گل نشین که بسیار این گل
در خاک فرو ریزد و ما خاک شده |
هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد |
دیشب هوسی دل غمینم بگرفت *** اندیشه یار نازنینم بگرفت
گفتم بروم از پی دل تا آنجا *** اشکم بدمیدو آستینم بگرفت |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد |
در خیالش ملک وعز ومهتری/گفت عزراییل رو اری بری
|
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد مامور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی چرا باید کرد |
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد (حضرت لسان الغيب) ------------------------------------------------------------ مشنو از ني، ني نواي بي نواست بشنو از دل، دل حريم كبرياست ني چو سوزد تل خاكستر شود دل چو سوزد خانه دلبر شود |
دستم نداد قوت رفتن به پيش دوست
چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به ديدن او ديده ور شدم |
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزار دامادست |
تا جان دارم غم تو خواهم خوردن بسیار امیدهاست در نومیدی .. |
یک جام شراب صــد دل و دیــــن ارزد
یک جــرعه می مملکت چیــــــــن ارزد جــز باده لعل نیست در روی زمیــــــــن تلخــی که هـــزار جــان شیریــــن ارزد |
در پس ایینه ها طوطی صفتم داشته اند
انچه استاد ازل گفت بگو می گویم |
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود |
می بنوشید و از این محنت هستی برهید
جای آرامش بعد از همه طوفان اینجاست |
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل |
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام |
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید
وز آن غریب بلاکش خبر نمی آید |
دیده ی ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی |
................
|
دریچه ای ز بهشتش بروی بگشایی
که بامداد پگاهش تو روی بنمایی |
................
|
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت |
تا چند اسیر عقل هر روزه شویم
در دهر چه صد ساله چه یکروزه شویم در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما در کارگه کوزهگران کوزه شویم |
در جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را که گم کردم جوانی را |
این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است بزمیست که وامانده صد جمشید است قصریست که تکیهگاه صد بهرام است |
اکنون ساعت 11:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)