سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد |
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابرست و بزمگه لب کشت |
ما ملک عافیت نه به لشکر گرفتهایم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهایم |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پرخون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
دل دادمش بمژده وخجلت همی برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی |
دشمن بقصد حافظ اگر دم زند چه باک
منت خدایرا که نیم شمسار دوست |
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی |
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد |
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور |
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور |
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت |
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان غم مخور |
ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت
بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد |
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد |
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد |
ای یار، بیا و یاریی کن رنجه شو و غمگساریی کن ای نیک، ز من همه بد آمد نیکی کن و بردباریی کن بر عاشق خود مگیر خرده ای دوست بزرگواریی کن |
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را |
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار |
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را |
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر ترا گذری بر مقام ما افتد |
حباب وار بر اندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد |
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی |
ماهم این هفته برون رفت و بچشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست |
مردم دیده ز لطف او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست |
دل سرا پرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
گرچه چشمان تو جز در پي زيبايي نيست
دل بكن آيينه اينقدر تماشايي نيست |
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست |
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست |
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد مارا
به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست |
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست |
از بهر خدا زلف پیرای که ما را
شب نیست که صد عربده ما باد صبا نیست |
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را |
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را |
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
برو از خانه گردون بدرو نان مطلب
کآن سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را |
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا |
عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست |
تو چون نسیم گذرکن به عاشقان و ببین
که همچو برگ خزانت چه جان نثارانند |
اکنون ساعت 10:12 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)